شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

جانباز

یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد :
وقتی از جبهه برا مرخصی برگشتم راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت

یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیایی
حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم
و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد
و گفت ماشینم کثیف نشه
موندم کنار اتوبان

وقتی برا درمان رفتم ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیل  پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم  تشابه اسمی هست
ولی بعد که پرسیدم فهمیدم
واقعا خواهر پائولو_مالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست

ازش خواستم که یه عکس یادگاری از  برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده
ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پائولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم

شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو  شبانه اومده بود
تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه

زیارت نامه ی شهدا

هدیه به تمام شهداء از صدر اسلام تا این لحظه..تمام مسلمین ومسلمات..

     بســــم الله الرحمــــن الرحیــــــم

اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم...نتیجه تصویری برای صلوات متحرک

خون شهدا

ببخشید خانوم! کفشتون خونی شده!
زن متعجب و سریع نگاهی به کفشش انداخت؛ اما اثری از خون نبود. یک لحظه فکر کرد حتماً این هم نوع جدیدی از متلکهای مردها است. هر روز که با لباسهای مد روز فشن تی وی، و جدیدترین و محرکترین آرایش صورت و مدل مو بیرون می آمد، خیلیها شهوانی و خیره نگاهش میکردند و بعضیها همه جور ... . تا حالا همه جورش را شنیده بود، اما این یکی خیلی عجیب بود. عجیبتر از آن، ظاهر مرد بود؛ که بیشتر ناراحتش میکرد.
- مردک ...! خجالت نمیکشی با این همه ریش و ...؟! شما ....خودتون از همه بدترید، اون وقت ادعاتون گوش عالمو کر میکنه. تو اگه راست میگی...
مرد انتظار این برخورد را داشت؛ ولی حجب و حیایش در برخورد با نامحرمان، کمی دست پاچه اش کرده بود. اما موضوع خیلی مهم بود، مهمتر از آن که باعث شود مانند همیشه سرش را بیاندازد پایین و غوطه ور در افکار خودش، بی آنکه حتی حواسش را پرتِ دیگران کند، به راه خودش برود و به راه خودش بیاندیشد.
عزمش را جزم کرد تا حرفش را کامل کند. همانطور که زن داشت با عصبانیت به او فحش میداد، آرام و متین گفت:
- بهترین جوونهای این مملکت، وقتی داشتند جونشون رو فدا میکردند که دشمن پاش به این خاک دراز نشه، تو وصیتنامه هاشون مینوشتن: سیاهی چادر ... . فقط گفتم که بدونید کفشتون تا مچ رفته تو خونشون!!
زن هاج و واج داشت قامت مردی را نگاه میکرد که چند لحظه پیش از کنارش گذشته بود؛ ولی حالا دیگر چیزی نمیگفت و غرقِ فکر بود.

نتیجه تصویری برای خون شهدا

خواب امام علی (ع)


[تصویر: 1367763843896632_large.jpg]

خواب امام علی (ع)

فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشگر  المهدی بود

روزی پس از ادای نماز صبح

رو به یکی از برادران روحانی میکنه و میگه:

 آقا ! اگه کسی خواب امام علی (ع) رو ببیند،

چه تعبیری دارد؟

روحانی در پاسخ می گوید :

باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است!

...............................

حمزه دیگر چیزی نمی گوید ؛

اما دوساعت بعد در یکی از محور های عملیاتی

درحالی که فرق سرش شکافته شده بود ، به شهادت می رسد

شادی روح شهدا صلوات

شهید حمزه خسروی

دردناک ترین نوع شهادت ! "


1 مهر سال 59 بود.
از ماموریت برون مرزی باز می گشت.هنگام فرود در پایگاه هوایی همدان، جنگنده های عراقی باند فرودگاه را بمباران کردند.مجبور به اوج گیری شد،اما به علت کمبود سوخت هر دو موتورش را از دست داد.
همسر و فرزند کوچکش از بالکن منزل،شاهد این صحنه بودند.
همسر شهید در لحظات آخر، با دست تکان دادن خلبان فهمید که خلبان همسرش است.
شهید عشقی پور برای اینکه به ساختمان های مسکونی نخورد، ساختمان مخروبه ای پیدا کرد و خود را به آنجا کوبید. همسر شهید که دست کودک خود را به دست گرفته بود،
در این لحظات آنقدر دست بچه را فشار داد که استخوان های دست کودک خرد شد! بعدها پزشکان با چندین عمل جراحی توانستند بخشی از دست کودک را ترمیم کنند،
اما،پدر دیگر برای همیشه رفته بود . . .
اینها تنها بخشی از رنج خانواده های شهداست .
راوی؛ امیر سرتیپ خلبان فضل الله جاویدنیا
نبرد در آسمان

(ما که نمیتونیم بوق بسازیم،چطور میخوایم هواپیما بسازیم؟!)

