شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

من کجا شهدا کجا

مـن کـجا و بـا شهیـدان زنـدگی ؟
           مـن کـجـا و قـصـه ی رزمـنـدگی ؟

مـن کــجــا و دیــدنِ وجــهِ خــدا ؟
             مـن کـجا و جـمـع اعلام الـهدی ؟

با همه بیچارگی تنهــــــــا شدم !
           مـن سفیـر بـهـترین یـاران شدم !
هـر وقت احسـاس غریبـی میکنم
         بـا شهـیـدان عـشق بازی میکنم

شهادت

بسمــ الله الـــرحمن الــرحیمـــ
چند تا بچه داده بودند به من که کار عقب بردن شهدا و مجروحین را انجام بدهیم. همیشه سرم غر می‌زدند که ما اینجا را دوست نداریم. بقیه می‌روند می‌جنگند و شهید می‌شوند. آن وقت ما با خیال راحت باید جنازه آن‌ها را عقب بیاوریم.
یک‌بار یکی‌شان مجروحی را کول گرفته بود و عقب می‌آورد که خمپاره‌ای خورد کنارشان. پسر شهید شد ولی مجروح آسیبی ندید. از آن به بعد دیگر غر نمی‌زدند.

عاشق شهادت

شب عملیات پلاکشو کند و انداخت سمت سیم خاردارها!
بهش گفتن این چه کاریه! اگه شهید شدی خونوادت چه گناهی کردن که یه عمر چشم انتظار بچشون باشن!
گفت یه لحظه توی ذهنم اومد که اگه شهید بشم جنازمو میبرن توی محل و عجب تشییع جنازه ی باشکوهی توی محل واسم راه میفته!
از خدا خجالت کشیدم!

اخلاص ، اخلاص ، اخلاص

کارهای یواشکی

"خیلی یواشکی هایمان عوض شده است

دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند با خودشان بیرون می بردند و به بهانۀ مدرسه، جیم می زدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.
بعضی ها یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
یواشکی های شان هم عالمی داشت.
شهدا! شماکه صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند...

خیلی یواشکی هایمان عوض شده است

شهادت....


شهادت شهد شیرین رضای حق است

شهادت عبارت تمام وکمال اعتماد واعتقادبه خداست.

شهادت تکامل وجودی روح پرخروش و جوشش ،ولی در عین حال مطمئن و آرام شهید است.

شهادت ارث بزرگ اولیـاء خداست.

شهادت نهایت یک حماسه و ایثار است.

شهادت غایت آرزوی رزمندگان راه خداست.

شهادت فریاد رسای اسلام بر ظلم ظالمان است.

شهادت مایة عزت مسلمین است و شهید احیاء کنندة این معناست.

شهادت بهای زحمات ومشقات شهید است.

شهادت قد بلند کردن ،استواری و شکست ناپذیر است .

شهادت قتل در راه خداست.

شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است

شهادت بانک رحیل تشنگان وصل بخداست و شهیدواصل به این معناست.

شهادت بشارت نابودی ظالمان و ستمگران اس

شهادت پیام آور عزت وفتح است

شهادت اتمام حجت با کافران و ملحدان است

شهادت فیض عظما و فضلی از جانب خداست

شهادت وسیلة رسیدن به قرب حق تعالی و وعدة تخلف ناپذیر سبحانه تعالی است .

رابطه شهدا با حضرت زهرا س



صبح یک روز گرم تابستانی، زیر سایه چادری در هفت‎تپه، مأمن «لشکر خط‎شکن 25 کربلا» لابه‌لای تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم. نورالله ملاح را دیدم که از دور، در طراز نرم و ملایم نور، با لبخندی از جنس سرور، به طرفم می‌آمد، سرش را از ته تراشیده بود. مهربان کنارم نشست. 


گفت: پسر، قشنگ شدی‌ها! عجبا چرا این روزها، بعضی از بچه‌ها موهاشون رو از ته می‌تراشند! نکنه خبرایی هست و ما بی‎خبریم، عین حاجی واقعی‎ها شدی‌ها! . . . تقصیر که میگن همینه دیگه، نه؟ 

شهید ملاح دستش را روی شانه‌هایم چفت کرد و با لبخندی غریبانه گفت: سید، بذار برات از خواب دیشب بگم. تو هم از اصحاب خواب دیشب من هستی . . . . 

