اوج خونسردی
بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد .
بازیبازی انقدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد.
یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد"
اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد محکم به صورت ابراهیم خورد.
بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکل که ابراهیم داشت
باید هم فرار می کردند!صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود .
لحظه ای روی زمین نشست تادردش ارام بگیرد.
همین طور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد.
باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است. برادرم احمد روح من در انتظار فداکاری توست تو مانند یک مسلمان واقعی زندگیت را وقف خدمت به اسلام کن.
شهید محمود خادم سیدالشهدا
دلم شهادت میخواهد . . .
مُردن را که همه بلدند
من دلم از این تابوت ها میخواهد
من دلم از تابوتهایی میخواهدکه سه رنگ
پرچمش بوی عشق میدهد.
دلم شهادتی میخواهد که نظر به وجه الله داشته باشد
دلم شهادتی میخواهد که ندیده ها را ببیند
از همین ها که بوی عشق میدهد
از همین مراسم های باشکوه . . .
بالای دست های عاشقان
وایا ساعت به وقت صفر عاشقی ما نیز فراخواهید رسیددلم به این خوش است که بل احیاء عندربهم یرزقون...
ملت شهیدپرور برای شهیدان دعا کنند که از جان گذشتگی این عزیزان مورد قبول درگاه حق و سرورشهیدان عالم امام حسین (ع) باشد .
به خانواده خود سفارش می کنم اگر خواستید گریه کنید به یاد علی اکبر امام حسین (ع) و برای مظلومی آقا امام حسین (ع) گریه کنید. به خواهران خود و دیگر خواهران ایرانی سفارش می کنم که این آزادی را پاس بدارند که این آزادی با خون عزیزان بسیار زیادی به دست آمده و در آخر دعا برای رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سفارش می کنم که امام را یاری کنید.....
روحش شاد،یادش گرامی
سالگرد ولادت پرنور شیر مرد ایرانی مداح سینه سوز اهل بیت
شهید محمد رضا تورجی زاده
مبارک باد
میلاد تو شیرین
ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این
روزهای شتابزده, عاشقانه تر زیست. میلاد تو معراج دستهای من است
تو به این دنیا
آمدی تا آسمانی شوی تا آسمانی شوی و
از نور وجود تو زندگی ما نیز روشن گردد نام ،نام خانوادگی:
محمد رضا تورجی زاده
ولادت: 1343/4/23
شهادت: 1366/2/5
مکان شهادت:
بانه،منطقه عملیاتی کربلای 10
مزار شهید:
گلستان شهدای اصفهان
روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد
پدر و مادرم، وظیفة شما بسیار سنگین است، و همة شما باید فدای اسلام شوید. سعی کنید جهاد اکبر کنید و به دنبال آن، در همهحال، جهادهای دیگر و مبادا زن و بچه یامال این دنیا شما را فریب دهد. این دنیا زرق و برق شیطان است. و هر لحظه انسان را به طرف جهنم سوق میدهد. بترسید از جهنمی که روز قیامتش فقط هزار سال است. از جهاد در راه خدا غافل نشوید که عاقبت شومی دارد. و از شما میخواهم که از مسیر ولایتفقیه زمان خارج نشوید و گوش به فرمان او باشید و کتابهای شهیدان بزرگ اسلام، یعنی مطهری و دستغیب، را بخوانید.
شهدا،از شما متشکریم که هوای شهرتان صاف شد...
شهدا، از شما ممنونیم که ما را به سرزمین خود راه دادید....
سفر خیلی خوبی بود...
شهدا، از شما میخواهیم حال که هوای شهرتان را خوب داشتید،
هوای دل های ما را که گرفتار شما گشته است را داشته باشید....
شهدا،هوای قلب ما غبارآلود است....
هوای قلب ما را هم داشته باشید...
و باز ممنون از این سفر نور و عشق.....
شهدا، شما را قسم به چادر خاکی مادرتان حضرت زهرا(س)،
بار دیگر ما و همه ی عاشقان را به سرزمین خود بخوانید...
ما با
ایمانمان می جنگیم. جندالله با ایمانش می جنگد. بگذار بوق های تبلیغاتی رسانه های صهیونیستی و سران اسرائیل به ما
بگویند شما برای خودکشی آمده اید. ما ثابت می کنیم که خون ما باعث خواهد شد که
سرزمین های مقدس اسلامی از دست امپریالیزم و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستی آزاد
بشود
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی
گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...
چه معامله ی پرسودی است .......شهادت !
حسن باقری معروف به سقای بسیجیان، جوانترین فرمانده جنگ ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود. فرماندهان جنگ حسن باقری را از فرماندهان نابغهی سپاه ایران میدانستند و از او به عنوان بنبست شکن در این عرصه نام میبردند.
با یه عده طـــلبه آمدند قم.