ارث مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها...

شهید سید مجتبی علمدار

هر وقت از سر کار میومد ، یه راست میرفت توی اتاقش دراز میکشید 

روی پتو . از این پهلو به اون پهلو هر کار میکرد آروم نمیشد.

گریه میکرد از بس درد داشت .

میرفتم کنارش ، میگفتم : "مادر ، بذار تا پهلوت رو بمالم ،

شاید دردش آروم بگیره "میگفت : " نه مادر جان

این درد ارث مادرم حضرت زهراست ، بذار با همین درد به آرامش برسم ."

 شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات...
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین
اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک
خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده

نظرات 3 + ارسال نظر
معصوم سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 23:30 http://sab00r92.blogfa.com/

خواهش می کنم

نمی دونم من که امشب رفتم حس کردم اونا از من خوشش نیومد
چون همه گریه می کردن الا من...خواهش می کنم

نمی دونم من که امشب رفتم حس کردم اونا از من خوشش نیومد
چون همه گریه می کردن الا من...

معصوم سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 23:18 http://sab00r92.blogfa.com/

سلام
ممنونم از این که سر زدین و تولد وب لاگو تبریک گفتین
لطف کردین
.
.
.
چون این پست درباره و پست بعدی درباره شهدا و شهادت هست اینو میگم
امروز دوتا شهید گمنام آوردن شیراز
و امشب محفل انس با شهداء بود تو یه مکانی
خب من هم رفتم و اعتراف می کنم برایا ولین بار بود که رفتم، همکاراری خبرنگارم هم اومده بودن، اونا خیلی گریه می کردن، اما من نه!!!نمی دونم چراااا؟

معصوم سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 23:12 http://sab00r92.blogfa.com/

اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.