به مصطفی برخورده بود،شرکتی که برای ایران خودرو قطعه تولید میکرد،بوق هایش تست های استاندارد بین المللی رو جواب نمیداد،میخواستند از آفریقا جنوبی یک خط تولید دست دوم بخرند! این هارو یکی از دوستانمون گفت که تازه اونجا اجازه کار گرفته بود،همون دوستمون واسطه شد و رفتیم پیش رئیس شرکت،گفتیم بگذاره ما هم روی پروژه ی بوق کار کنیم،با اصرار راضی شد، ولی جدی نگرفتمون! چهارم عید برگشتیم تهران،قرار بود برامون هتل رزرو کنن،رفتیم شرکت دیدیم خبری نیست! مدیرعامل هم رفته بود مسافرت،گفتم: مصطفی ولش کن بریم، گفت: نه حالا که تا اینجا اومدیم!
روزها میرفتیم کارخونه و شب ها برمیگشتیم خوابگاه،غذا نون و تخم مرغ میخوردیم یا نون و شیره ی انگور که از شهرمون آورده بودم،شوفاژخونه ی خوابگاه تابعدتعطیلات بسته بود! شب با سه تاپتو تا صبح میلرزیدیم! چهار پنج روز مو به مو خط تولید رو بررسی کردیم تا گیر کاررو فهمیدیم،ابعاد قالب رو با بوق یکی گرفته بودن،از قالب که درمیومد خودش رو ول میکرد، تا قبل از سیزدهم عید کارمون تموم شد،با ابعاد درست تست زدیم و سه چهار نمونه تحویلشون دادیم،رفت ساپکو و همه تأیید شد، جای ده میلیون پاداشی که قولش رو داده بودن نفری سیصد هزار تومن برامون چک کشیدن! مصطفی همون هم نمیگرفت! میگفت: ما برای پول این کار رو نکردیم! 
شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات...نتیجه تصویری برای صلوات متحرک

پادگان

از پادگان تا خانه شان پیاده ده دقیقه هم راه نبود ولی یک ماه تمام خانه نرفت
 بسکه کار را جدی گرفته بود . گاهی پدر و مادرش می اومدند
 دم در پادگان دیدنش!  محمود کاوه
منبع : منبع : سایت سبک بالان
منبع کلام شهدا:سایت 50 سال عبادت

دولت وصل

اگر ز دولت وصل تو مرا نیست نصیب
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب....

شهدا

سلام بر آنهایی که از همه چیز گذشتند تا ما به هر چه میخواهیم برسیم
سلام بر آنهایی که قامت راست کردند تا قامت ما خم نشود
سلام بر آنهایی که به نفس افتادند تا ما از نفس نیافتیم
سلام بر آنهایی که رفتند تا ما بمانیم
سلام بر مردان خدا
سلام بر شهدا ...!
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

جانباز

 تقدیم به جانبازان شیمیایی هشت سال دفاع مقدس

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت میگفت دکترها جوابت کرده اند
مرگ تدریجی است این دردی که داری میکشی
منتهی با قرصهای خواب،خوابت کرده اند
خواب می بینی که در سردشتی و گیلان غرب
خواب میبینی که بر آتش،کبابت کرده اند
خواب میبینی می آید بوی ترش سیب کال
پس برای آزمایش،انتخابت کرده اند
از شلمچه تا حلبچه،وسعت کابوس توست
خواب میبینی مورخ ها کتابت کرده اند
خواب میبینی که مسوولان بنیاد شهید
بر در دروازه های شهر،قابت کرده اند
ازخدا میخواستی محشورباشی باحسین
خواب میبینی دعایت را اجابت کرده اند
خواب می بینی کنارصحن بابایادگار
بمبها بر قریه زرده،اصابت کرده اند
قصر شیرینی که از شیرینیت چیزی نماند
یا پلی هستی که چون سرپل،خرابت کرده اند
خوشه خوشه بمبهای خوشه ای را چیده ای
باد خاکی!با کدامین آتش،آبت کرده اند
باکدامین آتش شمعی که در خود سوختی
قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند
میپری از خواب و میبینی شهید زنده ای
باچه معیاری،نمیدانم!حسابت کرده اند!

