دلت که از آدم ها گرفت غصه ها را فرو ریز در گنجینه دل،
ببخش و فراموش کن بدی ها را!
مثل همیشه بگذار برای روزی که خدا می آید!
بگذار خدا بیاید و بپُرسد،
مرهم بگذارد، ناز بخرد و تا بخواهی گله کنی
به آغوش بگیرد و بگوید میدانم...
به هوای کرب و بلا محتاجم
می گویند زن های عرب دلشان که می گیرد
غصه که می افتد به جانشان، راه کج می کنند سوی حرم تو آقا!
می نشیند یک گوشه چادرشان را روی صورتشان می کشند
هی می گویند یا عباس ادرکنی
ادرکنی بحق اخیک الحسین
می گویند شما کاشف الکرب حسینی
می گویند هر که می رود کربلا غم های دلش
حواله می شود به سوی حرم شما
عقده های دلش باز می شود در آن صحن، دلش آرام می گیرد...
یا عباس!
کرب هایم را برایت آورده ام
غصه هایم را آورده ام
راهی به کربلا ندارم مانده ام در این شهر پر التهاب.
مانده ام در این خستگی
نذر کرده ام برای دل خسته ام
نذر کرده ام بنشینم گوشه ای و برای دل خسته ام بخوانم:
"یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ" .
دریاب این دل را...
خدایا...
خیلی دلم گرفته برای همه چی و همه جا برای چیزایی که از دست دادم و چیزایی که دوس دارم داشته باشم وندارم ولی هیچوقت بدستشون نمیارم تلاشی برای بدست آوردنش نمیکنم فقط میگم کاش کاش کاش......
میگم خدایا ببخشید اشتباه کردم دیگه انجامش نمیدم دیگه سمتش نمیرم ازم بگذر اگه دیگه رفتم ولی فقط همون لحظه است فقط همون وقت که دارم از شهدا میخونم فقط زمانی که دارم تو خوندن دعای کمیل میگم الهی و ربی من لی غیرک فقط موقعی که گره کور به کارم میفته و دست به دامن خدا و ائمه میشم ولی وقتی همه چی تموم میشه منم یادم میره چه قولی دادم و چه عهدی بستم هی توبه میکنم هی توبه را می شکنم دیگه مثل آب خوردن شده برام حالا کی این آب تو گلوم گیر کنه و خدا بزارتم تو خماری نمیدونم؟؟!!!
نماز میخونم نمیگم نماز نمیخونم ولی نمازی که برای رفع تکلیف نمازی که میخونی که فقط بگی خوندمش خودمم نمی فهمم چی خوندم تا میام ببینم کجام می بینم دارم سلام میدم زودم جانمازو جمع میکنم خدایا خیلی باهات کار دارم ولی وقت ندارم برات مگه میذارن مگه وقت میشه بیام سمتت مگه نفسم میتونه نه بگه نه خدا من فقط یاد گرفتم به تو بگم نه خدایا هنوز یاد نگرفتم کجا بگم باشه کجا بگم نه به شیطان میگم باشه هر چی تو بگی ولی به تو میگم نه خدایا عمرم رفت کی میخوام یاد بگیرم جای این دو کلمه کجاست خدایا خسته شدم از بس گفتم شهدا شرمنده ام ولی دلشون خون کردم خدایا خسته شدم از بس گفتم خدا چاکرتم دوسد دارم ولی به حرفت نبودم همه اش میگم لعنت خدا بر شیطون ولی همه اش دارم میرم سمتش فقط حرف میزنم همین دلم هنوز با زبونم یکی نشده گاهی اوقات میگم بمیرم بهتره اینه که هر روزم بدتر از دیروزم باشه میگم امام زمانم بیا منتظرتم ولی هیچ کاری برای اون فرج نکردم قدمی برنداشتم خدایا نجاتم بده خدایا اونقدر دستمو محکم بگیر ک نتونم ول کنم دستتو خدایا اینقدر روی من تسلط داشته باش که فکر هیچی تو سرم نباشه خدایا من ضعیفم خدایا کمکم کن دیگه باعث رنج دیگران نباشم نمیخوام باعث به گناه افتادن کسی باشم خدایا محبتتو تو دلم اونقدر بنداز که جای هیچی نباشه فقط همینو میخوام و بس خدایا تشنه محبتت هستم هیچی نمیخوام خدایا نگذار رهات کنم نگذار ازت دور بشم کمکم کن
خداجونم فقط ازت ی سوال دارم مگه تشخیص مزه تلخ و شیرین سخته ؟؟؟!!!
