مشخصات امام رضا (ع ) :
نام : علی
لقب : رضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی،
قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر، و
رئاب التدبیر
کنیه : ابوالحسن
نام پدر : موسی
نام مادر : نجمه تکتم
تاریخ ولادت : ۱۱ ذی القعده سال ۱۴۸ هجری
محل ولادت : مدینه منوره
مدت امامت : ۲۰ سال
مدت عمر : ۵۵ سال
تاریخ شهادت : آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هجری
علت شهادت : انگور زهر آلود
نام قاتل : مأمون ملعون
محل دفن : خراسان
تعداد فرزندان : ۱ پسر و۱ دختر
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ
سلام بر تو اى فرزند پیامبر (خدا) پروردگار جهانیان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ
سلام بر تو اى فرزند امیرمؤ منان سلام بر تو اى فرزند فاطمه زهرا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ
سلام بر تو اى حبیب خدا سلام بر تو اى برگزیده خاص خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ
سلام بر تو اى امین (وحى ) خدا سلام بر تو اى حجت خدا سلام بر تو اى نور خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ
سلام بر تو اى راه (مستقیم ) خدا سلام بر تو اى بیان (کننده ) حکم خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ
سلام بر تو اى یاور دین خدا سلام بر تو اى آقاى پاک (و منزه از هر عیب )
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ
سلام بر تو اى نیکوکردار وفادار سلام بر تو اى قیام کننده (به امر خدا) و امین
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ
سلام بر تو اى داناى به تاءویل (قرآن ) سلام بر تو اى راهنماى راه یافته
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ
سلام بر تو اى پاکیزه منزه سلام بر تو اى پرهیزکار پاکدامن
السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ
سلام بر تو اى حق سزاوار بدان سلام بر تو اى شهید راست گفتار
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ
سلام بر تو اى ابا محمد حسن بن على و رحمت خدا و برکات اوای جانِ جهانیان فدایت «هستی» همه سائل و گدایت
ای تکیهگه گناه کاران دیوار بقیع با صفایت
گریان نبود به روز محشر چشمی که بگرید از برایت
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ و َصَلِّ عَلى وَلِىِّ الْحَسَنِ
خدایا درود فرست بر محمّد و خاندانش و درود فرست بر نماینده امام حسن
وَ وَصِیِّهِ و َوارِثِهِ الْقآئِمِ بِاَمْرِکَ وَالْغائِبِ فى خَلْقِکَ وَالْمُنْتَظِرِ لاِِذْنِکَ
و وصى او و وارثش آن کس که قیام کند به دستورت و آن پنهان در خلق تو و چشم به راه اذن تو
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَ قَرِّبْ بُعْدَهُ وَاَنْجِزْ وَعْدَهُ وَ اَوْفِ عَهْدَهُ وَاکْشِفْ
خدایا درود فرست بر او و نزدیک کن دوریش را و انجام ده وعدهاش را و وفا کن به عهد و پیمانش و برطرف کن
عَنْ بَاْسِهِ حِجابَ الْغَیْبَةِ و َاَظْهِرْ بِظُهوُرِهِ صَحآئِفَ الِْمحْنَةِ و َقَدِّمْ
از نیرویش پرده غیبت را و پشت سر انداز با ظهور آن حضرت اوراق محنت و اندوه را و بفرست در پیش
اَمامَهُ الرُّعْبَ و َثَبِّتْ بِهِ الْقَلْبَ وَ اَقِمْ بِهِ الْحَرْبَ وَ اَیِّدْهُ بِجُنْدٍ مِنَ
رویش رعب و ترس را و آرامش ده به او دل را و برپا کن به دستش جنگ را و کمکش کن به لشکرى از
الْمَلاَّئِکَةِ مُسَوِّمینَ وَ سَلِّطْهُ عَلى اَعْدآءِ دینِکَ اَجْمَعینَ وَ اَلْهِمْهُ اَنْ
فرشتگان نشاندار و مسلطش کن بر دشمنان دینت همگى و به او الهام کن
لا یَدَعَ مِنْهُمْ رُکْناً اِلاّ هَدَّهُ وَلا هاما اِلاّ قَدَّهُ وَلا کَیْداً اِلاّ رَدَّهُ وَلا
که پایهاى از آنها نگذارد جز آن که فرو ریزد و نه سرى از آنها جز آن که دو نیم کند و نه نقشه شومى جز آن که بازش گرداند
فاسِقاً اِلاّ حَدَّهُ وَلا فِرْعَوْنَ اِلاّ اَهْلَکَهُ وَلا سِتْراً اِلاّ هَتَکَهُ وَلا عَلَماً اِلاّ نَکَّسَهُ
و نه فاسق بدکارى جز آن که حدّش زند و نه فرعون (گردنکشى) جز آن که هلاکش کند و نه پردهاى جز آن که بدرد و نه پرچمى جز آن که سرنگونش سازد
وَلا سُلْطاناً اِلاّ کَسَبَهُ وَلا رُمْحاً اِلاّ قَصَفَهُ وَلا مِطْرَداً اِلاّ خَرَقَهُ
و نه سلطنت و قدرتى جز آن که به تصرف گیرد و نه نیزهاى جز آن که درهم شکند و نه زوبینى جز آن که بشکند
وَلا جُنْداً اِلاّ فَرَّقَهُ وَلا مِنْبَراً اِلاّ اَحْرَقَهُ وَلا سَیْفاً اِلاّ کَسَرَهُ وَلا صَنَماً
و نه لشکرى جز آن که پراکنده سازد و نه منبرى جز آن که بسوزاند و نه شمشیرى جز آن که بشکند و نه بتى
اِلاّ رَضَّهُ وَلا دَماً اِلاّ اَراقَهُ وَلا جَوْراً اِلاّ اَبادَهُ وَلا حِصْناً اِلاّ هَدَمَهُ
جز آن که خرد کند و نه خونى جز آن که بریزد و نه ستم و بیدادگرى جز آن که از میان بردارد و نه قلعه و دژى جز آن که ویران کند
وَلا باباً اِلاّ رَدَمَهُ وَلا قَصْراً اِلاّ خَرَّبَهُ وَلا مَسْکَناً اِلاّ فَتَّشَهُ وَلا سَهْلاً
و نه درى جز آن که ببندد و نه کاخ و قصرى جز آن که ویران کند و نه مسکنى جز آن که بازرسى کند و نه زمین هموارى
اِلاّ اَوْطَئَهُ وَلا جَبَلاً اِلاّ صَعَدَهُ وَلا کَنْزاً اِلاّ اَخْرَجَهُ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
جز آن که زیر پا گذارد و نه کوهى جز آن که بالا رود و نه گنجى جز آن که بیرون آورد. به رحمتت اى مهربانترین مهربانان .
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟
پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی در آدم ها شما را بیشتر متعجب میکند؟
خدا جواب داد....
اینکه از دوران کودکی خود خسته میشوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
اینکه سلامتی خود را به خاطر به دست آوردن پول از دست میدهند و سپس پول خود را خرج میکنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.
