دلـم التـمـاس-دعا میـخواهد،
از همان الـتمـاس دعــاهــایـی کـه آدمـی زاد یـک وقــت هــایـی دلــش را بـه دریـا مـیــزند
و به خــلـق الله رو مـی انــدازد کــه بــرایـش دعـا کـنـند .
از آنــهــایــی کــه از تـه_جـانَــت،
لا بــه لای بـغــض هــا،
بــا چــه زوری بــالا مـی آید ..
آنـوقـت بـا هــمــه ی وجــود، دلـت را بــه زمــزمـه ی خــدایـا گفـتـن ِ خــلـق-الله خــوش میـکـنـی..
کـه اگــر صــدای تــو بــه عــرش نـرســیـد!
لااقـل یــکـی از همیـن خـلـق-الله صــدایــش آنـقـدر رسـا اسـت که عـرشـیان و فرشـیـان از خـــدایا گـفتـنَش
..خدایا بگویند ..
التماس دعایت مستجاب
فقط همین...
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن
الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
پیامبر اکرم(ص) فرمود:وقتی که "شیطان"از طرف خداوند
طرد و رانده شد و از اسمان به زمین فرستاده شد.به خدا
عرض کرد:خدایا مرا به زمین فرستادی مرا از خود راندی پس
خانه ای برای من قرار بده خدا فرمود:حمام خانه ات باشد
گفت محلی برای نشستن من قرار بده خداوند فرمود:بازار و سر
گذرگاها وچا راهها
گفت:غذای برایم قرار بده خداوند فرمود:انچه اسم خدا بر ان برده
نشده کنایه از:"بسم الله الرحمن الرحیم"را نگفتن.
گفت: نوشیدنی برایم قرار بده خداوند فرمود:هر مایعی که مست
کننده باشد. کنایه از:" شراب"
گفت:موذنی برایم قرار بده خداوند فرمود:الات موسیقی گفت:چه
بخوانم؟ خداوند فرمود: شعر
گفت: کتابی برایم قرار بده خداوند فرمود: دروغ
گفت :وسیله صیدی برایم مقرر کن خداوند فرمود:زنان
از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد.
خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی.
از او خواستم به من صبر عطا کند.
فرمود: صبر، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نیست، آموختنی است
گفتم: مرا خوشبخت کن.
فرمود: «نعمت» از من، خوشبخت شدن از تو.
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.
یی جدا و به من نزدیکترت میکند
از او خواستم روحم را رشد دهد.
فرمود: نه، تو خودت باید رشد کنی.
من فقط شاخ و برگ اضافیات را هرس میکنم تا بارور شوی.
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.دلتنگی هایت را از خودت بپرس.و نگران هیچ چیز نباش!هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!اما من نمی خواهم تو همان باشی!تو باید در هر زمان بهترین باشی.نگران شکستن دلت نباش!میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.و جنسش عوض نمی شود …و میدانی که من شکست ناپذیر هستم …و تو مرا داری …برای همیشه!چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد …چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای…چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!دلم نمی خواهد غمت را ببینم …می خواهم شاد باشی …این را من می خواهم …تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود …نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!فقط کافیست خوب گوش بسپاری!و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!پروردگارت …با عشق !
دروغها ساختم ... خدایا مرا ببخش
چشم بر بیگانه دوختم ... خدایا مرا ببخش
خدایا گر غافل مانده ام ، مرا ببخش
بنده ام ، گر هوس راندم ، مرا ببخش
گر پر شده ام از تظاهر ، مرا ببخش
دل شکستم ، دل شکسته ام ، خدایا مرا ببخش
من صغیرم ، خوارم ، ذلیلم ، علیلم ... مرا ببخش
سادگیم را ببخش
بیهودگی خیالم را ببخش
تقلای تقلید و قصور تقدیسم را ببخش
خدایا ادعای پوچ تنهاییم را ببخش
چه کنم ؟
این انحطاط اندیشه و پرخاش روان ناپاکم را ببخش
خدایا
بد کرده ام
مرا ببخش .....
