شهدا را به فرزندانمان بشناسانیم تا شاید بتوانند کمی مثل انها باشند
تا بدانند
چه کسانی از تمام خواسته هایشان گذشتند
تابیاموزند
عبادت را عشق را غیرت ومردانگی را
تا رها کنند
تمام هوس هارا
تا...
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل
آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی،
طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه بی حیا مگه خودت خانواده نداری این چه حرفی بود که زدی هاااااااااا؟؟…
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه
بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما
اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …
چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش ...
هر جا می رفت همراه خودش می برد
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده
توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه
باید براش بنویسی تا بفهمه
دل نوشت:گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود
چشم و گوشمان که باز نشد هیچ،بماند!
شرمنده ی ایثارت هستیم جوانمرد
دل نوشت:
چشمات کو برادرم..!! فداش کردی..؟؟ برای چی..؟؟ برای کی..؟؟ برای دفاع از ناموست..!!
خوب شد..!! خوب شد که امروز دیگه نیستی..!! نیستی تا ببینی..!!
بعضی ها که ادعای روشنفکری میکنن چه طوری لباس میپوشن..!!
چگونه رو حرفای شما پا میذارند..!!
آخ....!!! شیطونه میگه....!!! اصلا به من چه.... اگه اصلاح میشن که هیچی!!! اگه نه:
پاشون بشکنه...
چون فرزندشون در اثر اعتیاد، زیاده روی تو مصرف مشروب، بی عفتی و... مرده!!
حالا خداوکیلی دیروزیا خوب بودن یا امروزیا...؟؟؟
راستی حاجی قبلنا عده ای میگفتند شما رفتید بجنگید که چی بشه
خودتون خواستید و خودتونم شهید شدید
حاجی رفتی که آزادی داشته باشیم...؟؟
آخه واسه کی؟؟؟؟
واسه عده ای که آزادی رو فقط تو پوشیدن مانتوهایی که روز به روز تنگ تر
و روسری هایی که روز به روز کوچیکتر میشن میدونند؟؟؟
یا واسه اونایی که آزادی رو تو چشم چرونی و هرزگی و بی عفتی میبینن؟؟
آخه فدات شم چرا منو با خودت نبردی؟؟
چرا تو باید الان کنار حوض کوثر باشی و من تو لجنزار دنیا گرفتار؟؟؟
حاجی جون مغزم داره سوت میکشه... بدجوری تب کردم...
آخه بدبختی اینه که حتی نمیتونم همین ساحل گیسوم یا انزلی که تو چند قدمیمه برم و یه تنی
به آب بزنم و تبم بیفته... آخه قربونت برم ... من برم دریا... اینا کجا برن؟؟؟
نه گنبد و ضریح را
بیابانی میخواهد
که آن قدر جای اسبتان سر بکوبد به زمین
تا بمیرد...
ارباب
نه که گنبد و ضریح نخواهد...
شمایی که میای میگی: وقتی حجاب میکنم زشت میشم! یا حجابمو برای زیباشدن برداشتم!
یا حجابو دوس دارم ولی از دید مردم زیبا نیستم!
باید بگـــم:
نه از دست من نه از دست هیچ کس دیگه کاری بر نمیاد!
تـــــا وقتــی ملاکـــ زیبـــایی برات؛ آنجلینا جولی باشه،همینیه که هست!
یه بار هم که شده، ملاک ها رو عوض کنیــــم:
آره عزیز ... ذهنت خوب جایی رفت:
امان از دل زینب
بله عزیز من!!! من و شما الگومون حضرت زینبه، مادر پهلو شکستمون زهراست...
نه این ژیگول میگولای هیچی ندار
خواهـــــرم تمام زیبایی ها تو سادگیست! با حجاب، زیباتــــر بودن رو تجــــربه کن...
در زمانی که شأن و ارزش جز به لباس و ماشین نیست،
تـــو چادری بمون و ثابت کن ارزش واقعی زن بالاتر از لباس و ماشینه!
اگه ارزش لباس و ماشین باشه و افکار و رویاهای دخترای این دوره زمونه:
اگه یه گوسفند رو سوار یه پورشه کنن، خود به خود خوش تیپ، خوش استایل، مرد زندگی،
شاهزاده رویاها و فرد ایده آل 95% اینجور دخترا میشه...!!!!!
همونطور که گفتم فقط حواسمون به ملاکهایی که الگو قرار میدیم باشه...
ملاک مادر غریب کربلا... یا فلان بازیگر جلف و...
به قول اردلان تو مادرانه: زنی که پی ددر دودور باشه مادر نمیشه
خلاصه حاجی جون بد جوری دلم گرفته!!!
راستی یه روز داشتم از کنار قبرستون رد میشدم، میدونی چی شنیدم؟؟؟
شهدا شرمنده ایم
گفتند یار سفـــــــــر رفته باز میرسد
بیش از هزار سال گذشت و خبر نشد
گفتند مســـــــتجاب شود گر دعا کنید
ما را چرا دعای فــــرج کارگر نشد؟
برخورد اولمان بود. به من گفت: «شما می دونید من قبلاً ازدواج کردم و این ازدواج دوم من است؟»
انتظار نداشتم، گفتم: «نه! به من نگفته بودند.»
گفت: «شما باید بدونید من قبلاً با جبهه و جنگ ازدواج کرده ام، شما همسر دوم من هستید.»
همه چیز را رک و پوست کنده گفت.
گفت: «انتهای راه من شهادت است و اگر جنگ هم تمام شود و من شهید نشوم هر کجای دنیا که جنگ حق علیه باطل باشد، می روم آنجا تا شهید شوم.»
خبر شهادتش را که آوردند، برای من غیرمنتظره نبود. آمادگی اش را داشتم.