ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گاهی
با یک کارِ اشتباه، یک حرفِ اشتباه یا حتی یک فکرِ اشتباه ...
همۀ آن راه رفته را در یک لحظه سقوط می کنی !
و برمی گردی سر جای اولت یا حتی پایین تر، ... با کلی زخم و درد ...
گویند شیخ هادی نجم آبادی به شیوه همیشگی نیمه شبی از خواب برخاست و به کنار حوض رفت تا وضو بگیرد و نماز به درگاه یگانه بجای آورد . ناگاه مردی را بر لب بام خانه دید که می خواست به پایین بپرد . وی از دیدن شیخ خود را باخت و از روی بام به حیاط افتاد .
شیخ به سویش رفت ، دید بینوایی به امید دستبرد به خانه وی آمده ، خانه اغنیا را گذشته و به کاهدان زده است . شیخ از او پرسید : پایت که نشکست؟ بیا نان و چای بخور و آنگاه برو .
سپس به مالیدن پای او سر گرم شد تا آن مرد از رنج افتادن آسوده شود . از قضا آن بیچاره همکاری داشت که در کوچه انتظارش را می کشید . دید خبری از رفیق ناشی او نشد ، ناچار بر بام رفت و به درون خانه نگریست . دید شیخ مشغول مالیدن پای رفیق وی و اندرز دادن به اوست .
شیخ متوجه او شد ، صدایش زد که : تو هم بیا با رفیقت نان و چای بخور و بعد بروید .
آن دو بینوا ترسان و لرزان و شرمسار از کرده خویش ، زیر چشمی شیخ را می نگریستند . شیخ هم به مهمانان ناخوانده پند و اندرز می داد : آدمی اشتباه می کند . شما باید روی زمین هموار و صاف بروید اما اشتباهاً روی دیوار رفتید و افتادید . کوشش کنید از این پس این اشتباه را تکرار نکنید .
آنان هم سر افکنده شده و از خانه شیخ توبه کنان رفتند که دیگر گرد دزدی نگردند .
قال الباقر (علیه السّلام): یجب للمؤمن علی المؤمن ان یستر علیه سبعین کبیره.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود : هر مومنی وظیفه دارد هفتاد گناه کبیره را بر برادر مومن خود بپوشاند .