ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گفتم فراغ تاکی؟
گفتم که روی خوبت،از من چرا نهان است؟ / گفتا تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم ، جانا نشان کویت ؟ / گفتا نشان چه پرسی،آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو ، خوشتر ز شادمانی / گفتا که در ره ما ، غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم، از آتش نهانم / گفتا آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است
گفتم فراغ تا کی؟گفتا که تا تو هستی / گفتم نفس همین است ، گفتاسخن همان است
گفتم که حاجتی هست ، گفتا بخواه از ما / گفتم غمم بیفزا، گفتا که رایگان است
گفتم ازم بپذیر،این نیم جان که دارم / گفتا نگاه دارش،غمخانه ی تو جان است
دل ما و صفای بارانت،
از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی»
همه مدیون حضرت آبیم