معبودم!
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
آمین یارب العالمین
دلت که از آدم ها گرفت غصه ها را فرو ریز در گنجینه دل،
ببخش و فراموش کن بدی ها را!
مثل همیشه بگذار برای روزی که خدا می آید!
بگذار خدا بیاید و بپُرسد،
مرهم بگذارد، ناز بخرد و تا بخواهی گله کنی
به آغوش بگیرد و بگوید میدانم...
ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم
«لا اله الا الله»
و گفته باشند و خواهند گفت!
زندگی انشایی است که تنها باید خود بنگاریم...
باشد که موضوع انشای زندگیمان 【خـدا】 ،
مقدمهاش 【عشق او】 ،
و انتهایش 【نگاه او】 باشد ...
خدا
در دستیست که به یاری میگیری
در قلبیست که شاد میکنی
در لبخندیست که به لب مینشانی
آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی
خدا٬در تو٬باتو٬ و برای توست...
سلام خدایم
ببخش هر وقت دلتنگ می شوم
هر وقت از زمین و زمان گلایه مند می شوم
هر وقت به بن بست می روم به سراغت می آیم
خجالت می کشم با همه بی معرفیتی هایم دوباره تقاضا داشته باشم
اما چه کنم تنها کسی هستی که در همه حال پشتم را خالی نمی کنی
و تقاضایم را رد نمی کنی
خدای دوست داشتنیم؛
خسته شدم از اینهمه هیاهوی بیخود و بی حاصل
شادی هایم را به من ببخش!
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید،
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
و به قدر دل امیدواران گرم میشود…
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را.
امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را.
نور میشود در تاریکی ماندگان را.
یکی باید در زندگیات باشد،
که همیشه باشد . . .
نه اینکه گاهی باشد و گاهی نباشد ،
یکی که " یک" باشد، " اَحَد" باشد . . .
که بهترین باشد ، . .
که به خاطر نیازش با تو نباشد، "صمد" باشد . . .
که " الله" باشد . . .
♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♡❤♡♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡
و کسی می گوید سر خود بالا کن ، به بلندا بنگر
به بلندای عظیم به افق های پر از نور امید
و خودت خواهی دید
و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست…
خانه ی دوست در آن عرش خداست ،
خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست
و فقط دوست ، خداست...
♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡
خداوند فرمود(به شیطان): هر چه در دنیا بخواهی به تو عطا میکنم. (به خاطر سوابقش در عبادت خدا)
شیطان گفت:
اول اینکه اجازه بدهی تا قیامت زنده بمانم . خدا فرمود تا روز معلوم تو را مهلت میدهم.
دوم اینکه در مقابل هر یک از فرزندان آدم دو فرزند به من عطا کنی که برای هر یک از اولاد آدم دو فرزند را مسلط کنم که آنها را به گمراهی بکشانند.خداوند باز هم قبول کرد.
سوم اینکه از تو میخواهم مرا در بدن اولاد آدم همچون خون جریان دهی که از هر جای بدن بتوانم او را به معصیت بکشانم.
چهارم اینکه میخواهم اولاد آدم ما را نبیند ولی ما آنها را ببینیم.
پنجم : اینکه میخواهم تا دم مرگ پیش اولاد آدم باشم (یعنی حتی وقتی حضرت ملک الموت برای قبض روح به سراغ انسان میآید شیطان هم حاضر باشد و انسان را وسوسه کند) .امام محمد باقر (ع) میفرماید: هنگامی که انسان در حال جان کندن است خیلی تشنه میشود.در آن هنگام شیطان با یک لیوان آب می آید و می گوید اگر بر من سجده کنی و کافر شوی این آب را به تو می دهم.شیطان وقتی ناامید می شود آب را می ریزد و می گوید من از تو بیزارم و می رود.
ششم : اینکه از تو میخواهم که مرا بر سینه اولاد آدم مسلط گردانی تا او را وسوسه کنم.
خداوند در پایان می فرمایند تمام خواستههایت را برآورده می کنم.ولی هر کس پیرو تو باشد او را با تو به جهنم می فرستم.
علامــه سیدمحمدحسیــن حسیــنی طهرانی:
درهیچ جـــای قرآن اعتمــــاد به نفس نیست من نمیــدانم این لفظ اعتماد به
نفس ازکــجا آمده چرا اعتماد انسان به نفـــس باشد قرآن میگوید:
اعتــمادبخدابکن! نفـــس را زیرپابگذار...
شناسنامه ی خدا . . .
نام: خدای یکتا
صفت : بی نیازی از هر چیز و هر کس
نام والدین و فرزندان : نه پدر و مادری دارد و نه فرزندی
دیگر مشخصات : هیچ همانند و شبیه و جایگزینی ندارد.
عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟
توهدفی ، من دنبال توام
تو معبودی ، من عبد توام
توعشقی ، من عاشق توام
تو نوری ، من شب پره توام
تو بال باش ، من پرنده ام
تو ارباب باش ، من برده ام
تو همراه باش ، من رونده ام
تو ناز باشی ، من نیازم
تو آوازباشی ، من یه سازم
یادش به خیر...
کودک که بودیم
مدرسه ای داشتیم
وتخته سیاهی بر دیوار
کلاسش
و "مبصری"
که بر تخته لیست می کرد:
"خوب ها" و "بدها" را...
و هنوز هم
گمان می کنیم:
که آن
"مبصریم"؛
و مردم دنیا همکلاسی
هایمان؛
و چه ساده قضاوتشان
می کنیم...
و چه آسان لیست می
کنیم:
"خوب ها"یشان را و "بدها"یشان را...
-غافل از آن که-
تنها
"خدا"ست
که میداند:
بر تخته سیاه دنیا
چه کسی در ردیف
"خوب ها"ست
و چه کسی در ردیف
"بدها...... "
(دوست خدا بودن سخت نیست)
پیرمردی هر روز تو محله می
دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند.
روزی پیرمرد رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا
رو بپوش...
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!
پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم.
پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم.