شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

دردناک ترین نوع شهادت ! "


1 مهر سال 59 بود.
از ماموریت برون مرزی باز می گشت.هنگام فرود در پایگاه هوایی همدان، جنگنده های عراقی باند فرودگاه را بمباران کردند.مجبور به اوج گیری شد،اما به علت کمبود سوخت هر دو موتورش را از دست داد.
همسر و فرزند کوچکش از بالکن منزل،شاهد این صحنه بودند.
همسر شهید در لحظات آخر، با دست تکان دادن خلبان فهمید که خلبان همسرش است.
شهید عشقی پور برای اینکه به ساختمان های مسکونی نخورد، ساختمان مخروبه ای پیدا کرد و خود را به آنجا کوبید. همسر شهید که دست کودک خود را به دست گرفته بود،
در این لحظات آنقدر دست بچه را فشار داد که استخوان های دست کودک خرد شد! بعدها پزشکان با چندین عمل جراحی توانستند بخشی از دست کودک را ترمیم کنند،
اما،پدر دیگر برای همیشه رفته بود . . .
اینها تنها بخشی از رنج خانواده های شهداست .
راوی؛ امیر سرتیپ خلبان فضل الله جاویدنیا
نبرد در آسمان

(ما که نمیتونیم بوق بسازیم،چطور میخوایم هواپیما بسازیم؟!)

به مصطفی برخورده بود،شرکتی که برای ایران خودرو قطعه تولید میکرد،بوق هایش تست های استاندارد بین المللی رو جواب نمیداد،میخواستند از آفریقا جنوبی یک خط تولید دست دوم بخرند! این هارو یکی از دوستانمون گفت که تازه اونجا اجازه کار گرفته بود،همون دوستمون واسطه شد و رفتیم پیش رئیس شرکت،گفتیم بگذاره ما هم روی پروژه ی بوق کار کنیم،با اصرار راضی شد، ولی جدی نگرفتمون! چهارم عید برگشتیم تهران،قرار بود برامون هتل رزرو کنن،رفتیم شرکت دیدیم خبری نیست! مدیرعامل هم رفته بود مسافرت،گفتم: مصطفی ولش کن بریم، گفت: نه حالا که تا اینجا اومدیم!
روزها میرفتیم کارخونه و شب ها برمیگشتیم خوابگاه،غذا نون و تخم مرغ میخوردیم یا نون و شیره ی انگور که از شهرمون آورده بودم،شوفاژخونه ی خوابگاه تابعدتعطیلات بسته بود! شب با سه تاپتو تا صبح میلرزیدیم! چهار پنج روز مو به مو خط تولید رو بررسی کردیم تا گیر کاررو فهمیدیم،ابعاد قالب رو با بوق یکی گرفته بودن،از قالب که درمیومد خودش رو ول میکرد، تا قبل از سیزدهم عید کارمون تموم شد،با ابعاد درست تست زدیم و سه چهار نمونه تحویلشون دادیم،رفت ساپکو و همه تأیید شد، جای ده میلیون پاداشی که قولش رو داده بودن نفری سیصد هزار تومن برامون چک کشیدن! مصطفی همون هم نمیگرفت! میگفت: ما برای پول این کار رو نکردیم! 
شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات...نتیجه تصویری برای صلوات متحرک

شهدا

سلام بر آنهایی که از همه چیز گذشتند تا ما به هر چه میخواهیم برسیم
سلام بر آنهایی که قامت راست کردند تا قامت ما خم نشود
سلام بر آنهایی که به نفس افتادند تا ما از نفس نیافتیم
سلام بر آنهایی که رفتند تا ما بمانیم
سلام بر مردان خدا
سلام بر شهدا ...!
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

جانباز

 تقدیم به جانبازان شیمیایی هشت سال دفاع مقدس

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت میگفت دکترها جوابت کرده اند
مرگ تدریجی است این دردی که داری میکشی
منتهی با قرصهای خواب،خوابت کرده اند
خواب می بینی که در سردشتی و گیلان غرب
خواب میبینی که بر آتش،کبابت کرده اند
خواب میبینی می آید بوی ترش سیب کال
پس برای آزمایش،انتخابت کرده اند
از شلمچه تا حلبچه،وسعت کابوس توست
خواب میبینی مورخ ها کتابت کرده اند
خواب میبینی که مسوولان بنیاد شهید
بر در دروازه های شهر،قابت کرده اند
ازخدا میخواستی محشورباشی باحسین
خواب میبینی دعایت را اجابت کرده اند
خواب می بینی کنارصحن بابایادگار
بمبها بر قریه زرده،اصابت کرده اند
قصر شیرینی که از شیرینیت چیزی نماند
یا پلی هستی که چون سرپل،خرابت کرده اند
خوشه خوشه بمبهای خوشه ای را چیده ای
باد خاکی!با کدامین آتش،آبت کرده اند
باکدامین آتش شمعی که در خود سوختی
قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند
میپری از خواب و میبینی شهید زنده ای
باچه معیاری،نمیدانم!حسابت کرده اند!

سفره ی عقد



روز
عروسی یه دختر خیلی روز مهمیه براش...
سالها انتظار شو میکشه....
تو اون روز همه سعیشو میکنه تا ستاره بشه و تو چشم مرد زندگیش بدرخشه....
اون روز همسرشهید نعمت الله شیرزادی هم داشت آماده میشد تا بهترین باشه برای همسرش...
نعمت الله هم رفته بود تا از فرمانده گردان برای یک روز مرخصی بگیره تا کنار همسرش پیوندشونو جشن بگیرند....
توراه بازگشت یکی از رزمنده ها می بینتش....
بهش میگه: حاجی...بیا ببین تو اون شیار چه خبره؟؟؟؟
نخواست دلشو بشکونه....
رفت که ببینه چه خبره...
قلبش رفت روی مین....
سرش از تنش جداشد....
برای عروس خانه نعمت الله به جای شاهزاده رویاهایش پیکری فرستادند که سرش جدا شده بود....
سخت است اول زندگی مردت را...
عشقت را....
زندگی ات را....
اینگونه ببینی....
مهربانان در قبال شهدا وخانواده شهدا ....
تکلیفمان چیست ؟؟؟

بسیجی زنده زنده میسوزد

اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم «عملیات الی بیت المقدس»، «حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر یه خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش می سوخت و چند بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهر کنند. حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره».
هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، سر و صدای می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود. بلند بلند فریاد می زد: «خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا! الان دست هام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم،
نمی خوام دست هام گناه کار باشه. خدایا! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.»
اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد می زد. 
آتش که به سرش رسید، گفت: «خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم»
به این جا که رسید، سرش با صدای تقی ترکید و تمام.
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم. بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش می زد، یکی زانو زده و توی سرش می زد، یکی با صدای بلند گریه می کرد. سوختن آن بسیجی، همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:«خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ اینا کجا؟ما کجا

شهدا شرمنده ایم....

شهید بابایی

*همسرشهیدبابایی:*
 قهربودیم درحال نمازخوندن بود...
نمازش که تموم شد هنوزپشت به اون نشسته بودم...
کتاب شعرش رو برداشت وبایه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...
ولی من بازباهاش قهربودم!!!!!
کتاب وگذاشت کنار...بهم نگاه کردوگفت:
"غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات،سکوت بین من و واژه هاسکونت کرد!!!!
بازهم بهش نگاه نکردم....!!!
اینبارپرسید:عاشقمی؟؟؟سکوت کردم....
"گفت:عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز....
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند.
.." دوباره بالبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم:نـــــــه!!!!!
گفت:"لبت نه گویدو پیداست می گوید دلت آری...
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."
زدم زیرخنده....و روبروش نشستم....
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم...
خداروشکرکه هستی...

مردانگی

*بسم رب شهدا*
برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار می خوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!).داوطلب زیاد بود.
قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان.همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد.گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه.
عجب پیرمرد سنگدلی…دوباره قرعه انداختند، بازم افتاد بنام همون جوون.
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار.در دلها غوغائی شد…بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان.همه رفتند الا پیرمرد.
گفتند بیا؛گفت: نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش.
آخه مادرش منتظره...شادی روح شهدا صلوات .
نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به دنیا پا روی خون کدام شهید گذاشتند!!!!!!

یاد شهدا


♥️یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت گرانی شده و خرج زندگی سخت.♥️

♥️یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.♥️

♥️یاد بابایی بخیر که میگه دیدم صورتشو پوشیده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره.♥️

♥️یاد شهید احمدی روشن بخیر که از زیارت حرم امام رضا(س) میومد و هوا سرد بود که پیرمردی رو دید تو اون سرما و شال خودشو به اون داد.♥️

♥️یاد شهید نواب بخیر که وقتی برا کمک به مردم بوسنی میرفت امام خامنه ای فرمود تا کی بوسنی هستی و او گفت دیگه بر نمیگردم و آقا فرمودند غبطه میخورم به این شعور
یاد شهید حسین خراری بخیر که قمقه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش داد و خودش سنگ تو دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه.♥️
♥️یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی چون مثل سه تا کارگر کار میکنه میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشکر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه.♥️

♥️آره یاد خیلی شهیدا به خیر که خیلی چیزا به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم......♥️

آرزوی شهادت

دعا کنید شهید "باشیم" نه اینکه فقط شهید" بشویم"! اصلا تا شهید نباشیم، شهید نمی‌شویم...
تا حالا فکر کرده‌اید پشت بعضی دعاهای شهادت، یک جور فرار از کار و تکلیف است. سریع شهید شویم تا راحت شویم!
اما دعا کنید قبل از این‌که شهید بشویم، یک عمر شهید باشیم، مثل حاج قاسم سلیمانی که رهبر به او می‌گوید تو خودت شهید زنده‌ای برای ما...
مثلا هشتاد سال شهید باشیم. شهید که "باشیم" خودش مقدمه می‌شود تا شهید هم "بشویم"،
"ان شاءالله"...

شهادت



« شهادت »
نوعی« مدیریت » است ...
آدم‌های «معمولی»
خیلی هم که «موفق» باشند
« زندگی » خود را
« مدیریت » می کنند
اما « شهدا »
« مرگ » خود را نیز
« مدیریت » میکنند ....
« شهادت »
یعنی؛ «زندگی‌مان» را
کجا «خرج کنیم»
که «زندگی دیگران»
«معنی» پیدا کند ...
 ""اللّهُم ارزُقنا شَهادت فی سَبیلِک ""

شهید ابراهیم هادی

اوج خونسردی

بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد .

بازیبازی انقدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد.

یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد"

اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد محکم به صورت ابراهیم خورد.

بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکل که ابراهیم داشت

باید هم فرار می کردند!صورت ابراهیم سرخ  سرخ شده بود .

لحظه ای روی زمین نشست تادردش ارام بگیرد.

همین طور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد.

شهید صادق مزدستان

مــادرم زنـی است که
اگـر سر بریده‌ام را برایش به ارمغــان بیاورنـد
آن را به میـدان جنـگ باز می‌گـردانـد ...
(شهید صادق مزدستــان)

وصیت نامه شهدا

 باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است. برادرم احمد روح من در انتظار فداکاری توست تو مانند یک مسلمان واقعی زندگیت را وقف خدمت به اسلام کن.

 شهید محمود خادم سیدالشهدا


شهادت


دلم شهادت میخواهد . . . مُردن را که همه بلدند من دلم از این تابوت ها میخواهد
من دلم از تابوتهایی میخواهدکه سه رنگ
پرچمش بوی عشق میدهد.
دلم شهادتی میخواهد که نظر به وجه الله داشته باشد
دلم شهادتی میخواهد که ندیده ها را ببیند
از همین ها که بوی عشق میدهد
از همین مراسم های باشکوه . . . بالای دست های عاشقان
وایا ساعت به وقت صفر عاشقی ما نیز فراخواهید رسید
دلم به این خوش است که بل احیاء عندربهم
یرزقون...


وصیت نامه شهید مهدی عاشقی


ملت شهیدپرور برای شهیدان دعا کنند که از جان گذشتگی این عزیزان مورد قبول درگاه حق و سرورشهیدان عالم امام حسین (ع) باشد .

به خانواده خود سفارش می کنم اگر خواستید گریه کنید به یاد علی اکبر امام حسین (ع) و برای مظلومی آقا امام حسین (ع) گریه کنید. به خواهران خود و دیگر خواهران ایرانی سفارش می کنم که این آزادی را پاس بدارند که این آزادی با خون عزیزان بسیار زیادی به دست آمده و در آخر دعا برای رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سفارش می کنم که امام را یاری کنید.....