اینکه با نگرانی به آینده فکر میکنند و حال خود را فراموش میکنند به گونهای که نه در حال و نه در آینده زندگی میکنند.
اینکه به گونهای زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونهای می میرند که گویی هرگز نه زیستهاند.
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت....
سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درس هایی در زندگی بیاموزند؟
خدا پاسخ داد: اینکه یاد بگیرند نمیتوانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که میتوانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.
اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
اینکه رنجش خاطر عزیزان شان تنها چند لحظه زمان میبرد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخم ها التیام یابند.
یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترینها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.
اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمیدانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
اینکه یاد بگیرند دو نفر میتوانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
از وقتی که به من دادید سپاسگذارم
و افزودم: چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟
خدا لبخندی زد و گفت: فقط اینکه بدانند من اینجا هستم، همیشه
مراقب افکارت باش که گفتارت می شود
مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود
مراقب رفتارت باش که عادتت می شود
مراقب عاداتت باش که شخصیتت می شود
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود
*زندگی یک انسان چیزیست که اندیشه هایش برای او می سازد*
حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم. اسلام دست از سر ما بر نمی دارد. ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم. انجام بدهیم. همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم.و آن (( عشق)) است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند...
شهیدمحمد ابراهیم همت
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!!
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!!
الهی:
نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!!
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!!
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!!
شهید شوشتری
خوف فرزند شک است...
و شک زائیده ی شرک
و این سه ، خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حقند...
که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راه تو را خواهد زد
و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد.
شهید سید مرتضی آوینی
در زمان غیبت به کسی منتظر می گویند که منتظر شهادت باشد..
شهید مهدی زین الدین
وقتی حسین در صحنه است،
اگر در صحنه نیستی هر جا خواهی باش!
چه ایستاده به نماز چه نشسته بر سفره شراب!
شهید گلستانی
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود.
به تالار که رسید... دورترها ایستاد و گفت:
دخترم عروسیت مبارک! ولی ای کاش کاری می کردی تا من هم می توانستم بیایم...
گوشه ای نشست، دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دختر دعا کرد...
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند: «امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: «من که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»
مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. »
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.» وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد: «امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خدا »
- بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.
- خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
- خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!
- این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
- وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
- یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
- کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
- آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
- کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.
- خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
- ما خلیفه ی خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.
- آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.
- خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.
- بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.
- روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
- برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.
- شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
- به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.
- چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.
- امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
-اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
- وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
- آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشه ی من و تو.
- خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.
- خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گرساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
حرم حضرت سکینه در شهر داریا قرار دارد. نیمی از شهر که حرم حضرت سکینه (ع) هم در آن قرار دارد با مجاهدت رزمندگان حزب الله و شیعیان و ارتش سوریه به تصرف در آمده و نیمی دیگر در تصرف تکفیری هاست.
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
انگشتان کودکان،خداوند را برگیرم...
