مهربانی هم، حدی دارد!
لطف را هم، پایانیست... محبت را اندازهای است...!
اصلاً چرا انقدر مهربانی تو.!؟
چرا به ما محبت میکنی، وقتی ما گاه و بیگاه، یاد توئیم!؟
من، باید محبتت را چه طور جبران کنم.!؟
دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
شادی روح همه پدرهای دنیا
پیامبر (ص) با مسلمانان در مسجد
بودند، هنگام نماز بود، ولی آن روز بلال حبشی در مسجد دیده نمی شد، تا
اذان بگوید، همه در انتظار آمدن او بودند، سرانجام بلال با مقداری تأ خیر
به مسجد آمد. پیامبر (ص) به او فرمود: چرا دیر آمدی ؟!. بلال گفت : به سوی
مسجد می آمدم ، از کنار در خانه حضرت زهرا (ع) عبور کردم ، دیدم فاطمه
زهرا (ع) پسرش حسن (ع) را (که کودک بود) به زمین گذاشته ، و کودک گریه می
کرد، و خود حضرت زهرا (ع) مشغول دستاس (آسیا کردن گندم یا جو) بود. به
آن حضرت عرض کردم : یکی از این دو کار را به عهده من بگذار، هر کدام را که
دوست داری ، یا نگهداری کودک را یا دستاس را؟ فرمود: من نسبت به پسرم ،
مهربانتر هستم .
او به نگهداری کودک پرداخت و من به دستاس و آسیا کردن مشغول شدم ، و همین
باعث دیر آمدن من به مسجد شد. رسول اکرم (ص) برای بلال دعا کرد و فرمود:
رحمتها رحمک اللّه : نسبت به فاطمه (ع) مهربانی کردی ، خداوند به تو
مهربانی کند.