روحش شاد،یادش گرامی

شهید باکری


خداوند از مؤمـטּ اداے تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکے آטּ را.

فقط اخلاص، و با دید تکلیفے به وظیفه توجه کردטּ .

【شهید مهدی باکری】

◥25اسفند63، 30مین سالگرد شهادت بزرگمرد لشکر 31 عاشورا سردار شهید آقا مهدی باکری گرامیباد ◣

  هزاران هزار صلوات تقدیم به روح بلندت
 
اللهم صل علے محمد و آل محمد وعجل فرجهم

شهادت

چون در تدارکات گردان بودم...
گاهی به من می گفت:«یک کمپوت بده بخوریم!»
من هم کاغذ روی کمپوت را می کندم و درش را باز می کردم و بهش می دادم.
نمی خواستم بفهمد چه کمپوتی است...
همیشه هم کمپوت سیب بهش می دادم،چون کم مشتری بود...
آخرین شبی که با هم بودیم گفت:
«پسته بیار،کمپوت بیار،بیچاره هر چی داری بیار من بخورم.بنده ی خدا من شهید می شم دلت می سوزه!».
قسم خورد که شهید میشه.
من هم این بار کمپوت گیلاس و پسته و چیزهای دیگر بهش دادم.
گفت:«خب،حالا شد.شاید در آخرت یک خُرده بهت توجه کردم.امشب خوب به من رسیدی!» 
گفتم:«چون صبح میخوام برم خط دلم برات سوخت.»
گفت:«نه!میدونم برای چیه.»
دو سه نفر بودیم.از چادر زدیم بیرون و شروع کردیم به گریه کردن...
شب بعد،به یکی از بچه ها گفته بود:«من امشب شهید می شم!».
او هم گفته بود:«حرف مفت نزن !تو رو چه به شهادت؟»
گفته بود:«به حضرت عباس (علیه السلام) من امشب شهید می شم!»
آن برادر روحانی بهش گفته بود:«برای چی قسم حضرت عباس (ع) می خوری؟»
گفته بود:«چه کار کنم!تو حرفم را قبول نمی کنی.به حضرت عباس (ع) من امشب شهید می شم.
هر چی داری بیار بخورم که بعدن دلت نسوزه!».
شهیــــــد شد...همان شب!

اربــاً اربــاً


چشمانش را به آسمان دوخته بود و حسابی رفته بود تو فکر. گفتم: چیه! محمد... نکنه بریدی؟!

خیلی آرام، در حالی که بغض در گلو داشت گفت: بالاخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه ، میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه! میدونی؟ یا باید وقتی از این عملیات برگشتم برم حسابی کتاب بخونم و بپرسم تا بفهمم، یا این که همین جا بهش برسم!

دیگه به خط رسیده بودیم. از تویوتا پیاده شدیم و پس از هماهنگی، به طرف دشمن صف آرایی کردیم...

توی بهشت زهرا ، وقتی بدنش را می خواستند توی قبر بگذارند، دیدم جواب سوالش را وقتی توپ روی سنگر می خورد و تمام سنگر روی سرش خراب میشود، گرفته...

راوی : رزمنده دفاع مقدس حاج طالبی

شهید تورجی زاده

 

سالگرد ولادت پرنور شیر مرد ایرانی مداح سینه سوز اهل بیت

شهید محمد رضا تورجی زاده

مبارک باد

 

 

 

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست

و در میان این روزهای شتابزده, عاشقانه تر زیست. میلاد تو معراج دستهای من است

وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم  

 


 

 

 

 

تو به این دنیا آمدی تا آسمانی شوی

تا آسمانی شوی و از نور وجود تو زندگی ما نیز روشن گردد

 

نام ،نام خانوادگی:
محمد رضا تورجی زاده
ولادت: 1343/4/23
شهادت: 1366/2/5
مکان شهادت:
بانه،منطقه عملیاتی کربلای 10
مزار شهید:
گلستان شهدای اصفهان
روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد

 


وصیت نامه شهید اکبر ملکی نوجده‌ای

پدر و مادرم، وظیفة شما بسیار سنگین است، و همة شما باید فدای اسلام شوید. سعی کنید جهاد اکبر کنید و به دنبال آن، در همه‌حال، جهادهای دیگر و مبادا زن و بچه یامال این دنیا شما را فریب دهد. این دنیا زرق و برق شیطان است. و هر لحظه انسان را به طرف جهنم سوق می‌دهد. بترسید از جهنمی که روز قیامتش فقط هزار سال است. از جهاد در راه خدا غافل نشوید که عاقبت شومی دارد. و از شما می‌خواهم که از مسیر ولایت‌فقیه زمان خارج نشوید و گوش به فرمان او باشید و کتاب‌های شهیدان بزرگ اسلام، یعنی مطهری و دستغیب، را بخوانید.