شب است و لحظه ی حرمان مریم/ وطفلی خفته دردامان مریم
وجود نازنینش بکر و بی عیب / خدا می داند و وجدانِ مریم
مسیح خالق و پیغمبر صلح / گلی خوشبوی از بُستانِ مریم
همان طفلی که از روح خداوند / نهالش تنجه زد در جانِ مریم
نه دستی بهر تیمار وجودش / نه دارویی که بُد درمانِ مریم
دلش در معرض اوهام وحشی / ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم
ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ / زسوی خالقِ سبحانِ مریم
شفا بخش دل پردرد او شد / بشد لطف خدا از آنِ مریم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
**
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
**
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
خدایا تو توفیق دادی که بین میلیاردها نفر، بدانم که غریبترین فرد عالم کیست.
حال توفیقی بده ، با تمام وجودم برای تنها ترین فرد عالم قدمی بردارم.
از تصادف جان سالم به در برده بود
و زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش میدانست
و خدا آن بالا همچنان نگاهش میکرد و میخندید
( اگر خدا نخواهد هیچ برگی از درختی نمی افتد )
یکی گفت :شاید به این خاطر که می خواهند سخن خود را به هم بقبولانند.
یکی دیگر گفت :شاید میخواهند بگویند زور من بیشتر است
و هر کدام چیزی گفتند...! ولی هیچ کدام جواب معلم نبود
معلم سخنش را ادامه داد و گفت:
وقتی آدم ها با هم دعوا میکنند قلب هایشان از هم دور میشود
ودیگر صدای هم دیگر را نمیشنوند. به همین خاطر بر سر هم داد می زنند
در واقع جسم های آن ها به هم نزدیک است ولی قلب ها دور!.
ولی وقتی قلب ها به هم نزدیک باشد دیگر احتیاجی به داد زدن نیست
احتیاجی به نزدیک بودن هم نیست
حتی گاهی احتیاج به حرف زدن هم نیست
اگر دو نفر که همدیگر را دوست دارند پیش هم باشند
فقط با چشم هایشان هم دیگر را میبینند و با قلب ها یشان با هم حرف میزنند .
دیگر زبان به کار نمی آید.
و این زیبا ترین نوع حرف زدن است!
صلوات فراموش نشه
استاد سید عبدالله فاطمی نیا در جلسهای با ذکر چند نکته اخلاقی و عرفانی فرمود: خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد.
خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفتهاند آبرو بردن را.
ببینید؛ خدا چند گناه را نمیبخشد:
1- عمدا نماز نخواندن 2- به ناحق آدم کشتن 3- عقوق والدین 4- آبرو بردن
این گناهان اینقدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمیشوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف میکرد: «به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه میگویی؟ میگفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!» الان در زمان ما … هیئتیها، مسجدیها و مقدسها آبرو میبرند.
عزیز من اسلام میخواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ دقت کنید که بعضیها با زبانشان میروند جهنم.
روایت داریم که میفرماید اغلب جهنمیها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب میخورند و از دیوار مردم بالا میروند. یک مشت مومن مقدس را میآورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیأت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می نشینند آبرو میبرند.
امیرالمومنین(ع) به حارث همدانی میفرماید: اگر هر چه را که میشنوی بگویی؛ دروغگو هستی.
گناهکار چند نوع است: عدهای گناه میکنند، بعد ناراحت و پشیمان میشوند؛ سوزوگداز دارند؛ توبه میکنند و هرگز فکر نمیکنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره میشکنند. دوباره، سه باره، ده باره. در حدیث داریم که این اگر در تمام توبه شکستن ها سوز و گداز واقعی داشته باشد، در نهایت بر شیطان پیروز میشود.
آقایان حیف تان نمیآید مادرها را اذیت میکنید؟ سید رضی جامع نهج البلاغه پس از مرگ مادرش گفت: «بعد از این با کدام دست بلاها را رد کنم؟» دست مادر که بالا میرود بلاها از شما دور میشود. حیف نیست سر یک چیز جزئی مادر را میرنجانید؟ از مجلس روضه برگشته مادر را میرنجاند، قبول باشد!
آقا سلام گرچه بلند است جایتان / می خواهم از زمین بنویسم برایتان
یک نامه حاوی همه حرفهای راست / یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست
یک نامه از بلندی انسان که پست شد / یک نامه از کسی که دچار شکست شد
این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است / یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است
بعد از شما غبار به آیینه ها نشست / شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست
پرپر شدند در دل طوفانی از بدی / گلهای رو سپید همیشه محمدی
آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی / انسان منهدم شده، قرآن زینتی
بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند / جلباب هایمان کم کم روسری شدند
خورشید مرد و شام تباهی دراز شد / بر روی دشمنان در این قلعه باز شد
در کسوت قدیمی آزادی زنان / دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست
اما هنوز تشنه نام محمد است / در انتهای نامه خیسم سلام بر
نام بزرگوار و نجیب پیامبر
خدایا فکری ناقص دارم که نمیتوانم تو را یاد کنم
چشمی دارم که نعمت های تو را ندیده میگیرد ….
خدایا تو آنی که من در خیال و اوهام خود نمی توانم تصور کنم
خدایا حکمت آنچه را که تو نمی خواهی و من اصرار می کنم بمن بفهمان
وای خدا چشمم را باز کن نسبت به نشانه هایی که گذاشتی و من از درک آنها عاجزم
آمین یا رب العالمین