ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود. کافی است انار دلت ترک بخورد
گاهی دلت از سن و سالت می گیردمیخواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی!!!
کوچک باش و عاشق...
که عشق می داند...
آئین بزرگ کردنت را...