فرازی از وصیت‌نامه شهید اکبر ملکی نوجده‌ای

پدر و پسر

طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... 
یکی از این شهدا نشسته و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است. هردو پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
 پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
السلام علیک یااباعبدلله الحسین
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
شکلک گلشکلک گلشکلک گلشکلک گل

وصیت نامه شهدا

"... و شماها بگویید به این جنایتکاران آمریکایی، به این اسراییل غاصب و آدم کش و به این روسیه ی حیله گر و به انگلیس مکار که ماها رفتیم و داریم می رویم تا سیل خون راه بیندازیم تا شماها را در آن غرق کنیم."
وصیت نامه شهید مهدی یخچالی
سفارش من به شما این است که پشتیبان ولایت فقیه باشید و از امام حمایت نمایید. از روحانیت و دولت حمایت کرده و با کسی که این دو را تضعیف کند به شدت برخورد نمایید. 
به خدا قسم که اگر دشمنان مرا بکشند و خونم را بر زمین ریزند در قطره قطره خونم نام مقدس خمینی را می بینند. ای برادران، خط آل محمد و علی را روش و منش خود قرار دهید و مبادا از این راه بیرون روید که شکست شماها در این صورت حتمی است. ای خواهران، این شعر را الگوی خودتان قرار دهید. 
ای زن به تواز فاطمه اینگونه خطاب است 
ارزنــده ترین زینت زن حفـظ حجاب است
وصیت نامه شهید احمد گلزاری

وصیت نامه شهدا

حقیر حمیدرضا زرچینی (کربلایی) فرزند محمد، شماره شناسنامه 3467، متولد 1340 تهران ،هم اکنون این وصیت نامه را در کمال عقل و شعور به رشته تحریر درمی آورم و اعتقادات خود را به مبانی قرآن و سنت محمد (ص) و اهل بیتش و نظام جمهوری اسلامی ایران ابراز کرده و به دین اقرار می کنم:"اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله" نیز اعتقاد دارم به رجعت ... و هم اکنون در این برهه از زمان ،ندای هل من ناصر ینصرنی از زبان پیر عشق، تقوی مجسم ،ملکه در قالب انسان ،سالک جماران و به قولی که بر حق هم گفته اند، ندای حسین زمان به گوش می رسد و جوانان حزب الله یا جندالله ،به این ندا لبیک می گوید .وصیت به پدر و مادرم و امت شهیدپرور و ایثارگر ایران، پدر و مادر عزیز و مهربانم! همانطور که 20 سال پیش خدا مرا به شما به امانت سپرد و شما مرا بزرگ کردید و الحق که از هیچ کوششی دریغ نکردید و درآن هنگام مرا با قنداق سفید بستید، هم اکنون صاحبش امانتش را می خواهد و شما با همان دستها مرا با پارچه سفید (کفن) به صاحب اصلیش بازگردانید.... اما امام، به والله قسم امام یک نعمت الهی است و ما حزب اللهیان تا آخرین قطره خون خود را ،در راه هدفش که همان مکتب محمد (ص) است ،نثار می کنیم. او از سلاله پاک حسین (ع) و ابراهیم ثانی است، برادران و خواهرانی که عاشق این مکتب هستید ،خود را با کتابهای اسلامی که صدها فقیه و فیلسوف و عالم زحمت کشیده اند ،انس دهید و با آنها دست دوستی دهید. ...اطیعو الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم،به تبلیغات عوامل خارجی شرقی و غربی گوش فرا ندهید و از سازمانهای بین المللی همچون سازمان ملل متحد صلح نوبل، عفو بین المللی و کلیسای واتیکان خوف به خود راه ندهید، چه پروندهای این سازمان همه تاریک و کثیف است .... وصیت می کنم بر سنگ قبرم نوشته شود:"عشاق اگر لقای تو را آرزو کنند، باید ز خون خویشتن اول وضو کنند" 
24/2/1361 وصیت نامه شهید حمیدرضا زرچینی

