شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

نمره بیست

دفتر را برد گذاشت رو به روش گفت: "بیا این همه نمره بیست"

بغض گلویم را گرفته بود؛ بغضی سنگین.

رو به قاب عکس کرد و گفت: مگه نگفتی هر وقت نمره بیست بگیرم جایزه می دی؟

بعد با اون چهره و نگاه معصومانه اش رو به من کرد و گفت:

مامان من جایزه نمی خوام فقط بگو بابا بیاد خونه.

دیگه نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. رفتم قاب عکس عبدالله

را از روی تاقچه برداشتم و گذاشتم توی کمد.

  شـادی روح شــهدا صــلوات

نظرات 1 + ارسال نظر
سمت خدا دوشنبه 10 شهریور 1393 ساعت 22:26 http://samtekoda.blog.ir/

+++++++++

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.