ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
الهی؛ زهی خداوند پاک که بنده گناه کند و تو را شرم، کرم بُوَد
الهی؛ تو دوست می داری که من تو را دوست دارم با آن که بی نیازی از من. پس من چگونه دوست ندارم که تو مرا دوست داری با این همه احتیاج که به تو دارم.
الهی؛ من غریبم و ذکر تو غریب. ومن با ذکر تو اِلف گرفته ام؛ زیرا که غریب با غریب اِلف بگیرد.
الهی؛ شیرین ترین عطاها در دل من رجای تو خداوند است و خوش ترین سخن ها بر زبان این گنهکار، ثنای توست و دوست ترین وقت ها بر این بنده ی مسکینِ گنهکار ، لقای توست.
الهی؛ مرا عملِ بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم. اکنون کار با فضل تو افتاد.
الهی؛ اگر فردا گویند چه آوردی؟ گویم: خداوندا، از زندان، موی بالیده و جامه ی شوخگِن و عالمی اندوه و خجلت تو ان آورد. مرا بشوی وخلعت فرست و مپرس!