شـما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط تــرانه ســرودیم، نـان درآوردیـــــم
بـــرای ایــنکــه بگوییــم با شما بودیـم
چقـــدر از خـــودمان داستـان درآوردیـم
و آبــــــهای جــهان تا از آسیـــاب افتـاد
قلم به دست شدیم و زبان درآوردیم ...
من از اهالی این کوچههای شب زدهام که گم نموده دلم چرخهی مدارت را چقدر دربهدر شعر خویشتن باشم مگر بیابم از آیینه اعتبارت را...
سلام
مرداب به رود گفت؛ چه کردی که زلالی؟! جواب داد: گذشتــــــــــــم.....
من از اهالی این کوچههای شب زدهام
که گم نموده دلم چرخهی مدارت را
چقدر دربهدر شعر خویشتن باشم
مگر بیابم از آیینه اعتبارت را...
مرداب به رود گفت؛
چه کردی که زلالی؟!
جواب داد:
گذشتــــــــــــم.....