می خواست برگرده جبهه بهش گفتم:
پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست..
وقت نماز که شد ،جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد
و جانمازم رو جمع کرد.خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:
این همه بی نماز هست!اجازه بدید کمی هم بی نمازا،نماز بخونند
دیگه حرفی براگفتن نداشتم خیلی زیبا،بجا وسنجیده جواب حرف بی منطقی منو داد





خوشا آنان که از پیمانه عشق
شراب عشق نوشیدند و رفتند
خوشا آنان که با ایمان و اخلاص
حریم دوست بوسیدند و رفتند