که من نمیتونم تشخیص بدم گناه تلخ و محبت تو شیرین !!!؟؟؟
این روزها دلم عجیب هوای تو را کرده
بس نیست اینهمه تنبیه ؟؟؟؟ دیگر طاقتم سرآمده
نمیتوااااااانم مرا رهایی ده از این همه خاطرات
این روزها زیاد دعایم میکنند در حرمت امیدوارم به دعای دوستان آرامش بگیرم
روزهای خوب در انتظار من هستند می دانم نیازم را بی نیاز خواهی کرد دوستت دارم ....
دلم گرفته خدایا تو دل گشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته ما بین و دلگشایی کن
خدای زیبای من،
به گمانم دارم عاشقت می شوم!
آخر امروز بی هیچ بهانه ای دلم برایت تنگ شد...
پیش خودمان بماند؛
فقط دلم که نه،
فکر کنم دل چشمایم بیشتر برایت تنگ شده بود!
خودم دیدم که پنهانی برایت
گریه می کرد...
ای کاش میشد هر سحر توی صحن قدست ، مینشستم و به عشقت صورتم رو غسل میدادم...
کاش میشد، قدم بزنم توی صحن انقلابت ، آقا می خوام امروز بی تکلف و راحت بهت بگم ، خیلی نیاز دارم به بودن در کنار ت...
می خوام بگم حالا که نمیتونم پای جسمم رو بذارم توی حرمت اجازه بده دلمو روانه ی حرمت کنم ، بذار بیام و انقدر پای پنجره فولادت اشک بریزم تا...
بذار نزدیک باشم بهت ،بذار از همینجا عطر حرمت رو نه عطر بهشت رو که توی حرمت پیچیده حس کنم و آرامش بگیرم ، بذار الان که اینها رو به عشقت مینویسم ، حس کنم که ازم رضایت داری...
آقا ، تو رضایی ، راضی باش ازم تا خدا هم ازم راضی باشه....
خیلی دوستت دارم...اندازه ی خدا...
خداوندا، خداوندا
قرارم باش و یارم باش
"جهان تاریکی محض است"
میترسم!!
"کنارم باش"
آقا جان!
هر بار که نفس بالا می آید، بویی از حضورت را می گیرد
و وقتی بر می گردد، جانم را معطر می کند
تا هنوز دلیلی برای زنده ماندن داشته باشم
و شوقی برای تداوم حیات
آقا جان!
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی... گرچه این از شئون شماست
من می خواهم تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم،
آبادی دنیای من، نه تنها به ظهورت، بلکه به حضور تو در این عالم است.
"طوفان " یعنی
"دلم"...که برایت تنگ شده!
یعنی اشکم تر کرده است پهنای صورتم را
میدانم گناه کارم واین طوفان که به راه افتاده
برای این است که بدانی دوستتان دارم
ولی هنوز معرفتم کامل نشده است
تا گناه نکنم
دل من گم شد، اگر پیدا شد؛
بسپاریدامانات رضا...
و اگر از تپش افتاد دلم ،
ببریدش به ملاقات رضا...
از رضا خواسته ام تا شاید بگذارد که غلامش بشوم .،
همه گفتند محال است ولی...،
دلخوشم من به محالات رضا...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
دل تنگم!
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!
دلم برای جمکرانش تنگ شده است...
انجا
که وقتی نفس میکشی وجود امامت را حس میکنی
انجا
که وقتی باران میبارد یاد اشک های اومیفتی
انجا
که غروب جمعه هایش یادت می اندازت غربت او را
خلاصه
دلم برای جمکران که اری اما...
بیشتر
برای او تنگ شده است...
برای
او که درمیان گناهانمان گم شده است
بعضی وقتا دلم برای خودم تنگ میشه،برای روزای گذشته نه چندان دور،برای باورهام برای آرزوهام،خدایا هیچ دلی رودرهیچ کجای دنیا دلتنگ نکن چون یه روز خسته میشه میشکنه .....دلم ارامش میخواد، آرامش ابدی چیزی که خیلی وقتا دنبالشم .چیزی که بند بند وجودمو آروم کنه. بوی تنهایی میاد،شبا مینویسم توتنهاییام ولی نوشته هام همه تلخن تلخ.....همش دنبال یه جمله میگردم احساسمو بیان کنه،خیلیا میان میخونن وچشمشون دنبال چیزایی میگرده که حرف دلشون باشه،دنبال چیزی هستنن که دردشون رو بگه،میگردن تونوشته هام دنبال چیزایی که شاید براشون گفتنش به دیگری سخته ، میخونن و یه آه میکشن .منم یاد گرفتم بنویسم.قبلنا حرفامونمینوشتم ولی ازوقتی یه دوست گفت بنویس شروع کردم نوشتن ،باورم نمیشد روزی بشه نوشت ازاحساسات ازحرفای دل،ولی نوشتم وازاون دوست ممنونم ....الان تواین لحظه برای من بوی تنهایی میاد ،بوی غم،بوی حسرت،بوی گریه های پنهونی،بوی درد.....
بازم دلم گرفته اومدم مث همیشه بنویسم دلم میخواد حرفای دلموبریزم بیرون،خیلی وقته تودلم موندن.دلم میخواد آزادشون کنم برشون گردونم به این دنیا...سخته به دردی دچاربشی که راه حلش جلوته، ولی اونی که باید بخواد نمیخواد ، خدانمیخواد......
دلم گرفته مثه بچه مرده هادلم گرفته
کدوم گناهم،منوازتوو توروازم گرفته؟!
دلـــم گرفته،دل من ازآدموعالم گرفته
بده پناهم،نوکرت بهونه ی حرم گرفته
آرزودارم،حتی شــدجنــازموحرم بیارم
آروم بگیرم،سرمــوپایین پات اگه بزارم
برای
بعضـــی درد هـا...
نه میتوان گریــــــه کَــرد...!
نه
میتوان فریــــــآد زد...!
برای
بعضـــی دردها...
فقـــط
میتوان نگــــآه کَرد وبی
صـــــدا شکست...
♥اللـــــهم ارزقنـــــــــاکربــــلا♥
♥دوستان التماس دعا♥
خدایا خیلی دلم گرفته…
خدایا نمی خواهم غرق دنیا شوم……
خدایا نمی خواهم گناه کنم…………
خدایا من فقط از این دنیای بزرگت نیمه گمشده ام را میخواهم.
خدایا میدانی که چهار گوشه قلبم شکسته است…..
خودت گفتی به دل شکسته ها نزدیکتری
پس خدای خوبم به حرمت دل شکسته ام گناهانم را ببخش…..
خدایا بازهم چشمهایم بارانی شدند……
گفتم فراغ تاکی؟
گفتم که روی خوبت،از من چرا نهان است؟ / گفتا تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم ، جانا نشان کویت ؟ / گفتا نشان چه پرسی،آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو ، خوشتر ز شادمانی / گفتا که در ره ما ، غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم، از آتش نهانم / گفتا آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است
گفتم فراغ تا کی؟گفتا که تا تو هستی / گفتم نفس همین است ، گفتاسخن همان است
گفتم که حاجتی هست ، گفتا بخواه از ما / گفتم غمم بیفزا، گفتا که رایگان است
گفتم ازم بپذیر،این نیم جان که دارم / گفتا نگاه دارش،غمخانه ی تو جان است
بازم غروب جمعه و هوای دلتنگی ست.
بازم بغضمو میخورم و زیر لب با خودم زمزمه میکنم:
انا مفتون بهواک / متی ترانا و نراک / مالی لیس الّا سواک / یا مولا یا صاحب الزمان ...
من سه نقطه میذارم تو با هر چی که دلت خواست پرش کن ...
" ... "
یا صاحب الزمان
بی تو دلم می گیره وقتی تنها می شوم.
وقتی نگاهم می کنی دلم خیلی می گیره.
