شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

عشق کربلا


روز و شب دارم دعا     آرزومه ای خدا      دیدن شیش گوشه ی کرببلا


همه رفتن کربلا      به دیار نینوا       اسم من از قلم افتاده خدا

من واین دیده ی تر    من و قلب پرشرر     من ویک عکس ضریح کربلا


حرم اربابم حسین    صحن بین الحرمین    شده فکر و ذکر و خواب هر شبم


همه سوز و ساز من    اینه امتیاز من     که غلام و سینه چاک زینبم


میرسه تو هیئتا      به مشام جان ما      بوی دلنواز یاس از علقمه


بَه! که چه غوغا میشه    محشری بر پا میشه    شب جمعه کربلا با فاطمه


چی میشه روز جزا     به سپاس گریه ها    ما بشیم از همه آدما جدا


مست شاه نینوا      جای جنت خدا       ما بشیم ساکن کوی کربلا


انار دلت

AKSGIF.IR-allah gif-تصاویر متحرک اللهAKSGIF.IR-allah gif-تصاویر متحرک اللهAKSGIF.IR-allah gif-تصاویر متحرک الله

لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود. کافی است انار دلت ترک بخورد

حکایت آموزنده قرار ملاقات عاشقانه لیلی و مجنون!

حکایت,حکایت آموزنده,داستاهای آموزنده,داستان لیلی و مجنون

روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد
پس نامه ای به او نوشت و گفت:
“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …
از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :
“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!
و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !
آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!
و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :
تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !
تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!
قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است .
چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران به تفسیر ی است که ما ، از آنها می کنیم ، و چه بسا که حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .