زیبا ترین جلوات عشق...
خونی است که بر پیشانی
شهید مینشیند....
ملت شهیدپرور برای شهیدان دعا کنند که از جان گذشتگی این عزیزان مورد قبول درگاه حق و سرورشهیدان عالم امام حسین (ع) باشد .
به خانواده خود سفارش می کنم اگر خواستید گریه کنید به یاد علی اکبر امام حسین (ع) و برای مظلومی آقا امام حسین (ع) گریه کنید. به خواهران خود و دیگر خواهران ایرانی سفارش می کنم که این آزادی را پاس بدارند که این آزادی با خون عزیزان بسیار زیادی به دست آمده و در آخر دعا برای رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سفارش می کنم که امام را یاری کنید.....
روحش شاد،یادش گرامی
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی
گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...
با یه عده طـــلبه آمدند قم.
راه مدرسه اش دور بود. همکلاسی هایش با ماشین می رفتند.
آن موقع روزی دوازده ریال پول تو جیبی به او می دادیم تا
بتواند هم خودش را ادره کند و هم به مدرسه برود .
با اینکه پول کمی بود اما این بچه هیچ وقت
شکایتی نداشت. مدتی که گذشت ، متوجه شدیم که
اسد الله زودتر از ساعت همیشگی از خانه بیرون
می رود و تا مدرسه پیاده روی می کند.
علت کارش را متوجه نشدیم تا اینکه یک روز خواهر کوچکش
مریض شد. پول کافی برای دوا و رمانش در خانه نبود.
وقتی اسد الله متوجه موضوع شد ، رفت و مقداری پول
آورد و گفت : این ها را برای روزی مثل امروز
پس انداز کرده بودم . طفلکی پیاده مدرسه می رفت
تا همان دوازده ریال را هم پس انداز کند!
شهید اسدالله کشمیری
منبع : شهیدان اینگونه بودند ، ج1 ، ص38
باید حسینگونه جان را فدا کنیم و یا زینب گونه
پیام شهیدان و حسینیان را به گوش عالم برسانیم.
شهید موسی اخروی
شهید عیسی احیائی محل تولد تهران، محل شهادت شلمچه به سال 1366:
«از
خون شهدا حفاظت کنید و نگذارید که خون پاسداران قرآن پایمال شود و در همه
حال به خدا توکل کنید. بیشتر قرآن بخوانید و از این عمر کوتاه چند روزه
کمال استفاده را بکنید و همیشه به یاد قیامت باشید و به نماز جماعت اهمیت
دهید.»
یک
قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین
دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می
کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش
را از پس خاکریز آورد بالا و گفت:
« منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب
عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست
بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از
عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین
داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند
لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از
سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا
کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
شهید زرین تک تیراندازی بود که صدام برای زنده و مرده آن
جایزه گذاشته بود .
روحش شاد و یادش گرامی باد
همســــر شهید باعبـــانی (مستندساز شهید در سوریه) میگویــد :
چند روز پیش دختــــرم سؤال کــــرد :
بابا کجــــاست؟ گفتم رفته سرکار؛گفت: چرا زنگ نمیزنه دلم برایش تنگ شده است
او به من میگـــوید :
بابا قهرمـــان شده عکسش را همه جــــا زدهاند
بهش زنگ بــــزن بگو بیاد عکس هاشــــو ببینــــه
راوی: مادرشهید
بچه ها می گفتند دفعه ی آخر وقتی دوربین روی رگ های بی سر شهید زوم کرد، مادرش رفت جلوی تلویزیون و از روی صفحه ی تلویزیون رگ های بریده ی شهیدش را بوسید و گفت حالا حضرت زینب (س) را درک می کنم.
عملیات کربلای 8 بود. من سه الی چهار متر با داوود فاصله داشتم. در میان
راه داوود با بی سیم تماس گرفت تا موقعیت منطقه را بپرسد. ما سه نفر بودیم.
از زمین و آسمان آتش می بارید. تماس قطع شد. داوود سعی داشت دوباره با حاج
اصغر صحبت کند. صدای سوت خمپاره مرا به فریاد واداشت.
حاجی! مواظب باش خمپاره؛ و خودم بدون لحظه ای تأمل روی زمین خوابیدم. وقتی برخاستم ترکش خمپاره ی 81 سرش را از بدنش جدا کرده بود.
تن بی سر داوود مقابلم بود. از گردنش خون می جوشید و من فقط توانستم فریاد
بزنم. یا امام حسین (ع).... یا مولا حسین. خدایا... خدایا....
در لشگر 27 محمد رسول الله (ص)
برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد
وقتی شهید شهد بچه ها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت، پیشانی او را غرق بوسه کنند.
پارچه را که کنار زدند، جنازه بی سر او دل همه شان را آتش زد.
«شادی روح شهید حاج محمد ابراهیم همت صلوات»
جگر شیر نداری سفر عشق مرو ...
شیطان حکومت خویش رابر ضعف ها وترس ها وعادات مابنا کرده است،و اگر تو نترسی و ازعادات مزموم خویش دست برداری و ضعف خویش را باکمال خلیفه اللهی جبران کنی دیگر شیاطین را برتو تسلطی نیست...
سیدمرتضی آوینی
بتواندغسل شهادت کند،امّا آب به اندازه ی کافی نداشتیم.گفت: «به اندازه ی
شستن سرم آب داشته باشید، کافی است».
گفتم: «فردا عملیات است و در گرد و غبار فردا، دوباره سرت کثیف می شود».
گفت: «به هر حال میخواهم سرم را بشویم.»
گفتم: «مگر میخواهی به تهران بروی؟».گفت: «نه، فردا میخواهم به ملاقات خدا بروم.»
روزی که توپ نزدیک پاهایش اصابت میکند