شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

حجاب


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
ای خواهرم نگاهی به پشت سر خودت کن تا ببینی

چه کسانی برای حفظ آرامش تو از جان خود گذشته اند
پس بیا با حفظ حجابت در راه همان ها قدم بگذار

مدیون شهدا

سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند !و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم

شرمنده شهدا


این روزها وقتی شهدا به شهرهای ما برمیگردند و روز و حال ما رو می بینند ،
 چی میگن پیش خودشون ، چی میگن به ما ...احتمالاً میگن

  "قرارمون این نبودا..."
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

کجائید مردان خدایی


اینجا صدای آهنگهای پاپ لس آنجلسی و غرب زده آن قدر بلند است که فریادهای «حاج مهدی باکری» به گوش نمی رسد...

اینجا همه «حاج ابراهیم همت» را با اتوبان همت می شناسند...
اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید می گذارند...

اینجا ستارگان درخشان هالیوود آنقدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستارگان پرفروغ کربلای ایران را نمی بیند...

اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیقت به مسلخ ..........می رود..


شهیدان


دست ما را بگیرید شهدا - قافله شهدا


دلــــــم گرفتـــــــه شهیـــــدان
 مــــــرا ببریـــــد

مــــــرا ز غربت این خاک تا خدا ببریـــــد

لاله ها


بیا تا بمانیم،در جبهه ها

به بوی شهادت، شکوفا شویم
بیا حافظ نام گلها شویم
شهیدانمان را زیارت کنیم
«که سخت است خاموشی لاله ها
دریغ از فراموشی لاله ها»
پس از جنگ،تکلیف ما روشن است
دل لاله ها را،نباید شکست...


49.gif49.gif49.gif

مهمان دنیا


«ما در دنیا جز یک مهمان نیستیم

مرگ آتشی است که به سراغ همه می آید

پس چرا این مرگ باعزت نباشد؟»

سلام


سلام بر یاران شهر آسمانی
سلام بر آنانکه صادقانه ایستادند
مردانه جنگیدند
عاشقانه شهید شدند
و مظلومانه از خاطره دنیاطلبان رفتند
خوشا بحالشان و بدا به حالمان ...

 

مناجات شهدا


 یا نور

خدایا این بنده ضعیف و ذلیل و گنهکارتو میخواهد که او را ببخشی و بیامرزی و قلم عفو بر اعمال او بکشی

خدایا به من توفیق بده که به عهد خود که با تو بسته ام و هر بار با تکرار گناهان به آن عمل نکرده ام، این بار وفا نمایم.

خدایا قسمت می دهم بر محمد و آل محمد ( صلی الله علیه و آله) قبل از اینکه مرا از این دنیا ببری، تمامی گناهانم را ببخش و به من آنقدر توانایی بده تا آخرین نفسی که زنده هستم بنده مخلص تو باشم و در راه تو و برای تو حرکت کنم.

خدایا از تو میخواهم اگر درراه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری، زیرا که گناهانم زیاد است و طاعتم اندک.

خداوندا عاجزم و بیچاره، فقط امید به لطف و کرم و فضل  تو دارم.

 قسمتی از وصیت نامه سردار شهید احمد بابایی

غزل دلتنگی شهدا


بسمـــ ربـــ الزهـــرا

باز امشب به دلــــم یاد رفیقــان دارم

زیر لب زمزمـــــه ی آیه ی قـــرآن دارم

که همـه پر بکشـــیدنـد ، ولی جــا ماندم

سالیانی است که من این غمِ پنهان دارم

شــده ام مثـــل کـــویری که نـدارد آبـی

روز و شب از بَرشان خواهش باران دارم

نامه ی مـــادر و ســـــربند و پلاک و چفیه

یادگــــاری است کــه از دولتِ  یاران دارم

دائما چشــــم امــید دل و لطــف شـــهدا

اینچنین است که من دست به دامان دارم

اینکه من هستم و اینگونه نفــس می گیرم

همه لطفی است که از سمت شهیدان دارم

ای خدا نیمه شبی حاجت خود می گیرم

من به اعجـــاز شهـــــیدان تو ایمــان دارم

چه کسی هست دهد گوش به حرف دل من

باز امشــب به دلـــــــم یـــاد رفـیقـــــان دارم

حرف دل شهدا


ای نخل ها! ما را دریابید.
لبخندی برایمان بفرستید, از بغض هایمان بپرسید.
ما محاصره شدگان والفجریم. ما غرق شدگان اروندیم, ما مفقود الاثرهای رمضانیم.تپه های بغض گرفته ی قلاویزانیم, میدان مینهای فکه ایم, مجنون جزیره ی مجنونیم.

غروب های غمگین شلمچه ایم.
ما را پناه دهید ای شفاعت دیده ها. پس چرا چیزی نمیگویید.
ای یادگاران خلوت سنگرها. راستی با آن همه یاران چه کردید؟

چطور قامتتان از شکستن آن همه دل نشکست؟ چطور نشنیدید آن همه صدای بلند را؟
راهی مهیا کنید. از سفری به سمت نور بگوئید. از نخل های سر به زیر حرفی بزنید.
هر توسلی به شما ختم و هر تلاطمی لبیک گویان به شما می پیوندد.
شکلک گلشکلک گلشکلک گلشکلک گل

فراموشی



مباد حرمت آلاله را بریم از یاد

و بی خیال بگوییم هرچه بادا باد
مباد پا بگذاریم روی آن همه عشق
و شعله ور شود احساسمان ز ماتم عشق
نگیرد آتش فریاد رنگ خاموشی
نصیبمان بشود تا ابد فراموشی!


گل یا پوچ

دنیا مشتش را باز کرد.
 شهدا "گل" بودند و ما "پوچ".
 خدا آنها را برد و زمان ما را...

لبخند شهید رضا قنبری


line pixday.ir زیباساز وبلاگ – جدا کننده متن  24
به طور قطع ما آدم های پا در گل مانده، از درک این لبخند در موقع کفن شدن این شهید عاجزیم. این رمز و راز را تنها عاشق و معشوق می دانند و بس.

ای شهید! مگر چه می بینی که این چنین شاد و مسروری؟
لبخند بزن دلاور!
لبخند بزن بر آنچه به آن دست یافته ای.
لبخند بزن که آنچه وعده الهی بود، به حقیقت پیوسته است.
لیخند بزن به فرشتگان مقربی که به استقبالت آمده اند. به همرزمان شهیدت. به امام شهدا...
لبخند بزن به ما که چشم به شفاعت تو دوخته ایم.

پیش از این درباره شهیدی از اهواز به نام «محمدرضا حقیقی» شنیده بودم در زمانی که می خواستند او را وارد قبر کنند بر لبانش لبخند دلنشینی نقش بسته بود...

و دیگر بار لبخند شهید «رضا قنبری». لبخندی از سر رضایت. شوق، آرامش، ...
به راستی بر این لبخند زیبا و دلنشین چه شرحی می توان نوشت؟

نام: شهیـد رضا قنبری
شهادت: مصادف با شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) - 19 /8 /64
مزار:
گلزار شهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) قطعه: 26 ردیف: 35 شماره:33

یاد عزیزان...


دل دوبــاره عشــــق قسمت کرده است

یــــاد کاوه، یــــــاد همّـــت کـرده است


یـــاد ســـــــرداران بی سر کرده است

یــــاد بـــــدر و یـــاد خیــبر کرده است


یــــــاد مجـــنون و شلـمــچه کرده است

یـــــــاد غــــوغای حـــلبــچه کرده است


یــــاد فـــکّــه، یــاد مــهران کرده است

یــــاد نجــــوا های چــمران کرده است


یـــاد سـربنــدهای یا زهـــرا (س) بخیر

یـــــاد آن دل های چون دریـــــا بــــــخیر


یــــــــاد آن نـــام آوران بـــی ریـــــــــا

یـــاد آن جان بر کـــفان جبـــهـــــــه ها


یـــــاد ســـنگـــــــرهـــای تــوأم با صفا

نیــمـــه شبـــهــا ذکـــر حـــقّ، یاد خـدا


یــــاد ســــــرباز شــــــهید بی پـــلاک

یــــــاد آن تــن های افتـــاده به خـــاک


                            

شادی روح شهدای عزیزمون صلوات

نام کوچه های قلبمان


این جمله رو باید قاب کرد و یا نه بر قلبون حک کنیم بهتر است تا فراموش نکنیم

کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هر گاه به منزلمان رسیدیم بدانیم از خون کدام شهید به آرامش به خانه رسیدیم….!!!




 ما را بیابید!  