دلم خیلی تنگه برات.
غم بزرگ قلبم دوری از نگاهته.
خیلی دلتنگتم
اسیر این دنیاشده ام.
فراموشت کردم.
می دانم که بی وفایم
می دانم.
اما تو مهربونتر از آنی که فراموشم کنی
شنیده ام که به اسم کوچک همه را می شناسی
میشه به اسم کوچک یه شب در سحر منو دعا کنی
آقا جان خیلی دلم برات تنگ شده
یا مهدی (عج)
دلم تنگه غروب کربلاست...
امامم دلم می خواهد عهدی با تو ببندم...
با تو عهد ببندم هر زمان که قدمی خواستم بردارم که اخرش شکستن یک دل و به رنج
کشاندن انسانی است مانعم شویی...
مانعم بشویی که بنده ای را زندگی کردن بیزار کنم...
سلام مولا ، دلم خیلی گرفته ، پنجشنبه بی قراری ها آمد و در انتظار فرج می سوزم ، چشم انتظارت تا به صبح می نشینم ، شاید صدای زیبایت را بشنوم که فریاد انا المهدی را سر می دهی . آقاجان از این همه گناه و کج دهنی و کج فهمی خسته شده ام ، چونکه خیلی ها به ظاهر دیندارند اما در عمل جامعه را به سمت گناه و فحشا سوق می دهند . مولایم دلم می سوزد برای جوانانی که بی هدف در کوچه و پس کوچه های شهر بدون هیچ هدفی بدنبال خوش گذرانی و لذت می گردند و از اینکه نمی خواهند بدانند چکار می کنند و من نمی توانم به آنان بفهمانم چطور خودشان را به آتش جهنم نزدیک می کنند و فاصله آنان از خداوند دور می شود غصه می خورم . عزیز زهرا دیگر از پروردگار خودت فرجت را بخواه و برای ظهورت دعا کن که داد ِ ما به جایی نمی رسد و ترس از این دارم که نکند از امتحان الهی سربلند در نیاییم .
آقا جان یا صاحب الزمان
دلتنگی غروب همه جمعه های من
کی می رسد به صحن حضورت صدای من؟!
غیر از ضرر برای تو چیزی نداشتم
امام زمان (عج) فرمود:
اگر شیعیان ما (که خداوند آنها را به طاعت و بندگی خویش موفق بدارد) در وفای به عهد و پیمان الهی اتحاد و اتفاق می داشتند و عهد و پیمان را محترم می شمردند سعادت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد و زودتر به سعادت دیدار ما نائل می شدند.
بار دیگر؛
جمعه ای بود ودلی بود وامید و تمام چشم ها رو به افق دوخته بود،آسمان
هم مکث کرد لحظه ای، تا بیایی از سفر.
ای مسافر تمام قلب ها،لحظه لحظه سرخی غروب بر قلب های بی قرار
شرر می ریزد و با عبور لحظه ها ، دل میان صحن سینه بی تاب پر
می زند وآیا می شود بر چشم تر عاشقان، قدم بگذاری؟!...
باز جمعه ای دیگر از جنس تمام جمعه های انتظار غروب کرد اما
در آیینه اشکی چشمان کبوتران غریب، تک سوار آرزوهای سپید، جولان
نداد... مهربان با من بگو تا کدامین بهار باید جمعه شماری کنم؟
ای مرد جمعه ی حضور بیا که جمعه ها بیش ازاین طاقت تنهایی ندارند...
خبر داری چقدر یاس ها دلواپس تواند؟
پیچک ها بر سر پرچین ها در انتظار تو نشسته اند؟
و شکوفه های اطلسی در جمعه های بی کسی بی قراری می کنند...
مولا جان؛ بگو کدامین جمعه می آیی؟
کدامین ماه کدامین فصل سبز، بگو تا تمام کوچه های بی عبور دلم را
با مژه های پریشان و اشک دیدگانم آب و جارو کنم...
اگرچه من تمام جمعه ها در انتظار تو نشسته ام...
تمام لحظه ها در انتظار تو نشسته ام...
اینک غروب جمعه ای دیگر و دستهای دعای ما...
اللهم عجّل لولیّک الفرج