حجابت رو رعایت نمی کنی؟ .....
◄ چون هنوز بچه ام و تنها ۱۸ساله امه
چرا نماز نمی خونی؟.......
◄ چون هنوز بچه ام و تنها ۱۸ساله امه
چرا بانامحرم حرف می زنی؟ ........
◄ چون بچه هستم و تنها ۱۸ساله امه
◆ ....
◆ چرا و چون های زیادی...
◆ ولی یادمان باشد فاطمه هم تنها ۱۸سال داشت
✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·✿•٠·
حضرت فاطمه زهرا(س)همواره امام حسن(ع) را که بیش از هفت سال نداشت به مسجد می فرستاد تا آن چه را که رسول خدا(ص)در میان مسلمین
مطرح می کند به خاطر بسپرد و شنیده های خود را برای مادر بازگو کند.
امام حسن(ع) نیز با کمال نظم و به صورتی شیوا و شیرین گفته های جدش را در خانه برای مادرش بیان می کرد.
در آن روزها،هر گاه امیر مؤمنان(ع) به منزل می آمد با کمال تعجب می دید که
حضرت زهرا(س) از آیات تازهی قرآن و روایات رسول خدا(ص) آگاه است.
پس از او پرسید:
«این علوم و معارف را چگونه به دست آوردی ؟»
«هر روز فرزندم حسن مرا از آیات و روایات تازه آگاه می کند.»
«یا اُمّاه!قَلَّ بّیانی و کَلَّ لِسانی،لَعَلَّ سَیِّداً یّرْعانی»
«مادر جان! (تعجب نکن) از این رو زبانم لکنت گرفته و بیانم از فصاحت افتاده است ؛ چرا که گویا شخص بزرگی سخنانم را می شنود ! »
در این حال امیر مؤمنان علی(ع) از پشت پرده بیرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسید .
منبع: بحار الأنوار (ط - بیروت) / ج43 / 338 / باب 16
سردار شهید عبّاس کریمی
فرمانده لشکر 27 محمّد رسول الله
نام پدر: احمد
تولّد : 1336 - قهرود کاشان
شهادت:1363/12/24 - عملیّات بدر - شرق دجله
مزار : بهشت زهرا (س) قطعه 24 ردیف 75 شماره 23
داوود
داشت به دنیا می اومد از اندیمشک اومدیم دزفول دنبال بیمارستان میگشتم.
پرس و جوکه کردیم ، گفتند : " تنها یه بیمارستان مناسب توی این منطقه است ،
بیمارستان حضرت زهرا(س) "
تا حاجی اسم بی بی رو شنید طوری گفت یــا
زهـرا که فکر کردم اتفاقی افتاده ، ولی خودش گفت: " اسم همسرم زهراست ، توی
عملیات فتح المبین مجروح شدم با رمز یا زهرا(س) ، حالا هم که تولّد بچم تو
بیمارستان حضرت زهراست . "
حاجی راست میگفت ، همه زندگیش گره خورده بود به حضرت زهرا (س) ، پیکرش هم شد مهمون همیشگی بهشت زهرا (س)
پیامبر (ص) با مسلمانان در مسجد
بودند، هنگام نماز بود، ولی آن روز بلال حبشی در مسجد دیده نمی شد، تا
اذان بگوید، همه در انتظار آمدن او بودند، سرانجام بلال با مقداری تأ خیر
به مسجد آمد. پیامبر (ص) به او فرمود: چرا دیر آمدی ؟!. بلال گفت : به سوی
مسجد می آمدم ، از کنار در خانه حضرت زهرا (ع) عبور کردم ، دیدم فاطمه
زهرا (ع) پسرش حسن (ع) را (که کودک بود) به زمین گذاشته ، و کودک گریه می
کرد، و خود حضرت زهرا (ع) مشغول دستاس (آسیا کردن گندم یا جو) بود. به
آن حضرت عرض کردم : یکی از این دو کار را به عهده من بگذار، هر کدام را که
دوست داری ، یا نگهداری کودک را یا دستاس را؟ فرمود: من نسبت به پسرم ،
مهربانتر هستم .
او به نگهداری کودک پرداخت و من به دستاس و آسیا کردن مشغول شدم ، و همین
باعث دیر آمدن من به مسجد شد. رسول اکرم (ص) برای بلال دعا کرد و فرمود:
رحمتها رحمک اللّه : نسبت به فاطمه (ع) مهربانی کردی ، خداوند به تو
مهربانی کند.