شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

می دانم هستی ....

نسیـــم ، دانــه از دوش مـورچــه انداخت ...

مورچـه دانـه را دوبـاره بر دوشـش گرفــت و رو بــه خــدا گفــت:

…… گــاهــی یــادم مـــی رود کــه ، هســتی. . . !

کـاش بیـشتـــر نسیــم بــوزد . . . . . 

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل شنبه 24 آبان 1393 ساعت 04:51 http://ghazalesokut.blogfa.com

سلام، دلنشین بود،سری بزنید، نظر بدید، وبلاگم نوپاست،ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.