طلاییه-کجاست؟؟؟



طلاییه-کجاست !!!!!!
جاییه که دست حسین خرازی فرمانده پیروزلشکر14 ازتنش جداشد.
اونجاجاییه که سرنازنینه حاج ابراهیم همت سردار خیبرازتنش جداشد.
اونجاجاییه که حاج مهدی باکری وقتی ردمیشدشب عملیات جنازه برادرش حمیدباکری افتاده ولی رد شدو رفت،
بچه هاهرچی فریادزدندحاجی جنازه حمیدوبرگردونیدعقب ودرآخربه اصرارفرمانده پشت بیسیم گفت ایناکه اینجاافتادن همه حمیدباکرین کدومشونوبرگردونم.
خواهرباکری میگه ماسه تابرادرداشتیم هرسه تاشون شهیدشدندهیچ کدومشون برنگشتند.
یکی علی باکری بودزمان طاغوت ساواک شاه علی مارودستگیرکردندتیکه تیکه کردندوهیچی ازجنازش به مانرسید.
داداش حمیدماروهم که مهدی توخیبرجاگذاشت ورفت.
خوده آقامهدیم تووصیت نامش نوشته بودخدایاازتومیخام وقتی کشته میشم جسدم پیدانشه تا من ی وجب ازخاک این دنیارواشغال نکنم
 که توعملیات بعدی جنازش افتاد تودجله جنازشوآب برد
 هیچکدوم ازسه برادر برنگشتن...

بسیجی زنده زنده میسوزد

اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم «عملیات الی بیت المقدس»، «حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر یه خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش می سوخت و چند بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهر کنند. حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره».
هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، سر و صدای می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود. بلند بلند فریاد می زد: «خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا! الان دست هام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم،
نمی خوام دست هام گناه کار باشه. خدایا! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.»
اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد می زد. 
آتش که به سرش رسید، گفت: «خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم»
به این جا که رسید، سرش با صدای تقی ترکید و تمام.
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم. بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش می زد، یکی زانو زده و توی سرش می زد، یکی با صدای بلند گریه می کرد. سوختن آن بسیجی، همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:«خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ اینا کجا؟ما کجا

شهدا شرمنده ایم....

شهید بابایی

*همسرشهیدبابایی:*
 قهربودیم درحال نمازخوندن بود...
نمازش که تموم شد هنوزپشت به اون نشسته بودم...
کتاب شعرش رو برداشت وبایه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...
ولی من بازباهاش قهربودم!!!!!
کتاب وگذاشت کنار...بهم نگاه کردوگفت:
"غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات،سکوت بین من و واژه هاسکونت کرد!!!!
بازهم بهش نگاه نکردم....!!!
اینبارپرسید:عاشقمی؟؟؟سکوت کردم....
"گفت:عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز....
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند.
.." دوباره بالبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم:نـــــــه!!!!!
گفت:"لبت نه گویدو پیداست می گوید دلت آری...
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."
زدم زیرخنده....و روبروش نشستم....
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم...
خداروشکرکه هستی...

مردانگی

*بسم رب شهدا*
برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار می خوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!).داوطلب زیاد بود.
قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان.همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد.گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه.
عجب پیرمرد سنگدلی…دوباره قرعه انداختند، بازم افتاد بنام همون جوون.
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار.در دلها غوغائی شد…بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان.همه رفتند الا پیرمرد.
گفتند بیا؛گفت: نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش.
آخه مادرش منتظره...شادی روح شهدا صلوات .
نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به دنیا پا روی خون کدام شهید گذاشتند!!!!!!

آرزوی شهادت

دعا کنید شهید "باشیم" نه اینکه فقط شهید" بشویم"! اصلا تا شهید نباشیم، شهید نمی‌شویم...
تا حالا فکر کرده‌اید پشت بعضی دعاهای شهادت، یک جور فرار از کار و تکلیف است. سریع شهید شویم تا راحت شویم!
اما دعا کنید قبل از این‌که شهید بشویم، یک عمر شهید باشیم، مثل حاج قاسم سلیمانی که رهبر به او می‌گوید تو خودت شهید زنده‌ای برای ما...
مثلا هشتاد سال شهید باشیم. شهید که "باشیم" خودش مقدمه می‌شود تا شهید هم "بشویم"،
"ان شاءالله"...