گفتم: من! این یعنی چی؟ خواب! حالا چه خوابی دیدی؟ پسر نکنه جرعه شهادت را تو خواب نوشیدی!‌ 

گفت: برو بالاتر سید، اصلاً یادت هست من همیشه بهت می‌گم که به شکل غریبانه‌ای شهید می‌شم، تو هی به من بخند، ولی دیشب به ظهور رسیدم. بشارتش را گرفتم. 

خندیدم و گفتم: آره، تو از همین حالا سوت شهادتت رو بزن!‌ 

گفت: خواب دیدم همین اطرافم، بعد یکی به اسم صدا زد، نگاهی به دور و برم انداختم، صدا از تو چادر حسینیه گردان می‌آمد، اما صدا یک‏جورایی غریبانه خاص بود، حیرت کردم!؟ مثل اون صدا تا به حال هیچ‎کجا نشنیده بودم. آرام و بی‌تاب و بی‌قرار، گوشه چادر را کنار زدم، پر شدم از عطر ناب، در دم فرو ریختم. ناگهان اندیشه‌ای مثل یک وحی ریخت توی دلم. مقابل تکه‌ای از نور زانو زدم. مثل وقتی که مقابل ضریح آقا علیّ‎بن موسی ‌الرضا می‌خواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بی‌قراری گفتم: 


«السلام علیک یا فاطمة زهرا(س)» 

حال غریبی پیدا کردم، من و حضرت زهرا علیها السّلام 

حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام، آقا امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام دو طرفش نشسته بودند. 
آن‎قدر مبهوت و متحیر بودم که کلامی برای گفتن نیافتم، دوباره سلام دادم، به آقا امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام به اصحاب عاشورایی به مولا علی علیه السّلام. 

حضرت زهرا علیها السّلام فرمودند: پسرانم، حسن و حسین، سلام خدا بر شما باد، ایشان (نورالله) چند روز دیگر مهمان ما خواهد بود. 

بعد، آقا امام حسین علیه السّلام دست روی سرم کشیدند و من ناگهان از خواب پریدم. 

این بشارت بود. سید جون!‌ مدت‌هاست که منتظرش بودم، واقعیت اینه که تا منتظر نباشی، خونده نخواهی شد. باید آرزو کنی، تا آ‌رزوهات سراغت بیان. بیدار که شدم، وقت اذان بود. وضو گرفتم، فکر کردم که قرار است چند روز دیگه . . . . اصلاً خبر که داری داریم می‎ریم مهران؟ می‎دونی ان‎شاءالله من شهید می‌شم، بشارتش رو گرفتم، می‌دونم که به غریبانگی حضرت زهرا علیها السّلام به شکل غریبانه‌ای هم شهید خواهم شد . . . ان‌شاء‌الله! 

بغض گلویم را گرفت، تو حیرت ماندم. آره ما بر حقیم و این‌ها نشانه آن ظهور حقیقت مطلق است. بلند شدم شهید ملاح را بغل کردم. 

گفت: تو شک داری؟ گفتم: بیا یک شرطی ببندیم، اگه جا موندم، شفاعتم کن. 

عصر روز پنجم از این واقعه، شانزدهم تیرماه شصت و پنج، سربندها که روی پیشانی رفت، به یاد ملاح افتادم. دور و برم را گشتم. آخه قدش بلندتر بود و ته ستون می‌ایستاد. رفتم نزدیکش و گفتم: هی مرد، قول و قرار ما رو که یادت هست؟ 

لبخندی زد و گفت: سید، از همین حالا تو سوتت را بزن. 
طولی نکشید که با رمز یا اباعبدالله الحسین علیه السّلام وارد عملیات شدیم و چند روز بعد در حین آزاد‌سازی مهران، نورالله ملاح، بر بلندای قلاویزان، با اصابت مستقیم راکت هواپیمای دشمن به شکل غریبانه‌ای، مظلومانه شهید شد، و چنان پودر شد که چیزی از جنازه‌اش باقی نماند. در سحرگاه هفدهم تیرماه 65، نورالله مهمان حضرت زهرا علیها السّلام شد.

جامانده



از قافله ی عشق شما جا ماندم

با بغـض گــلوی خویش تنها ماندم


رفتید به سمت آسمان ، اما من

زنجیر شدم به خاک ، اینجا ماندم


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

من می رسم تو را به خدا پا به پا کنید...