شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

صلوات



یک روز که پیغمبر ص از گر می تابستان 


 همراه علی ع میرفت درسایه نخلستان

  دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر

 آهسته فرود آمد بردامن پیغمبر ص

 بوسید عبایش را دور قدمش پرزد


 بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد

 پیغمبر ص از او پرسید آهسته بگو جانم


 طعم عسلت از چیست هر چند که میدانم 

زنبور جوابش داد چون نام تو میگویم 

گل میکند از نامت صد غنچه به کندویم 


تایاد تورا هرشب چون گل به بغل دارم 

هرصبح که بر خیزم در سینه عسل دارم

 از قند و شکر بهتر خوشتر زنبات است این

 طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 مهر 1393 ساعت 15:58

دیدم مادرم داره آش درست میکنه
سوال کردم:
مادر...آش چی می پزی؟
گفت:
آش پشت پا
گفتم:
از ما کسی مسافرت نمیره...گفت:
حسین(علیه السلام) امشب از مدینه به سمت کربلا راه می افته
گفتم:
چرا تو؟
گفت:
آخه حسین مادر نداره...

رمضان رفت و تو در خواب و محرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.