شهادت



« شهادت »
نوعی« مدیریت » است ...
آدم‌های «معمولی»
خیلی هم که «موفق» باشند
« زندگی » خود را
« مدیریت » می کنند
اما « شهدا »
« مرگ » خود را نیز
« مدیریت » میکنند ....
« شهادت »
یعنی؛ «زندگی‌مان» را
کجا «خرج کنیم»
که «زندگی دیگران»
«معنی» پیدا کند ...
 ""اللّهُم ارزُقنا شَهادت فی سَبیلِک ""

ذکر

خدایا، این اواخر همیشه برایم این ذکر بود که
(تا مرا نیامرزیدی از این دنیا مبر)
دانشجوی شهید، مصطفی درویش رحیم آبادی


شهید صادق مزدستان

مــادرم زنـی است که
اگـر سر بریده‌ام را برایش به ارمغــان بیاورنـد
آن را به میـدان جنـگ باز می‌گـردانـد ...
(شهید صادق مزدستــان)

وصیت نامه شهدا

 باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است. برادرم احمد روح من در انتظار فداکاری توست تو مانند یک مسلمان واقعی زندگیت را وقف خدمت به اسلام کن.

 شهید محمود خادم سیدالشهدا


شهادت


دلم شهادت میخواهد . . . مُردن را که همه بلدند من دلم از این تابوت ها میخواهد
من دلم از تابوتهایی میخواهدکه سه رنگ
پرچمش بوی عشق میدهد.
دلم شهادتی میخواهد که نظر به وجه الله داشته باشد
دلم شهادتی میخواهد که ندیده ها را ببیند
از همین ها که بوی عشق میدهد
از همین مراسم های باشکوه . . . بالای دست های عاشقان
وایا ساعت به وقت صفر عاشقی ما نیز فراخواهید رسید
دلم به این خوش است که بل احیاء عندربهم
یرزقون...


زندگی در نظرم مسخره می آید


زندگی در نظرم مسخره می آید ...
چه پیروزی هایش چه شکست هایش ...
چه حیات و چه مماتش ... و چه دلخوشی هایش !
چه امید بستن به ارزو ها و چه ترس از قضا و قدر ...
همه و همه در نظرم مسخره می آید .. !
به هیچ چیز و هیچ کس دلخوشی ندارم 
از هیچ چیز و هیچ کس امید و انتظاری ندارم
فقط بخاطر وظیفه بر میخیزم
و بخاطر وظیفه زندگی میکنم ...
والا حیات بر من سنگین و غیر قابل تحمل بوده است ...

شهید دکتر مصطفی چمران

شهید دکتر مصطفی چمران

وصیت نامه شهید مهدی عاشقی


ملت شهیدپرور برای شهیدان دعا کنند که از جان گذشتگی این عزیزان مورد قبول درگاه حق و سرورشهیدان عالم امام حسین (ع) باشد .

به خانواده خود سفارش می کنم اگر خواستید گریه کنید به یاد علی اکبر امام حسین (ع) و برای مظلومی آقا امام حسین (ع) گریه کنید. به خواهران خود و دیگر خواهران ایرانی سفارش می کنم که این آزادی را پاس بدارند که این آزادی با خون عزیزان بسیار زیادی به دست آمده و در آخر دعا برای رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سفارش می کنم که امام را یاری کنید.....

روحش شاد،یادش گرامی

حرمت شهدا

چشم هایش روی دخترکی بی حجاب خیره مانده بود...
زیر لب چیزی میگفت ...
خوب که گوش کردم برای پسر شهیدش فاتحه میخواند....
ما مدیونه خانواده شهدا هستیم کاش کمی حرمت نگه داریم...

شهید باکری


خداوند از مؤمـטּ اداے تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکے آטּ را.

فقط اخلاص، و با دید تکلیفے به وظیفه توجه کردטּ .

