ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نام: محمد تورجی زاده
تولد : ۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳
فرزند: حسن
شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶
محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱
علی تورجی (برادر شهید) :
از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید.
قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمیکرد.
دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.
رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند.
ایشان هم گفت : من نمیتوانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم.
محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :
شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.
همانطور هم شد و محمد در کنار سید رحمان دفن شد.
شهید تورجی زاده پشت بی سیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت؟؟
خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .
حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود
عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بی سیم چی را صدا زد.
حاجی گفت: هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با
اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا بود.
خلاصه تورجی را پیدا کردند
حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت:
تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت
صدا را روی تمام بی سیم ها انداخته بودند
زهرای من، زهرای من...
تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت. از آنچه فکر میکردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبهها نوارهایش را گوش میکردیم.
بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.
شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم،
دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای
در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت
آیت الله جوادی آملی...پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.
ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجرهها و طلبههایشان سر میزدند.
سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشهای از اتاق نشستند، بعد گفتند :
اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.
صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.
استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟
گفتم : محمد رضا تورجی زاده.
استاد پس از کمی مکث فرمودند :
ایشان (در عشق خدا) سوخته است.
گفتم : ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.
استاد ادامه داد:
ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.