شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

مهربانی

مرد نقاشی در شهری کوچکی زندگی میکرد که تابلوهای بسیار زیبایی می‌کشید و به قیمت گرانی تابلوها را به فروش میرساند.
روزی یکی از همسایگان نقاش به او گفت: با هر تابلوی نقاشی که میکشی پول زیادی می گیری آدم‌های فقیر زیادی در همسایگی ما هستند چرا به این همسایگان فقیرت کمک نمی کنی؟ از قصاب محل یاد بگیر، با آنکه وضع مالی خوبی ندارد هر روز چند قسمت گوشت را مجانی به خانواده‌های فقرا میدهد! پیر مرد نقاش گفت ولی من پولی ندارم که به کسی کمک کنم. همسایه مرد نقاش که نا امید شده بود با ناراحتی خانه او را ترک کرد و به بد گویی پشت سر نقاش پرداخت. پس از مدتی مرد نقاش بیمار شد ودر تنهایی و کم محلی همسایگان از دنیا رفت. طی مراسمی ساده مراسم دفن انجام شد. بعد از چند روز مردم با کمال تعجب دیدند که مرد قصاب دیگر کمکی به فقرا نمیکند! با تعجب از او علت کمک نکردنش را پرسیدند. قصاب گفت پیرمرد نقاش همیشه پول گوشت‌ها را به من میداد و میگفت بین فقرا تقسیم کن!

"هرگز نمی توانیم با ظاهر کسی را قضاوت کنیم...
مراقب قضاوت‌های نادرست‌مان باشیم"

مهربانی‌را بیاموزیم . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.