【شهید مهدی باکری】

◥25اسفند63، 30مین سالگرد شهادت بزرگمرد لشکر 31 عاشورا سردار شهید آقا مهدی باکری گرامیباد ◣

  هزاران هزار صلوات تقدیم به روح بلندت
 
اللهم صل علے محمد و آل محمد وعجل فرجهم

شهید رضا قندالی

هر روز کار تازه ای می کرد و بچه ها را شاد نگاه می داشت...
بعد از ظهر بود که من و او در یکی از چادر ها بودیم.
خبر رسید که شب بعد از نماز در حسینیه دعا برگزار می شود.
گفت:میخوای امشب برای همیشه یادت بمونه؟
گفتم:چه نقشه ای داری؟ گفت:شب توی نمازخونه می بینمت!
از چادر بیرون رفت...تا شب ندیدمش.
نماز خوانده شد و بعد از نماز بلافاصله مداح شروع به خواندن کرد.
به جایی رسید که خواست تا چراغ ها را خاموش کنند.
قبل از خاموش شدن چراغ ها،لحظه ای آقا رضا را دیدم که به دیوار حسینیه تکیه کرده بود.
هنوز نمی دانستم چه نقشه ای دارد.
در میان سر و صدای گریه و سینه زنی متوجه آقا رضا شدم که در تاریکی بین بچه ها راه می رود و
 می گوید:گلاب!گلاب!
با خودم فکر کردم ،احتمالا آقا رضا از انجام نقشه اش منصرف شده!دارد به بچه ها گلاب می زند.
به من که رسید شیشه ی گلاب را به دستم داد و گفت:گلاب!
من هم مثل بقیه دو دستم را باز کردم و از نقشه ی او غافل بودم.
او در همان تاریکی توی دستهای من هم گلاب ریخت...
با تمام شدن دعا چراغ ها را روشن کردند.
یک باره دیدم همه ی صورت ها به پهنای دو دست سیاه شده است.
به بغل دستی گفتم:چرا صورتت رو سیاه کردی؟گفت:تو چرا رو سیاه شدی؟
نگاهی به هم کردیم و خندیدیم...همه همینطور بودند.
آقا رضا مقداری جوهر توی گلاب ریخته و با استفاده از تاریکی به همه تعارف گلاب کرده بود.
شهید رضا قندالی

شهادت

چون در تدارکات گردان بودم...
گاهی به من می گفت:«یک کمپوت بده بخوریم!»
من هم کاغذ روی کمپوت را می کندم و درش را باز می کردم و بهش می دادم.
نمی خواستم بفهمد چه کمپوتی است...
همیشه هم کمپوت سیب بهش می دادم،چون کم مشتری بود...
آخرین شبی که با هم بودیم گفت:
«پسته بیار،کمپوت بیار،بیچاره هر چی داری بیار من بخورم.بنده ی خدا من شهید می شم دلت می سوزه!».
قسم خورد که شهید میشه.
من هم این بار کمپوت گیلاس و پسته و چیزهای دیگر بهش دادم.
گفت:«خب،حالا شد.شاید در آخرت یک خُرده بهت توجه کردم.امشب خوب به من رسیدی!» 
گفتم:«چون صبح میخوام برم خط دلم برات سوخت.»
گفت:«نه!میدونم برای چیه.»
دو سه نفر بودیم.از چادر زدیم بیرون و شروع کردیم به گریه کردن...
شب بعد،به یکی از بچه ها گفته بود:«من امشب شهید می شم!».
او هم گفته بود:«حرف مفت نزن !تو رو چه به شهادت؟»
گفته بود:«به حضرت عباس (علیه السلام) من امشب شهید می شم!»
آن برادر روحانی بهش گفته بود:«برای چی قسم حضرت عباس (ع) می خوری؟»
گفته بود:«چه کار کنم!تو حرفم را قبول نمی کنی.به حضرت عباس (ع) من امشب شهید می شم.
هر چی داری بیار بخورم که بعدن دلت نسوزه!».
شهیــــــد شد...همان شب!

اربــاً اربــاً


چشمانش را به آسمان دوخته بود و حسابی رفته بود تو فکر. گفتم: چیه! محمد... نکنه بریدی؟!

خیلی آرام، در حالی که بغض در گلو داشت گفت: بالاخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه ، میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه! میدونی؟ یا باید وقتی از این عملیات برگشتم برم حسابی کتاب بخونم و بپرسم تا بفهمم، یا این که همین جا بهش برسم!

دیگه به خط رسیده بودیم. از تویوتا پیاده شدیم و پس از هماهنگی، به طرف دشمن صف آرایی کردیم...

توی بهشت زهرا ، وقتی بدنش را می خواستند توی قبر بگذارند، دیدم جواب سوالش را وقتی توپ روی سنگر می خورد و تمام سنگر روی سرش خراب میشود، گرفته...

راوی : رزمنده دفاع مقدس حاج طالبی

دعای یا من ارجوه

ایام رجب المرجب بود و مناسب دعای یا من ارجوه لکل خیر ،تا آخر.
اوایل خیلی خوب آشنایی نداشتیم با انواع دعاها،به این نحو که  مناسبت ها را بشناسیم یا جزییات راز و نیاز را.
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند توضیح می داد که وقتی
به عبارت "یا ذوالجلال والاکرام"رسیدید،در ادامه ی آن جمله ی"حرم شیبتی علی النار"می آید
با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.
هنوز حرف های حاجی تمام نشده،
شیطنت یکی از بچه ها گل کرد و از انتهای مجلس برخاست و گفت :
«اگر کسی محاسن نداشت،چیکار کند؟؟»
حاجی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت:
محاسن بغل دستی اش را بگیرد.چاره ای نیست،فعلا دو تایی استفاده کنند تا بعد...
منبع:خاطره از ماه رجب وبلاگ وصال شهدا

پلاستیک به جای ساک ورزشی



حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
 شادی روح همه ی شهدا و امام شهدا و بلاخص این شهید بزرگوار- ابراهیم هادی- صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شهید امیر نظری

شوخ طبع و با نشاط بود...
می گفت:بچه ها حالا که قرار است به مرخصی برویم،
شب منزل ما باشید تا صبح با وضع آراسته ای به دیدن خانواده اتان بروید.
نیمه شب بود.زنگ منزل به صدا در آمد...
امیر دزدکی سرش را به داخل آورد و با صدایی آرام گفت:
«سه چهارتا از بچه ها امشب منزل ما هستند،لطفا غذا»
وقتی در باز شد،دیدم یک گروهان نیرو پشت سرش به راه افتادند.
بیست نفری می شدند.به سرعت به آشپز خانه رفتم.املتی آماده کردم...
چون بچه ها خسته بودند،خیلی زود خوابشان برد...
نزدیک اذان صبح شد...
بچه ها یکی بعد از دیگری،برای اقامه ی نماز بلند می شدند هر کدام به چهره ی آن یکی خیره می ماند.
جز امیر همگی صورتشان قرمز بود.فریاد کمک خواهی امیر ما را از خواب بیدار کرد.
وقتی پدرش به طبقه ی بالا رفت...
متوجه شد که امیر شبانه لوازم آرایشی را پیدا کرده و تک تک بچه ها را آرایش می کند.
آنها هم چون دیدند،همگی رنگی شده اند،جز امیر او را به باد کتک می گیرند.
امیر همانطور فریاد می زد:«بابا!می خواستم شما را با چهره های آراسته به خانه اتان بفرستم»  
شهیـــــــــــــد امیر نظری ناظر منش

شهید تورجی زاده

 

سالگرد ولادت پرنور شیر مرد ایرانی مداح سینه سوز اهل بیت

شهید محمد رضا تورجی زاده

مبارک باد

 

 

 

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست

و در میان این روزهای شتابزده, عاشقانه تر زیست. میلاد تو معراج دستهای من است

وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم  

 


 

 

 

 

تو به این دنیا آمدی تا آسمانی شوی

تا آسمانی شوی و از نور وجود تو زندگی ما نیز روشن گردد

 

نام ،نام خانوادگی:
محمد رضا تورجی زاده
ولادت: 1343/4/23
شهادت: 1366/2/5
مکان شهادت:
بانه،منطقه عملیاتی کربلای 10
مزار شهید:
گلستان شهدای اصفهان
روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد

 


وصیت نامه شهید اکبر ملکی نوجده‌ای

پدر و مادرم، وظیفة شما بسیار سنگین است، و همة شما باید فدای اسلام شوید. سعی کنید جهاد اکبر کنید و به دنبال آن، در همه‌حال، جهادهای دیگر و مبادا زن و بچه یامال این دنیا شما را فریب دهد. این دنیا زرق و برق شیطان است. و هر لحظه انسان را به طرف جهنم سوق می‌دهد. بترسید از جهنمی که روز قیامتش فقط هزار سال است. از جهاد در راه خدا غافل نشوید که عاقبت شومی دارد. و از شما می‌خواهم که از مسیر ولایت‌فقیه زمان خارج نشوید و گوش به فرمان او باشید و کتاب‌های شهیدان بزرگ اسلام، یعنی مطهری و دستغیب، را بخوانید.


فرازی از وصیت‌نامه شهید اکبر ملکی نوجده‌ای

جوک های قومیتی

یه لره میشه احسان کامرانی استاد دانشگاه هاروارد و مخترع قرنیه مصنوعی چشم
یه لره میشه شهید بهنام محمدی. اولین نوجوان 13 ساله شهید راه وطن
یه لره میشه حسین پناهی که یادش در خاطره ایرانیان زنده میمونه
یه لره هم میشه دکتر ملک حسینی تنها پزشک پیوند کبد در آسیا
یه لره میشه سردار بی بی مریم بختیاری فرمانده سپاه بختیاری
یه لره میشه بانو قدم خیر رهبر مبارزان عشایر در مقابل انگلیس
یه لره میشه پرفسور موسیوند و قلب مصنوعی رو اختراع میکنه
یه لره میشه آیت الله العظمی بروجردی مرجع بزرگ شیعیان
یه لره میشه پرفسور کرم زاده استاد جهانی ریاضی
یه لره میشه پرفسور ماهر مغز سوم فیزیک جهان
یه لره میشه سردار اسعد بختیاری فاتح تهران
یه لره میشه مهرداد اوستا نویسنده و شاعر
یه لره میشه اریوبرزن فرمانده ارتش داریوش
یه لره میشه دکتر عبدالحسین زرین کوب
یه لره میشه پرفسور جعفر شهیدی
یه لره میشه قیصر امین پور
یه لر ه میشه کریم خان زند
یه لره میشه باباطاهر
یه لره میشه علی مردان خان که به ارتش رضا خان میگه
هر عقابی بخواهد از آسمان این کشور عبور کند باید پرهایش را باج بدهد
یه روزی یه ترکه، یه عربه، یه قزوینیه، یه آبادانیه، یه اصفهانیه، یه شمالیه، یه شیرازیه...
.
.
.
مثل مرد جلوی دشمن وایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمون نکنه
لره...........شهید محمد بروجردی بود
ترکه.......... شهید مهدی باکری بود
عربه......... شهید علی هاشمی بود
قزوینیه...... شهید عباس بابایی بود
آبادانیه...... شهید طاهری بود
اصفهانیه.... شهید ابراهیم همت بود
شمالیه...... شهید شیرودی بود
شیرازیه...... شهید عباس دوران بود

پدر و پسر

طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... 
یکی از این شهدا نشسته و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است. هردو پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
 پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
السلام علیک یااباعبدلله الحسین
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
شکلک گلشکلک گلشکلک گلشکلک گل

وصیت نامه شهدا

"... و شماها بگویید به این جنایتکاران آمریکایی، به این اسراییل غاصب و آدم کش و به این روسیه ی حیله گر و به انگلیس مکار که ماها رفتیم و داریم می رویم تا سیل خون راه بیندازیم تا شماها را در آن غرق کنیم."
وصیت نامه شهید مهدی یخچالی
سفارش من به شما این است که پشتیبان ولایت فقیه باشید و از امام حمایت نمایید. از روحانیت و دولت حمایت کرده و با کسی که این دو را تضعیف کند به شدت برخورد نمایید. 
به خدا قسم که اگر دشمنان مرا بکشند و خونم را بر زمین ریزند در قطره قطره خونم نام مقدس خمینی را می بینند. ای برادران، خط آل محمد و علی را روش و منش خود قرار دهید و مبادا از این راه بیرون روید که شکست شماها در این صورت حتمی است. ای خواهران، این شعر را الگوی خودتان قرار دهید. 
ای زن به تواز فاطمه اینگونه خطاب است 
ارزنــده ترین زینت زن حفـظ حجاب است
وصیت نامه شهید احمد گلزاری

شب قدر در جبهه



اولین بار بود که می رفتم جبهه

شب قدر که رسید ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء

جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم

از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر اومده بودن

شب دوم هم همین طور بود

برام سؤال شده بود که چرا بچه ها برا احیا نیومدن

با خودم گفتم نکنه خبر نداشته باشن...؟!

از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون...

پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت

به سمت صحرا حرکت کردم

نزدیک شیارها که رسیدم ، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته

قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه می کنه

مراسم احیاء از بلندگو پخش میشد

بچه ها صدا رو می شنیدن و توی تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدا راز و نیاز می کردن

تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...

 راوی: شهید رضا صادقی یونسی 

 منبع: وبلاگ عطر کربلا

وصیت نامه شهدا

حقیر حمیدرضا زرچینی (کربلایی) فرزند محمد، شماره شناسنامه 3467، متولد 1340 تهران ،هم اکنون این وصیت نامه را در کمال عقل و شعور به رشته تحریر درمی آورم و اعتقادات خود را به مبانی قرآن و سنت محمد (ص) و اهل بیتش و نظام جمهوری اسلامی ایران ابراز کرده و به دین اقرار می کنم:"اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله" نیز اعتقاد دارم به رجعت ... و هم اکنون در این برهه از زمان ،ندای هل من ناصر ینصرنی از زبان پیر عشق، تقوی مجسم ،ملکه در قالب انسان ،سالک جماران و به قولی که بر حق هم گفته اند، ندای حسین زمان به گوش می رسد و جوانان حزب الله یا جندالله ،به این ندا لبیک می گوید .وصیت به پدر و مادرم و امت شهیدپرور و ایثارگر ایران، پدر و مادر عزیز و مهربانم! همانطور که 20 سال پیش خدا مرا به شما به امانت سپرد و شما مرا بزرگ کردید و الحق که از هیچ کوششی دریغ نکردید و درآن هنگام مرا با قنداق سفید بستید، هم اکنون صاحبش امانتش را می خواهد و شما با همان دستها مرا با پارچه سفید (کفن) به صاحب اصلیش بازگردانید.... اما امام، به والله قسم امام یک نعمت الهی است و ما حزب اللهیان تا آخرین قطره خون خود را ،در راه هدفش که همان مکتب محمد (ص) است ،نثار می کنیم. او از سلاله پاک حسین (ع) و ابراهیم ثانی است، برادران و خواهرانی که عاشق این مکتب هستید ،خود را با کتابهای اسلامی که صدها فقیه و فیلسوف و عالم زحمت کشیده اند ،انس دهید و با آنها دست دوستی دهید. ...اطیعو الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم،به تبلیغات عوامل خارجی شرقی و غربی گوش فرا ندهید و از سازمانهای بین المللی همچون سازمان ملل متحد صلح نوبل، عفو بین المللی و کلیسای واتیکان خوف به خود راه ندهید، چه پروندهای این سازمان همه تاریک و کثیف است .... وصیت می کنم بر سنگ قبرم نوشته شود:"عشاق اگر لقای تو را آرزو کنند، باید ز خون خویشتن اول وضو کنند" 
24/2/1361 وصیت نامه شهید حمیدرضا زرچینی

ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی

جسدی که بعد از ۳۱ سال سالم بودمادر شهید محمدی می‌گفت که بهنام هر شب به خوابش می‌آید و می‌گوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند. 
ادامه مطلب ...

مناجات شهید چمران در شب قدر



چه فرخنده شبی بود شب قدر من. شب معراج من به آسمان‌ها.
از طغیان عشق شنیده بودم و قدرت معجزه‌آسای عشق را می‌دانستم، اما چیزی که در آن شب مهم بود، این بود که وجود من، روح شده بود و روح من آتشفشان کرده بود. می‌خواست همچون نور از زمین خاکی جدا شود و به کهکشان پرواز کند... آن گاه آتش عشق به کمک آمده بود و جسم خاکیم را سوزانده و از من فقط دود مانده بود و این دود همراه با روح من به آسمان‌ها اوج می‌گرفت...
شب قدر من، شبی که سلول‌های وجودم در آتش عشق، تغییر ماهیت داده بود و من چیزی جز عشق گویا نبودم. دل من، کعبه عالم شده بود، می سوخت، نور می‌داد و وحی الهی بر آن نازل می‌شد و مقدس‌ترین پرستش‌گاه خدا شده بود. امواج خروشان عشق از آن سرچشمه می‌گرفت و به همه اطراف منتشر می‌شد. از برخورد احساسات رقیق و لطیف با کوه‌های غم و صحراهای تنهایی و آتش عشق، طوفان‌های سهمگین به وجود می‌آمد که همه وجود مرا تا صحرای عدم به دیار نیستی می‌کشانید و مرا از زندان هستی آزاد می‌کرد.
ای کاش می‌توانستم همه خاطرات الهام بخش این شب قدر را به یاد آورم. افسوس که شیرازه فکر و طغیان احساس و آتشفشان روح من، آن قدر سریع و سوزان پیش می‌رفت که هیچ چیز قادر به ضبط آن نبود.
نوری بود که در آن شب مقدس بر قلبم تابید، بر زبانم جاری شد و به صوررت اشک بر رخسارم چکید. من همه زندگی خود را به یک شب قدر نمی‌فروشم و به خاطر شب‌های قدر زنده‌ام و تعالای شب قدر عبادت من و کمال من و هدف حیات من است.