پلاک زخمی تان را بر گردن گم‏شدگان رمل‏ های داغ گناه بیندازید؛

شاید پیدا شویم!
شاید بوی خون به ناحق ریخته شما، ما را به سوی حق بکشاند؛
شاید فکه،
نامی شود که رازهای مگو را به ما بیاموزد.
ما را صدا کنید؛ 
با گلوی زخمی و لب‏های خشکیده‏ تان! 
ما را به شلمچه بخوانید تا بیاموزیم عشق را،

 

خون های این انقلاب


.امار کل شهید 219000نفر

2.درگیری بااشرار و منافقین 20000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

 توسط منافقین13000نفر شهیدتقدیم کرده ایم

3.در درگیریهای دفاع مقدس بصورت مستقیم

 172000نفرشهیدتقدیم کرده ایم

4.در بمباران دشمن16000شهیدتقدیم کرده ایم

5.جمع شهداجنگ تحمیلی 188000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

6درسال 65بیشترین شهید41000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

7.سن72درصدازشهدایعنی155000هزارشهید

بین16تا25سال بوده است

8.در20ساله ها۳0000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

9.درجنگ تحمیلی بطور میانگین ازهر230نفرازجمعیت کشور

 یک نفرشهیدتقدیم کرده ایم

در استان اصفهان ازهر144نفریک نفر

دراستان قم ازهر148نفر یک نفر

دراستان سمنان ازهر155نفر یک نفرشهیدتقدیم کرده ایم

10.درمیان اقشار مختلف مردم جامعه روحانیت

بیش از 10برابرمیانگین کل اقشارجامعه

وبیش از 5برابرمیانگین جامعه شهیدتقدیم کرده اند

11.حدود6400نفر ازشهدا زن بوده اند

12.حدود56000 نفر ازشهدا متاهل وبقیه مجرد بوده اند

13.قشرمستضعف97درصد شهدا مرفعین متدین 3درصد

شهیدتقدیم کرده ایم ومرفین بی درد1شهید هم نداده است

14.از تحقیق بروی وصیت نامه شهدا انگیزه انها

ادامه راه شهادت و امام حسین (ع)

وپیروی از امام ودفاع ازاسلام بوده است

15.امار جانبازان زیر25درصد219500نفر

 جانبازان بین25تا50درصد151800نفر

از50تا70درصد19700نفر

 جانبازان70درصد6500نقر

مجموعا397500نفرجانباز تقدیم کرده ایم

16.درجنگ تحمیلی 42175نفر ازاده داشتیم

که21هزارنفر از انهاجانباز هستند





خدایا بیشتر از این ما ار شرمنده شهدا مکن و از اینهمه گناه و معصیت نجاتمون بده

دل دوبــاره عشــــق قسمت کرده است

مقتدر مظلوم - باشد که ما جزء این رفتگان باشیم...


دل دوبــاره عشــــق قسمت کرده است

یــــاد کاوه، یــــــاد همّـــت کـرده است


یـــاد ســـــــرداران بی سر کرده است

یــــاد بـــــدر و یـــاد خیــبر کرده است


یــــــاد مجـــنون و شلـمــچه کرده است

یـــــــاد غــــوغای حـــلبــچه کرده است


یــــاد فـــکّــه، یــاد مــهران کرده است

یــــاد نجــــوا های چــمران کرده است


یـــاد سـربنــدهای یا زهـــرا (س) بخیر

یـــــاد آن دل های چون دریـــــا بــــــخیر


یــــــــاد آن نـــام آوران بـــی ریـــــــــا

یـــاد آن جان بر کـــفان جبـــهـــــــه ها


یـــــاد ســـنگـــــــرهـــای تــوأم با صفا

نیــمـــه شبـــهــا ذکـــر حـــقّ، یاد خـدا


یــــاد ســــــرباز شــــــهید بی پـــلاک

یــــــاد آن تــن های افتـــاده به خـــاک


                            

شادی روح شهدای عزیزمون صلوات




لبخند به مرگ


گفتم که : چرا دشمنت افکند به مرگ ؟

گفتا که : چو دوست بود خرسند به مرگ

گفتم که : وصیتی نداری ؟ خندید ...

یعنی که همین بس است : لبخنــــد به مـــرگ ....