شهدا

"شهید ابراهیم هادی جوانی که با لبان تشنه تا آخرین نفس در کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره ی آنجا شد،
کسی که پوست و گوشتش بخشی از خاک کانال کمیل شده است..." 
"حسین فهمیده "
13ساله ای که زیر تانک رفت... 
"حاج محمد ابراهیم همت "سرش را خمپاره برد... 
3 تا برادر بودن به اسم های: علی،مهدی،حمید باکری هیچ کدوم جنازه هاشون برنگشت... 
"مهدی و مجید زین الدین " دوتا برادر که تو یه زمان شهید شدند... 
"حسن باقری "کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت... 
"مصطفی چمران "دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا داشت،اومد لباس خاکی پوشید و توی جبهه دهلاویه شهید شد... 
کاش توی بچگیمون به جای گنجاندن داستان های تخیلی ، این قهرمان ها را بهمان معرفی میکردند مگه خودمان قهرمان واقعی کم داشتیم؟ 

شهدا متشکریم


شهدا،از شما متشکریم که هوای شهرتان صاف شد... شهدا، از شما ممنونیم که ما را به سرزمین خود راه دادید....
سفر خیلی خوبی بود...
شهدا، از شما میخواهیم حال که هوای شهرتان را خوب داشتید،
هوای دل های ما را که گرفتار شما گشته است را داشته باشید....
شهدا،هوای قلب ما غبارآلود است....
هوای قلب ما را هم داشته باشید...
و باز ممنون از این سفر نور و عشق.....
شهدا، شما را قسم به چادر خاکی مادرتان حضرت زهرا(س)،
بار دیگر ما و همه ی عاشقان را به سرزمین خود بخوانید...

مادران منتظر

ما با ایمانمان می جنگیم. جندالله با ایمانش می جنگد. بگذار بوق های تبلیغاتی رسانه های صهیونیستی و سران اسرائیل به ما بگویند شما برای خودکشی آمده اید. ما ثابت می کنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمین های مقدس اسلامی از دست امپریالیزم و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستی آزاد بشود

  شهید احمد متوسلیبان

شرمنده ام

http://s2.img7.ir/p2ShF.jpg
ندیده و نشناخته بهتون وابسته شدم و عادت کردم ولی نمیدونم چرا گاهی در برابرتون احساس شرمندگی میکنم به عظمت و جایگاه خودتون ازم بگذرید و شفاعتتونو شامل حالم کنید

طنز جبهه

وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) بروی.
شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) متعلق به خواهران است به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد.
هنگامی که می‌خواست به سمت گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است.
شهید ملکی بعد از شنیدن اسم «غواص» به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان علی‌اصغر (علیه السلام)بفرستید، گردان علی‌اکبر (علیه السلام) گردان امام حسین (علیه السلام) این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازم‌الاجرا بود.
شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید که «خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا این‌ها چرا غواص شده‌اند؟ یا ابوالفضل (علیه السلام) خودت کمکم کن.»
هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کرد.
راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌آمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟
شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: «والله چی بگم، استغفرالله از دست این خواهرای غواص» …
راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض می‌کنند.
اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!Sheklak-Khandeh (86)Sheklak-Khandeh (86)Sheklak-Khandeh (86)

 راوی : سردار علی فضلی.

آخرین نوشته شهید دکتر چمران

بسمـــ ربـــ الشهـــدا والصدیقیـــن
ای حیات ! با تو وداع می کنم ، با همه مظاهر و جبروتت . ای پاهای من ! می دانم که فداکارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت – صاعقه وار به حرکت در می آیید ، اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محکم باشید . این پیکر کوک ، ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیت ها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . در این لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمتها کرده اید . از شما آرزو می کنم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا کنید . ای دستهای من ! قوی و دقیق باشید . ای چشمان من ! تیزبین باشید . ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل کن . به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ، آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد
شخصیت موردعلاقه اش بین فرماندهان جنگ،جاویدالاثر احمدمتوسلیان بود، دوتانقطه تلاقی داشت با ایشون، یکی خط شکنی وخدشه ناپذیری دررسیدن به هدف و دیگری مبارزه با رژیم صهیونیستی، برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین دو سه بار کمپین راه انداخت،برون مرزی هم فکر میکرد،ایمیل گروهی از فعالان سیاسی مسلمان رو توی آمریکا و اروپا داشت،دست کم در دو سه مقطع جریان سازی حسابی ای کرد، هنوز هم کسی از این سناریوهای آقا#مصطفی خبری نداره!
شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات...

شهید دکتر چمران

شهادت سردار رشید اسلام 
دکتر مصطفی چمران
تاریخ تولد:1311
محل تولد :تهران
محل شهادت: در دهلاویه 
تاریخ شهادت:(31خرداد 1360 ش)
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 ش در تهران به دنیا آمد. 
پس از پشت سرگذاشتن تحصیلات ابتدایی و متوسطه، وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران گردید و پس از احراز رتبه اول دانشگاه، بورس تحصیلی در آمریکا را اخذ کرد. در امریکا به تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی و انتشار ماهنامه و فعالیت‏های متعدد ضدرژیم پهلوی پرداخت. 
دکتر چمران سپس راهی مصر گردید و پس از گذراندن دوره نظامی چریکی، جهت یاری برادران لبنانی به آن کشور رفت. وی به مدت هشت سال در آن دیار ماند و همگام با امام موسی صدر خدمات شایانی به ملت مظلوم آن سامان ارایه کرد. 
 سمتها و جایگاه ها:
دکتر مصطفی چمران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از 22 سال دوری از وطن به کشور بازگشت و
معاونت نخست‏وزیری را برعهده گرفت. وی بعدها نماینده امام در شورای دفاع، وزیر دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی گردید و مشغول به خدمت شد. 
دکتر مصطفی چمران همچنین ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز سازمان‏دهی کرد و ضربات متعددی بر پیکر ارتش متجاوز بعثی وارد نمود. حضور این سردار رشید اسلام در جبهه‏های نبرد و نیز فرو نشاندن غائله پاوه و سرکوب عناصر ضدانقلاب در کردستان از جمله صفحات درخشان زندگی این شهید والا مقام می‏باشند. 
قصه عروج:
سرانجام این عارف و فرمانده سلحشور در حالی که چند روز قبل، منطقه عملیاتی دهلاویه را از لوث وجود دشمن بعثی پاک کرده بود، در 31 خرداد 1361 در این منطقه بر اثر اثابت ترکش به دیدار معبود شتافت و پیکر پاکش در گلزار شهدای بهشت زهرا، جای گرفت.

چادرم در مشتش بود که شهید شد.


بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی
گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

راوی: خانم موسوی از پرستاران دوران دفاع مقدس

منبع؛پایگاه فرهنگی و مذهبی کربلایی

معامله

چه معامله ی پرسودی است .......شهادت !

فانی می دهی...............و باقی می گیری !
جسم می دهی ..............و جان می گیری !
جان می دهی ...............و جانان می گیری !
آه.............چه لذتی دارد ؛ نظرکردن به " وَجْهُ الله " !
شهادت
لیاقت می خواهد
کاش لایق بودیم !
یا ایها الشهداء !
دست ما و دامان پر مهر شما !

دست نوشته ی شهید احمدرضا احدی

دست نوشته ی شهید احمدرضا احدی رتبه یک کنکور پزشکی سال 64 که تنها ساعتی قبل از شهادتش نوشته :
بسم رب الشهدا و الصدیقین: 
چه کسی می داند جنگ چیست؟ 
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا،
به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ 
جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود.
از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ 
چه کسی در هویزه جنگیده؟
کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟
چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند:
نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ 
چگونه سر 120دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟ 
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود 
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده وگذر می کند، 
حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟ 
کدام گریبان پاره می شود؟
کدام کودک در انزوار و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام .............؟
توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود.
معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ 
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ 
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم.
چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ 
به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟
دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به‌ چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
صفایی ندارد ارسطو شدن
 خوشا پر کشیدن، پرستو شدن

شهادت

بسمــ الله الـــرحمن الــرحیمـــ
چند تا بچه داده بودند به من که کار عقب بردن شهدا و مجروحین را انجام بدهیم. همیشه سرم غر می‌زدند که ما اینجا را دوست نداریم. بقیه می‌روند می‌جنگند و شهید می‌شوند. آن وقت ما با خیال راحت باید جنازه آن‌ها را عقب بیاوریم.
یک‌بار یکی‌شان مجروحی را کول گرفته بود و عقب می‌آورد که خمپاره‌ای خورد کنارشان. پسر شهید شد ولی مجروح آسیبی ندید. از آن به بعد دیگر غر نمی‌زدند.

