ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دوری از گناه :
شوهر خواهر شهید بابایی می گفت : تازه وارد دانشکده ی نیروی هوایی شده بود که یک روز با من تماس گرفت،و گفت:«فلانی لطفا بیا تهران،کار واجبی دارم» نگران شدم،مرخصی گرفتم و رفتم تهران.
به دانشکده که رسیدم رفتم آسایگاه پیش عباس،بعد از احوال پرسی گفت :«شما مسئول آسایشگاه مارو میشناسی ؟ بی زحمت بورو راضیش کن تا منو از طبقه دوم بیاره طبقه اول.گفتم:قضیه چیه عباس ؟ تو که یک سال بیشتر اینجا نیستی! گفت:«می دونی چیه؟ راستش آسایشگاهمون به آسایشگاه خانوما دید داره! نمیخوام به گناه بی افتم »
وقتی قضیه رو به مسئول آسایشگاه گفتم،خندش گرفت و گفت:طبقه دوم کلّی طرفدار داره! باشه به خاطر شما میارمش پایین.
خیلیم وبلاگت قشنگ و البته پرمحتواست
بازم میام مطالب رو با اجازه بر میدارم