خدایا
هرچه داشتم
خرجِِ گناه شد
حالا حالِ "آه" هم ندارم
تکه کلام "فقط من درست می گویم" را بگیر و
"فقط تو درست می گویی" را
حالی ام کن خدا!
بعضی وقتا میشه یکی ازت دلگیر میشه..باهات قهر میکنه..دیگه محلت نمیذاره
شایدم واسه همیشه فراموشت کنه...من پیشنهاد میکنم قبل از هر تصمیم بدی
خودمونو بذاریم جای دیگرون...بعد ببینیم آیا دوست داریم دیگرون ما رو نبخشن؟
به نظر من که آدم با یه بدی ، روی خوبیهای یکی قلم قرمز و خط بطلان نمی کشه.
اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم
اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد
خدا اینقدر بزرگ نبود
هوا بارانی و خدا از همیشه به من نزدیک تر بود . آهسته در گوشم زمزمه کرد : ای انسان به باران بنگر که چگونه خود را عاشقانه فدا می کند ، تا حیاتی نو به ارمغان آورد ...
و به آفتاب نگاه کن صادقانه می سوزد تا گرمای وجودش گردون زندگی را بچرخاند ...
حال ای انسان به خاک نظاره کن که با چه گذشتی به همه اجازه می دهد تا از ذره ذره ی وجودش بهره مند شوند ...
و به ماه فکر کن او فداکارانه نور را از آفتاب تقاضا می کند ، تا تو ای انسان در تاریکی شب نهراسی ...
آری گفتنی ها زیاد است اما خرد تو از درک این حقایق عاجز و نا توان است !
و دوباره سکوتی عمیق همه جا را فرا گرفت . . .
این بار خداوند از دریچه ی قلبم با من سخن می گفت . تمام بدنم به لرزه در آمده بود و عظمتی بس شگرف تمام وجودم را احاطه کرده بود !
خدا به من گفت : ای انسان ای کسی که تمام فرشتگان در عرش بر تو سجده کردند . تو چه کردی ؟ مگر من از روح خودم در تو ندمیده بودم ؟ آری مگر تو از جنس خاک نیستی ؟ پس فروتنی وگذشت خاک را کجا جا گذاشتی ؟ ای انسان ای اشرف مخلوقات پس شرافت یک انسان را به دست چه کسی سپرده ای ؟
آیا فراموش کرده ای روزی پروانه معصومیت را از تو آموخت ؟ و پرستو عشق را از تو به یادگار برد ؟
زمانی ملائکه تو را قدیس می دانستند و حتی ابلیس تو را تحسین می کرد . ای انسان تو گذر صادقانه را از یاد بردی و حتی نگاه کردن به شبنم در یک صبح روحانی را فراموش کردی ؟!
ای انسان ملائکه بازگشت دوباره ی تو به گوهر وجودیت را چشم انتظارند ...
این ها را گفت و همه جا ساکت شد ...
من که این بار اشک دیدگان دنیوی ام را نابینا ساخته بود ولی دیده ی دلم از همیشه بینا تر بود ، با صدایی لرزان اما ملکوتی مانند همیشه توانستم بگویم ::.. خدایا مرا ببخش ..::
تو را صدا می زنم
در پس کوچه های زندگی
نگاهی می کنی رو به سمت پژواک و
. . . . . . . . . . . . . . . .
این گونه ابدیت آغاز میشود
زندگی رانخواهیم فهمیداگرازهمه گل های سرخ دنیا متنفرباشیم فقط چون درکودکی وقتی خواستیم گل سرخی بچینیم خاری دردستمان فرورفته است؟
زندگی رانخواهیم فهمیداگردیگرآرزوکردن ورویا دیدن راازیادببریم وجرات زندگی بهترداشتن راازلب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطرکه درگذشته یک یاچندتااز آرزوهایمان اجابت نشدند.
زندگی رانخواهیم فهمیداگر عزیزی رابرای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطرکه دریک لحظه خطایی ازاوسرزدوحرکت اشتباهی انجام داد.
زندگی راهرگزنخواهیم فهمید اگردیگردرس ومشق رارهاکنیم وبه سراغ کتاب نرویم فقط چون دریک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم ونتوانستیم یک سال قبول شویم.
زندگی را هرگزنخواهیم فهمید اگردست ازتلاش وکوشش برداریم فقط به این دلیل که یکبار درزندگی سماجت وپیگیری ما بی نتیجه ماند.