شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

معجزه


میگفت میخواستیم بریم زیارت علی ابن موسی الرضا (ع) رفتیم از همسایه هایی که باهاشون سلام علیک داشتیم حلالیت بطلبیم و راهی بشیم تک تک رفتیم دم در همسایه ها و ازشون حلالیت طلبیدیم.همسایه بغلیمون یه دختر فلج داشت که رو ویلچر میشِست خواستیم بریم دم خونه اونا دیدم دختره رو ویلچر نشسته دم در خونه.

  

بهش گفتم عمو جان چیزی نمیخوای از مشهد برات بیارم؟
گفت هیچی نمیخوام حتی شفا هم نمیخوام از امام رضا فقط به امام رضا بگو میخوام تو خونه ی خودم زندگی کنم........
در همین حال بودم که صدای مادر و پدر بچه رو از داخل خونه شنیدم
"خانم بیا بزاریمش بهزیستی به خدا بهتره اونجا هم مثله خودش زیاد هست هم بهتر بهش میرسن"....
میگفت رفتم خونه به خانمم گفتم خانم ما که داریم میریم بیا این بچه رو هم با خودمون ببریم پیش امام رضا.......
میگفت سخته و بچه امانت بردن مسافرت مسئولیت داره.....
خلاصه هرجوری شد این دخترک فلج رو هم با خودمون بردیم پابوس آقا امام رضا.
((از اینجا به بعد رو خادم حرم امام رضا تعریف میکنه))
میگفت سر ظهر بود دیدم صدای نقاره خونه جوری که گوش آدم رو کَر میکنه داره شنیده میشه
رفتم جلو دیدم یه جا جمعیت داره موج میزنه اومدم هرجوری شده خودمو رسوندم به جلوی جمعیت دیدم یه دختری از روی ویلچر بلند شده دارم راه میره
دختره میگفت بابا من بیست دقیقه هم نیست اومدم اینجا این آقا اصن
نمیزاه آدم حرف بزنه تا رسیدم اینجا پاهام قوت گرفت شفا نمیخواستم من میخواستم با امام رضا درد و دل کنم این آقا خیلی خوبه
بأبی أنت و اُمی یا علی ابن موسی الرضا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.