-
همیشه بخاطر داشته باش
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 15:45
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست... تا تلخی نباشد، شیرینی نیست... تا غمی نباشد، لبخندی نیست... تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت... پس همیشه به خاطر داشته باش: هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی. همین دشواریها هستند که از ما انسانی نیرومندتر و شایستهتر...
-
پروردگارا...
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 15:11
پروردگارا مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم مرا صحتی عطا فرما تا از کار لذت ببرم و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم و همتی عطا فرما تا گناه نکنیم مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل کنم و طبعی عطا فرما که با مردم بسازم مرا بزرگواری عطا فرما...
-
ای شهید
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 10:44
ای شهید ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید «زهره » به نام توست غزلخوان آسمان با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید « قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد در گسترای ساحت تحمید ای شهید تیغ سحر زجوهره خونت آبدار گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید...
-
یکرنگی ...
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 10:40
غرور هدیه شیطان است و دوست داشتن هدیه خداوند! جالب این است: که هدیه شیطان را به رخ هم می کشیم و هدیه خداوند را از هم پنهان می کنیم! بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است... ادعایشان آدمیت... کلامشان انسانیت... رفتارشان صمیمیت... حال، من دنبال یکی میگردم که... نه آدم باشد... نه انسان... نه دوست و رفیق صمیمی... تنها صاف...
-
مسافر
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 08:48
-
ذکر آرامش دهنده
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 20:10
-
کوچه های قلبم پر از عطر حضور توست...
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 20:05
خدایا کوچه های قلبم پر از عطر حضور توست همیشه کنارم باش - همیشه پناهم باش هرگز دستم را رها مکن ... هرگز...
-
خجالت
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 17:24
وقتی داری گناه میکنی چپ و راست رو نگاه میکنی کاش یکبار بالا رو نگاه کنی ، به حضرت دوست ...
-
قرار ملاقات
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 16:30
هروقت دعوت می شد برای برنامه یا کلاس یا یکی از دوستانش می خواست باهاش قرار بزاره، یه نگاه به تقویمش می کرد و اگر اون زمان وقتش پر بود مودبانه معذرت میخواست: ببخشید تو اون زمان من وقتم پره یا ببخشید من یه قرار ملاقات مهم دارم و … یک روز که حسابی از به تعویق انداختن نمازش ناراحت بود از خودش پرسید چرا من تمام برنامه های...
-
لباس حضرت زهرا س
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 14:39
گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟ گفتم: چه میدانم، لابد این طوری خوشتیپ تری! گفت: نچ! گفتم: خوب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلا! گفت: نچ! گفتم: ای بابا! خوب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!! گفت: نزدیک شدی! گفتم: آها!! دیدی گفتم همه ی قصه ها به ازدواج ختم میشوند؟...
-
خاطره ایی از جانباز شهید
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 10:57
-
بدون شرح
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 09:35
-
امید به خدا
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 20:40
-
با یک نقطه جابجا می شویم...
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 19:06
مواظب باشیم... گاهی... جای رحمت می شویم زحمت جای محرم می شویم مجرم جای ژست می شویم زشت جای یار می شویم بار جای قصه می شویم غصه جای زبان می شویم زیان و.... پس زیادی به خودمان مغرور نباشیم چون با یک نقطه جابجا می شویم...
-
قطار عمر می گذرد
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 15:01
-
بعد از 12 سال انتظار
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 13:12
بسم رب الزهرا قبل از اعزام جبهه بنا داشت که از خانواده شهدا دیدار کنه، اون موقع عضو کادر سپاه بود بخاطر وجود منافقین اجازه نداشتن که لباس سپاه رو بپوشند وقتی برای دیدار خانواده شهدا آماده میشد، لباس سپاهی خودش رو توی ساکی می گذاشت و نزدیک خانه شهید که میشد می پوشید و با اون لباس وارد منزل میشد... وقتی رفت جبهه از...
-
طلب شهادت
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 06:50
** از خـــداونــد درخواســـت شهــــادت کـــن** اگـــر خداونـــد فرمـــود: لیـــاقــت شهـــادت را نـــداری.... بگــــــو: مگـــر آنچه را که تـــا به حال به من داده ای لیاقتش را داشته ام؟! کدامین نعمتت را لایق بـــوده ام ؛ که حالا برای این لیـــاقت داشــته باشــــم؟! مگـــر شمــا تـــا به حال در بـــذل نعمت هایت ، به...
-
دلم را به تو می سپارم
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 05:57
خدایا! دلم را به تو می سپارم دلی که همچون یک دفتر پر است از غم.. دلتنگی ... گناه و آرزو … خدای من! با دستان مهربانت قلمی به دست گیر و به لطف خود پاک کن گناهانم را خط بزن غم هایم را تایید کن آرزوهایم را و دلی رسم کن در دفتر دلم به بزرگی دریا...
-
بترسیم از گناه
شنبه 6 اردیبهشت 1393 22:56
-
خدایا...
شنبه 6 اردیبهشت 1393 20:31
-
تو انتخاب دوست دقت کن
شنبه 6 اردیبهشت 1393 13:12
سال اول دبیرستان بود . صبح که می شد ، هم کلاسیهایش می آمدند دنبالش و با هم می رفتند دبیرستان . چند روز گذشت ، صبح زنگ درب خانه را زدند . گفتم : (( پاشو ! دوستانت آمدند دنبالت . )) گوشی آیفون را داد دستم و آهسته گفت : (( بگویید نیستم . )) متعجب نگاهش کردم . - ولی تو که هستی !؟ چشم به زمین دوخت . دیگر نمی خواهم با آنها...
-
حتما بخوانید
شنبه 6 اردیبهشت 1393 10:51
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بودپریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت...
-
بابای جعبه ایی
شنبه 6 اردیبهشت 1393 09:01
حرفی نمیزنی چرا «بابای جعبه ای»؟ خسته شدم بیرون بیا «بابای جعبه ای» لطفا بلندتر کمی فریاد هم بزن این جا نمی رسد صدا «بابای جعبه ای» با ان قَدَت تو جا شدی آنجا ببین مرا جا میشوم ببر مرا «بابای جعبه ای» قد عروسکم شده ای باور کن ای عزیز من مادرت قبول؟ ها؟ «بابای جعبه ای» بابا عروسکی چرا لالا نمی کنی؟ شب شد لالا لالا...
-
مادر شهید علمدار
شنبه 6 اردیبهشت 1393 08:15
-
خدایا...
شنبه 6 اردیبهشت 1393 07:33
-
ان شاءالله
جمعه 5 اردیبهشت 1393 20:34
-
الهی العفو
جمعه 5 اردیبهشت 1393 18:57
-
خدا کند که بیایی
جمعه 5 اردیبهشت 1393 17:14
-
جمعه ی بعدی
جمعه 5 اردیبهشت 1393 15:30
به زیر نم نم باران ، کدام جمعه ی بعدی؟ هوای خیس پریشان ، کدام جمعه ی بعدی؟ دلم ... هوای دلم را قفس گرفته امانت شکسته بغض دوچشمان ، کدام جمعه ی بعدی؟ ... خمیده قامت تاریخ پس از حضور و غیابی کجایی مرد مسلمان ،کدام جمعه ی بعدی؟
-
چقدر است مادر...؟؟
جمعه 5 اردیبهشت 1393 14:20
کم حرف می زد. سه تا پسرش شهید شده بودند. ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟» گفت :«هزار سال.» خندیدم . صداش میلرزید، گفت «شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال به من سخت گذشته .»