حرف های خداوند با بنده




آدم ای دردانه و مخلوق من

ای وجودت از وجود و روح من

خاک بودی قامتت آراستم

بهترین‌ها را برایت خواستم

روح خود را در وجودت کاشتم

طینت قدسی بر او افراشتم

وصله‌ای از خود به جانت دوختم

علم اسماء خدا آموختم

تا که نفست را نکو آراستم

هر ملائک را به کرنش خواستم

چون ملائک سجده بر آدم نمود

کل مخلوقات حسنش را ستود

تو همان گشتی که من می‌خواستم

بهترین مخلوق را آراستم

آدم ای دردانه عرش بقا

وصل نزدیک است سوی ما بیا

هیچ دانی در جهان نقش تو چیست

خوب بنگر خالق و رب تو کیست

گر منم معبود تـو، با من شوی

محرم سر و علوم من شوی

حال داخل شو تو در رضوان من

تا ابد هستی کنون مهمان من

پاسخ آری در آن روز الست

آخرین راه نجات آدم است