شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

دلتنگ کربلا

به هوای کرب و بلا محتاجم
می گویند زن های عرب دلشان که می گیرد
غصه که می افتد به جانشان، راه کج می کنند سوی حرم تو آقا!
می نشیند یک گوشه چادرشان را روی صورتشان می کشند
هی می گویند یا عباس ادرکنی
ادرکنی بحق اخیک الحسین
می گویند شما کاشف الکرب حسینی
می گویند هر که می رود کربلا غم های دلش
حواله می شود به سوی حرم شما
عقده های دلش باز می شود در آن صحن، دلش آرام می گیرد...
یا عباس!
کرب هایم را برایت آورده ام
غصه هایم را آورده ام
راهی به کربلا ندارم مانده ام در این شهر پر التهاب.
مانده ام در این خستگی
نذر کرده ام برای دل خسته ام
نذر کرده ام بنشینم گوشه ای و برای دل خسته ام بخوانم:
"یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ" .
دریاب این دل را...


تفکــر


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
روزهای بدی در زندگی آدم می رسد
 
که هیچ کسی حتی نمی پرسد:
 " خوبی ؟ " 
  برای چنین روزهای بدی
نیاز به یگانه مهربان دلسوزی داری 
 به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی 
  و نامش چه زیباست ...  
♥خـــدااااا♥

دلتنگی

این روزها دلم عجیب هوای تو را کرده 

بس نیست اینهمه تنبیه ؟؟؟؟ دیگر طاقتم سرآمده 

نمیتوااااااانم مرا رهایی ده از این همه خاطرات 

این روزها زیاد دعایم می‌کنند در حرمت امیدوارم به دعای دوستان آرامش بگیرم 

روزهای خوب در انتظار من هستند می دانم نیازم را بی نیاز خواهی کرد دوستت دارم ....

 

غربت

آه . . .

آه ایــنـجــا غــربــت وغــم مــانـده اســت
عــشــق در خــط مــقـدم مــانـــده اســـت
شهـــر بـــوی ســـکــه و ــان مــی‌دهـــد
بــــوی دالان‌هـــای زنــدان مــــی‌دهــــد
کــوچــه کــوچــه شــهـر را گــردیــده‌ایــم
یــک ســلام بــی‌طــمــع نــشــنـیـده‌ایـم
شــهـر یــعـنــی مــقــتــل مــردان مـــرد
شــهـر یـعـنــی زخـــم خــوردن بــی نــبــرد
شــهــر یــعـنــی کــوفـه‌ی رنـــگ و ریــا
مــســلـم تـــنــهــا اســیــر کـــوچــه‌هـا

تنهایی


دوباره دیدمـش !

دلم کـمی برایـش سوخت !
انگار دلش را کسی شکسته بود..
خیلی تنها شده بود ..
نه …
تنها نبود ..
او خدایی داشت…
خط های روی صورتش گذر عمر را نشان می داد ..
این همون آدمی نبود که می شناختم .
از فراق یارش درد می کشید ….
گمانم معشوقش گرفتار چشمان دیگری شده بود …
اما کسی جز من ، سواد خواندن نگاهش را نداشت ..
کاش می توانستم کمکش کنم …
ولی باید او را تنها می گذاشتم تا با درد های خود آرام بگیرد ….
نه….
تنها نبود…
او خدا را داشت…
برای همین ،

بی گـمان آیـنـه را شکستم