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم . گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
خـدایا فـقـط تو را می پرستـم
هیچ وقت رهایم مکن
خدایا کسی مرا درک نمی کند
تـــــو مـــرا درک کــن
خــــدایـــــا بی کــــســـم
هـــمـــه ی کـــســـم بـــاش
خــــــدایـا بی پنــاهـم
پنــاه اول و آخرم بــاش
خـــدایا بی تکیه گــــاهم
تکیه گـاهم اول و آخرم باش
خــــدایا نـــــاامیــــــدم
امـــــیـــــد اول و آخـرم بــاش
خـــــــدایا تنهـــــایــــم
همـــــراه همیشــه ام بــــاش
خـــــــدایا راهــم را گــم کردم
راهنمای تاریکی هـــایم باش
خـــــدایا گریــــانم
خـــندانم کـــــن
خــــــدایا خسته ام
شــــادابــم کـن
خـــــدایا غمگینــــم
نشـــاطـم ده
خـــــدایـا گنـــــه کـــارم
مغــفــرتت را نصــیــبــم کن
خــــدایا منـــتــظــرم
به انتظــــارم بــده پـــایـــان
خــــدایا جمعــه در راه است
مولایم را برسان
سلام
خیلی دوست دارم بنویسم و نوشته ام حرفهای دلم باشه
بنویسم و تهش هم بگم ممنونم خدایا
سلام خدا
اینکه دیر به دیر میام باید بگم مشغولم و گرفتار و شرمنده
خدایا مهربونی تو هیچ میدونستی انقدر مهربونی که ماها گاهی این مهربونی رو نمیبینیم و بد میفهمیم
باید ببخشی تقصیر ما این وسط اینه که کمتر میدونیم و عجولیم و کم میاریم شاید هم کم طاقتیم
ولی راستش خدایا دیگه نمیشه گاهی فشار زندگی سخت میشه گاهی کم میاریم
گاهی انقدر کم میاریم که دوست داریم هرچی تو دلمون هست و بگیم و داد بزنیم
خدایا ولی تو مهربونی
خدایا دلم میخواد بگم وقتی دردی میدی حداقل طاقتش هم بده
صبرش هم بده
کمکمون کن که بفهمیم و احساس کنیم تا اینقدر بی تاب نباشیم تا انقدر غصه دار نباشیم که هرچی که به زبونمون میاد بگیم
خدایا طاقتا کم شده خیلی کم گاهی اینقدر کم میاریم که باورش برای خودمون هم سخته
خدایا گاهی میگم مگه یه ادم چقدر میتونه تحمل کنه چقدر میتونه بگه تموم میشه
وقتی اتفاقی باب میل ادم نمیشه وقتی یه اتفاق که حتی فکرشو نمیکنی وقتی واسه یه چیزی که هزار شب دعا میکنه اخرش نمیشه
ادم میشکنه من نمیگم تو حکمتت اشتباهه نه خدا بزرگی و مهربانی که من در تو دیدم مثل خودت بی همتا بود استجابت دعایی که دیدم معجزه بود و بس دلم میخواد به قلبمون بیای کمکون کنی قلبامون رو پاک کنیم تا بفهمیم این حکمت رو
خدایا بهم ارامش قلب بده بهم قدرت درک بده
خدایا محتاجم خیلی هم محتاجم
خدایا تو این زمین قلبهای خیلی از بنده هات واست تنگ قلبهای خیلی میخواد که به قلبشون بیایی خدایا راه سعادت راه رسیدن به خودت رو میخوام
خدایا خوب میدونم گنهکارم مدتی هست که خجالت میکشم نیگات کنم
خدایا اگر اشتباهی کردم اگر گناهی کردم اگر خطایی کردم دوست دارم دیگه نکنم دوست دارم کمکم کنی به قلبم به روحم ارامش بدی
خدایا شرمنده ام
بهم فرصت بده من از اینکه فردای قیامت فریاد رسی نداشته باشم میترسم
من از اتش جهنم میترسم
خدایا باید جبران کنم قبل از اینکه فرصت زندگی ام تمام بشه دوست دارم فردای قیامت شرمنده تو نباشم
خدایا لیاقت بندگی خودت رو بهم بده
خدایا دلم حالتی غریب و غریب گونه دارد
خدایا وقتی دلم غصه دارد دوست دارم قلبمو دربیارم بشورم از غصه ها گاهی این رنج انقدر زیاد هست که بی طاقت بی طافت میشم و بغض همه وجودمو میگیره احساس میکنم دیگه نمیتونم ادامه بدم میخواهم انصراف بدم میخواهم بزارم و برم ولی نمیشه نمیشه
باید رفت و امیدوارم بود به جایی میرسی به یه احساس خوشی خدایا به ارامش قلبی نیاز دارم تا بتونم به افکارم نظم بدم
حیف خدا حیف...
دوستت دارم خدا
هوای بنده هاتو داشته باش و کمکم باش تو همه چی
خداوندا تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
دوستت دارم
خدایا با تمام وجودم فقط تو را می پرستم
آنی و کمتر آنی مرا به حال خودم مگذار
خدایا بی کسم
همه ی کسم باش
خدایا بی پناهم
پناه اول و آخرم باش
خدایا بی تکیه گاهم
تکیه گاه اول و آخرم باش
خدایا نا امیدم
امید اول و آخرم باش
خدایا تنهایم
همراه همیشه ام باش
خدایا راهم را گم کردم
راهنمای تاریکی هایم باش
خدایا گریانم
خندانم کن
خدایا غمگینم
غصه را ز من برهان
خدایا گنه کارم
مغفرتت را نصیبم کن
خدایا منتظرم
به انتظارم بده پایان
خدایا جمعه در راه است
مولایم را برسان
من وخدا سوار دوچرخه شدیم
اشتباه کردم جلو نشستم وخدا عقب
فرمان دست من بود وسر دوراهی ها
دلهره مرا می گرفت
تا اینکه جایمان را عوض کردیم و ارام شدم
هر وقت از او میپرسم که کجا میرویم؟
با لبخند میگوید:تو فقط رکاب بزن...
مرا ببخش
از اینکه تظاهر به دانستن مطلبی کردم که
اصلا آنرا نمی دانستم .
از
اینکه عفت زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم.
از
اینکه منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
از
اینکه امامم را نشناختم و محبت او را در دل به وجود نیاوردم .
از
اینکه به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم .
از
اینکه با تکبر و بدون سلام از پهلوی دوستم رد شدم با اینکه متوجهش شده بودم
.
از اینکه شنیدن حق برایم مشکل بود
.
از
اینکه منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم .
از
اینکه نشان دادم کاره ای نیستم .
از
اینکه به سر قراری که باید حاظر می شدم حضور پیدا نکردم.
از
اینکه بر کوچکتران بزرگی کردم.
از اینکه در کاری که به من مربوط
نبود دخالت کردم.
از اینکه صدایم زدند اما خود را به
نشنیدن زدم
.
خدایا.....
یاریم کن نگاهم....... در افق این فضای مجازی........ جز برای تو...... نبیند
و انگشتانم ......... جز برای تو ....... کلیدی را فشار ندهند...
یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد.
می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد.
هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت.
هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم! وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم.
چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم.
من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم
نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد
و
زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا
زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم
نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است.
با شرمندگی فریاد زدم خدایا
اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می
بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان
هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور
کرد ومرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر
آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه
کنم تا محبت تو را جبران نمایم.
تو ای خداوندگارم
گنجایش پایین فهم مرا ازدرک حقایق ببخش!!!!
وبه حرفهایم گوش بسپار.
خدایا توازدشواری زندگی وانسان بودن آگاه بودی
ومی دانستی اززجر غصه خوردن
ازحس تلخ جدایی هم آگاه بودی
می دانستی که ضعیفم وزود شکسته می شوم
می دانستی که گذشته برنمی گردد وفقط خاطرات تلخش رابه جای می گذارد
خدایا می دانستی که اگر ضعف ایمان داشته باشم سختی ها مرا ازتو دور می کند وشاید هم جدا
می دانستی که پاهایم زود خسته می شوند،نفسم بریده می شود وطاقتم طاق..
ومی دانستی که ممکن است بنده ی ناشکر توباشم
خدایا توما رادوست داشتی وداری ولی چه دوست داشتن عجیبی
دوست داشتنت هم یگانه است ومانندش را دراین عالم نمی یابم
ولی با این همه بازمرا آفریدی............اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی
فردا به آن چشم نگاهش نکن،
شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی.
آدم ای دردانه و مخلوق من
ای وجودت از وجود و روح من
خاک بودی قامتت آراستم
بهترینها را برایت خواستم
روح خود را در وجودت کاشتم
طینت قدسی بر او افراشتم
وصلهای از خود به جانت دوختم
علم اسماء خدا آموختم
تا که نفست را نکو آراستم
هر ملائک را به کرنش خواستم
چون ملائک سجده بر آدم نمود
کل مخلوقات حسنش را ستود
تو همان گشتی که من میخواستم
بهترین مخلوق را آراستم
آدم ای دردانه عرش بقا
وصل نزدیک است سوی ما بیا
هیچ دانی در جهان نقش تو چیست
خوب بنگر خالق و رب تو کیست
گر منم معبود تـو، با من شوی
محرم سر و علوم من شوی
حال داخل شو تو در رضوان من
تا ابد هستی کنون مهمان من
پاسخ آری در آن روز الست
آخرین راه نجات آدم است