اوج خونسردی
بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد .
بازیبازی انقدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد.
یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد"
اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد محکم به صورت ابراهیم خورد.
بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکل که ابراهیم داشت
باید هم فرار می کردند!صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود .
لحظه ای روی زمین نشست تادردش ارام بگیرد.
همین طور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد.