کم حرف می زد. سه تا پسرش شهید شده بودند. ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»
گفت :«هزار سال.» خندیدم . صداش میلرزید، گفت «شوخی نمی کنم.
اندازه هزار سال به من سخت گذشته .»