شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

شهید بی سر

با یه عده طـــلبه آمدند قم.

همه شهــــید شدند الا محــــسن.
خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود.
آقــــــا بهش گفته بود:
"کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره "
یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش،
گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام.
آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید شم.
با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه.
گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون
جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت.
سربند رو بستیم به سیـــنه اش..
روی سربند نوشته بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"
شهید محسن درودی
هدیه به ارواح طیبه شهدا ،
♥اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهدا........... شرمنده ایم

عشق حسین علیه السلام

 شـهـــــیـد پـازوکـی داشـت رو زمـیـن بـا انـگـشت چیـزی میـنـوشـت ... 

رفـتـن جـلـو دیـدن چـنــدیـن مـتـر صـــدهـا بـار نـوشـتــ ه 
 حـســــــــیـن 
طـوریـکــ ه انـگــشـتـش زخـــــــم شـده ! 
ازش پـرسیـدن : حاجی چیـکـار مـیـکنی ؟ 
گفـت : 
≈≈ چون مـیـــــسر نیـست مـن را کــــــــام او ≈≈ 
≈≈ عشــــــــــــق بـازی میـکـنم بـا نـــــــام او ≈≈ 
مــــن خـرابـت شـدم و دم بــ ه دم آبـادتـرم 
Image result for ‫یاحسین متحرک‬‎Image result for ‫یاحسین متحرک‬‎

روحیه شهدا

امام جماعت واحد تعاون بود . بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی

روحیه عجیبی داشت . زیر آتیش سنگین عراق شهدا رو منتقل می کرد عقب
توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد
چند قدمیش بودم
هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد :
السلام علیک یا ابا عبدالله
شهادت : کربلای5 شلمچه
( برگرفته از کتاب روی خط عاشقی )

شکلک گلشکلک گلشکلک گلشکلک گل

عشق کربلا


روز و شب دارم دعا     آرزومه ای خدا      دیدن شیش گوشه ی کرببلا


همه رفتن کربلا      به دیار نینوا       اسم من از قلم افتاده خدا

من واین دیده ی تر    من و قلب پرشرر     من ویک عکس ضریح کربلا


حرم اربابم حسین    صحن بین الحرمین    شده فکر و ذکر و خواب هر شبم


همه سوز و ساز من    اینه امتیاز من     که غلام و سینه چاک زینبم


میرسه تو هیئتا      به مشام جان ما      بوی دلنواز یاس از علقمه


بَه! که چه غوغا میشه    محشری بر پا میشه    شب جمعه کربلا با فاطمه


چی میشه روز جزا     به سپاس گریه ها    ما بشیم از همه آدما جدا


مست شاه نینوا      جای جنت خدا       ما بشیم ساکن کوی کربلا


شهید پازوکی


داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته
حسیـــن......حسیـــن....حســـین......
طوریکه انگشتش زخم شده !
ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟
گفت:
چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ......
(خاطره ای از شهید پازوکی)