ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
راه مدرسه اش دور بود. همکلاسی هایش با ماشین می رفتند.
آن موقع روزی دوازده ریال پول تو جیبی به او می دادیم تا
بتواند هم خودش را ادره کند و هم به مدرسه برود .
با اینکه پول کمی بود اما این بچه هیچ وقت
شکایتی نداشت. مدتی که گذشت ، متوجه شدیم که
اسد الله زودتر از ساعت همیشگی از خانه بیرون
می رود و تا مدرسه پیاده روی می کند.
علت کارش را متوجه نشدیم تا اینکه یک روز خواهر کوچکش
مریض شد. پول کافی برای دوا و رمانش در خانه نبود.
وقتی اسد الله متوجه موضوع شد ، رفت و مقداری پول
آورد و گفت : این ها را برای روزی مثل امروز
پس انداز کرده بودم . طفلکی پیاده مدرسه می رفت
تا همان دوازده ریال را هم پس انداز کند!
شهید اسدالله کشمیری
منبع : شهیدان اینگونه بودند ، ج1 ، ص38