ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شهید سید مجتبی علمدار
هر وقت از سر کار میومد ، یه راست میرفت توی اتاقش دراز میکشید
گریه میکرد از بس درد داشت .
میرفتم کنارش ، میگفتم : "مادر ، بذار تا پهلوت رو بمالم ،
شاید دردش آروم بگیره "میگفت : " نه مادر جان
این درد ارث مادرم حضرت زهراست ، بذار با همین درد به آرامش برسم ."
خواهش می کنم
نمی دونم من که امشب رفتم حس کردم اونا از من خوشش نیومد
چون همه گریه می کردن الا من...خواهش می کنم
نمی دونم من که امشب رفتم حس کردم اونا از من خوشش نیومد
چون همه گریه می کردن الا من...
سلام
ممنونم از این که سر زدین و تولد وب لاگو تبریک گفتین
لطف کردین
.
.
.
چون این پست درباره و پست بعدی درباره شهدا و شهادت هست اینو میگم
امروز دوتا شهید گمنام آوردن شیراز
و امشب محفل انس با شهداء بود تو یه مکانی
خب من هم رفتم و اعتراف می کنم برایا ولین بار بود که رفتم، همکاراری خبرنگارم هم اومده بودن، اونا خیلی گریه می کردن، اما من نه!!!نمی دونم چراااا؟
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم