در ازدحام عاشقی- سینة بی درد، بیمار است و چشم بی اشک، بی نور؛ درد کوه، سوزان است و دست تهی، رنجور؛ لبخند بی رؤیا، سرد است و میکدة بی می، بی شور؛ خانة بی یار، مخروب است و شهر بی عشق، بی نور
در ازدحام عاشقی-
سینة بی درد، بیمار است
و چشم بی اشک، بی نور؛
درد کوه، سوزان است
و دست تهی، رنجور؛
لبخند بی رؤیا، سرد است
و میکدة بی می، بی شور؛
خانة بی یار، مخروب است
و شهر بی عشق، بی نور