کارت عروسی برای ارباب

نزدیک عملیات رمضان بود.
همه آماده می شدند برا عملیات و معمولا کسی مرخصی نمی گرفت تا بعد از عملیات.
ولی یه جوون اومد و گفت اگه امکانش هست اجازه بده من برم شهرمون.
گفتم برا چی؟ گفت آخه عروسیمه و کارت هم پخش کردیم و خانواده مدام زنگ می زنن و می گن چرا نمیایی؟!
بهش اجازه دادم برگرده. گفت: ازم راضی هستی؟ گفتم : آره. برو ولی مراسمت تموم شد یک هفته ای برگرد چون نیرو نیاز داریم.
خداحافظی کرد و راه افتاد.
عصر همون روز که بچه ها داشتن برا عملیات تجهیزات می گرفتن یکی رو دیدم کنار تانکر آب، داره وضو می گیره. خیلی شبیه اون جوون بود. رفتم جلوتر دیدم همونه. تعجب کردم و پرسیدم مگه نرفتی برا عروسیت؟
گفت: چرا؛ حتی تا نزدیک پلیس راه اهواز هم رسیدم ولی یه دفعه یادم اومد که برا مجلس عروسی ام کارت دعوتی هم به اباعبدالله(ع) دادم و ایشون رو هم دعوت کردم. دیشب هم خواب دیدم مراسم عروسیم تو گودال قتلگاه برپاست و امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) هم اومدن. تا یاد این خواب افتادم دیگه نتونستم برم و برگشتم.

حالا هم اگه سالم برگشتم از عملیات، میرم برا عروسیم و گرنه که دعوت شده ام.

همون شب گردانمون وارد عمل شد و به خط زد. صبحی که داشتم بین مجروحها و شهدامون می گشتم چشمم به همون جوون خورد. خوابش تعبیرش شده بود و اربابش حسین(ع) دعوتش کرده بود...

وضوی بی نماز

  موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»

    وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.

    فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»

    عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

    فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»

مناجات شهدا

شهید سعید هدی محل تولد مراغه، محل شهادت شلمچه به سال 1365:

«خداوندا، مرغ ناچیز و محبوس در قفس، چشم به تو دوخته و با لرزاندن بال‌های ظریفش آماده حرکت به سوی توست. ما نه برای اینکه از قفس تن پرواز کند و در جهان پهناور هستی بال و پر بگشاید، نه زیرا زمین و آسمان با آن همه پهناوری، جز قفس بزرگتری برای این پرنده شیدا نیست. او می‌خواهد آغوش بارگاه بی‌نهایت را باز کنی و او را به سوی خود بخوانی»


شهید سید داود مشکار گونه فراهانی متولد سال 1337 در تهران، محل شهادت اهواز به سال 1360:

«به نام او که از اویم، به نام او که زنده به اویم، زندگیمان به خاطر اوست، بودنم از اوست، رفتنم به اوست، یارم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست احساسش می‌کنم با قلبم، با ذره ذره وجودم و با تمام سلول‌هایم. ای همه چیزم، به یادت هستم. به یادم باش که بی‌تو هیچ و پوچ خواهم بود.»


شهید بهزاد حداد ماهی محل تولد تهران به سال 1348، محل شهادت شلمچه به سال 1365:

«خدایا دوست دارم که اگر شهید شدم، بی سر باشم که در مقابل امام حسین (ع) روسفید باشم... . خدایا، بر من رحم کن. خدایا همیشه  خواسته‌ام که شهید شوم. این آرزو را برایم برآورده کن


شهید جواد حیدری فرد محل تولد تهران به سال 1333، محل شهادت جزیره مجنون به سال 1362:

«خدایا، به تو پناه می‌آورم از نفسی که سیر نمی‌شود و از دانشی که سود نمی‌دهد، از نمازی که بالا نمی‌رود و از دعایی که به اجابت نمی‌رسد.


2خاطره از شهدا

توسل

در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم. نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما بابالحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو میانداخت.

نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمهگاه بنیهاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس.

 

آمدیم، نبودید

یکی از فرماندهان جنگ میگفت: خدا رحمت کند حاج عبدالله ضابط را. برایم تعریف می کرد: خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سید مرتضی را ببینیم. خلاصه نشد. بالاخره آقای سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.

تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقۀ جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دل هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیام و ببینمت، اما توفیق نشد. به من گفت ناراحت نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم. صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا برم ببینم چی میشه.

بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت 8:30.

دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که اون نزدیکیها در حال نگهبانی بود نزدیک آمد و به من گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: آره، با یکی از رفقا قرار داشتیم.

گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این جوری است.

گفت: رفیقت اومد اینجا تا ساعت 8 منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره پیش من اومد و به من گفت: کسی با این اسم و قیافه مییاد اینجا، به او بگو آقا مرتضی اومد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت. اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی. (و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده اند؛ ولی شما نمی دانید. بقره، 154)