شهید حسن باقری

حسن باقری معروف به سقای بسیجیان، جوان‌ترین فرمانده جنگ ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود. فرماندهان جنگ حسن باقری را از فرماندهان نابغه‌ی سپاه ایران می‌دانستند و از او به عنوان بن‌بست شکن در این عرصه نام می‌بردند.

وی پایه‌گذار سازمان رزم سپاه بود. او بنیان‌گذار تفکر انقلابی جنگ بود که به‌جای تکیه بر تجهیزات نظامی، بر ایمان، فرهنگ علوی و عاشورایی تکیه کرد و فکر و اندیشه را مبنای شکست بن‌بست‌های جنگ قرار داد.
حسن باقری ادبیات جنگ را تغییر داد و با اتکا برآموزه‌های قرآنی طرح‌هایی را نوشت که به شکست دشمن منجر شد. او بعد انسانی جنگ را محور کار خود قرار داد، به نحوی که گفت هدف ما از جنگ کشتار و انهدام نیست، بلکه به دنبال انقلاب اسلامی در عراق هستیم.
طرح‌های عملیاتی او به آزادسازی بسیاری از مناطق اشغالی انجامید. براساس یادداشت‌های روزانه‌ی آن فرمانده جوان، وی به عنوان فرمانده در هر 24 ساعت 18 ساعت فعالیت می‌کرد و طی اجرای عملیات‌ها شب‌ها بیدار می‌ماند تا عملیات‌ها را به‌خوبی هدایت و فرماندهی کند امام خمینی پس از شهادت حسن باقری بر روی عکس وی نوشتند:
 «خداوند شهید شب‌زنده‌دار ما را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. اگر چه نمی‌توان با اندک اطلاعات به روی کاغذ، معرف شخصیت حسن باقری به عنوان یک نخبه، میراث معنوی و سرمایه‌ی ملی بود.»

حجاب

آمده بود مرخـــــصے.
داشتیم درباره ی منطقه حــرف مےزدیم.
لابه لای صحــــبت گفتم:
کاش مےشد من همـــراهت به جبهه بیایم !
گفــــت؛
"هیچ مےدانی ســــیاهے چادر تو از سرخے خـــــون من کوبنده تر است؟!"
همین ک حــجابت را رعایت کنے،
مبـــــارزه ات را انجام داده ای...
شهید محمدرضا نظافت

شهید بی سر

با یه عده طـــلبه آمدند قم.

همه شهــــید شدند الا محــــسن.
خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود.
آقــــــا بهش گفته بود:
"کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره "
یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش،
گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام.
آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید شم.
با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه.
گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون
جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت.
سربند رو بستیم به سیـــنه اش..
روی سربند نوشته بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"
شهید محسن درودی
هدیه به ارواح طیبه شهدا ،
♥اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهدا........... شرمنده ایم

خون شهدا

هیچ گاه از یادمان نخواهد رفت....
♥♥♥
پاسدار خون شهدا باشیم

آرزوی شهادت

همه مان در آرزوی شهادت هستیم
اما بینمان چه کسی حواسش به منجلاب و سیم خادردار نفسش هست..چه کسی هست؟؟!!!!!!
وچرا فقط لقلقه ی زبانمان شده دلم در انتظار شهادت است
اللهم عجل شهادتــــ ، اللهم ارزقنا شهادت به حق حضرت زهرا..
چه تلاشی میکنیم که از میدان مین گناه شیطان بیرون رویم و نرویم در تیررسش ‌که مورد هجومش قرار نگیریم چه تلاشی میکنیم که شرمنده مادرمون حضرت زهرا و شهدا نشیم ...چه تلاشی هست؟!!
و ان شالله که به حق خون شهدا بین رمل های سرسخت شهادت پایدار شویم و عبدالصالح و با عاقبت خیر از دنیا به آسمون پرواز کنیم..