گره کور ظـــــــــــهور تو منم
که می دانم هر جمعه برای گناهانم خون گریه می کنی اما باز هم گناه می کنم
گره کور ظـــــــــــهور تو منم
که می دانم نگاهم می کنی اما در مقابل نگاه مهربانت گناه می کنم و دلت را می شکنم
گره کور ظـــــــــــهور تو منم
که می دانم چقدر غریبی اما من حتی اراده ترک یک گناه را برای کم شدن غربتت ندارم
آقا جان!
هر بار که نفس بالا می آید، بویی از حضورت را می گیرد
و وقتی بر می گردد، جانم را معطر می کند
تا هنوز دلیلی برای زنده ماندن داشته باشم
و شوقی برای تداوم حیات
آقا جان!
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی... گرچه این از شئون شماست
من می خواهم تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم،
آبادی دنیای من، نه تنها به ظهورت، بلکه به حضور تو در این عالم است.
ﯾــﺎﺑـــﻦ ﺍﻟـــﺤــﺴــﻦ….!
ﺣــﺮﻑ شما ﮐــﻪ ﻣﯽ ﺷــﻮﺩ….
ﭘــﺎﯼ ﺩﻟــﻢ ﻟــﻨــﮓ ﻣﯽ ﺯﻧـﺪ….
ﻭ ﺩﺭ ﮐــﻨــﺎﺭ ﭘـﻨـﺠـﺮﻩ ﺍﻧـﺘـﻈﺎﺭ….
ﻣـﺤـﻮ ﺗـﻤـﺎﺷـﺎﯼ ﺧــﻮﺭﺷـﯿـﺪﯼ ﻣﯽ ﺷـﻮﺩ ؛
ﮐــﻪ ﺳـﺎﻟـﻬﺎ ﺩﺭ ﭘـﺲ ﺍﺑـﺮ ﭘـﻨـﻬـﺎﻥ ﻣـﺎﻧـﺪﻩ
ﻣﯽ ﺩﺍﻧــــﻢ…!
ﺍﯾــﻦ ﺟـﺪﺍﯾﯽ ﺳـﻬــﻢ ﺩﻝ ﻣــﻦ ﺍﺳـﺖ ﺍﻣــــــﺎ
ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﺩﻟــﻢ ﺑـﯽ ﻫــــﻮﺍ ،
ﻫـــــﻮﺍﯼ ﺗـــان ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐــﻨــﺪ….
اللهم عجل لولیک الفرج….
تو چه می دانی که تمام وجود را زیر خاک نهادن یعنی چه؟؟؟؟
تو چه می دانی که ذره ذره آب شدن یعنی چه؟؟؟
تو چه می دانی چشم به در دوختن یعنی چه؟؟؟؟
تو از انتظار چه می دانی؟؟؟
تو هیچکام از این هارا نمیدونی،نچشیده ای که بدونی....سوختن،قد خمیده کردن،....
میدونی همه این ها را عده ی کمی میدونند،پدر ومادرانی که در انتظار
فرزندانشان قد خم کردن،جان سپردن،سوختن،آب شدن....پدرو مادر شهدای گمنام
مهربانی هم، حدی دارد!
لطف را هم، پایانیست... محبت را اندازهای است...!
اصلاً چرا انقدر مهربانی تو.!؟
چرا به ما محبت میکنی، وقتی ما گاه و بیگاه، یاد توئیم!؟
من، باید محبتت را چه طور جبران کنم.!؟
غروب های جمعه نه تنها دل من...
بلکه تمام دل دنیا...می گیرد!
هنوز هم نمیدانم چرا...از روز آمدنت...هی عبور میکنیم...وتو بازهم نمیرسی!!!
باز هم یک جمعه ی بدون تو ،
باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛
و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...
در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...
اللهم عجل لولیک الفرج
مهدی جان ؛
چقدر شبها موقع خواب آرزو کنیم که تو را حداقل در خواب ببینیم ...؟
میدانم ؛
چشم ما چشم نیست !
دل ما دل نیست !
هر چقدر سعی میکنم بشوم زهرایی نمی شود ... نمی دانم نمیشود که بشوم زهرایی یا می شود ولی نمی شوم زهرایی !
ولی کاش ... تمام شود دوری و بگویی :
أنا المهدی ...
هرچند گناه ما دلت آزارد
لطف و کرم تو بر سر ما بارد
یک چیز زنوکری خود فهمیدم
ارباب هوای نوکرش را دارد .
اللهم عجل لولیک الفرج
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
هنگامی که نگاه های گوناگون نامحرمان
به تو حجوم آورد
و دلت خواست
تو هم پاسخ مثبت به نگاه های شیطانی دهی
در دل خود آرام زمزمه کن
هیچ نگاهی ارزش شکستن دل مهدی فاطمه را ندارد.
آقا جان!
هر بار که نفس بالا می آید، بویی از حضورت را می گیرد
و وقتی بر می گردد، جانم را معطر می کند
تا هنوز دلیلی برای زنده ماندن داشته باشم
و شوقی برای تداوم حیات
آقا جان!
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی... گرچه این از شئون شماست
من می خواهم تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم،
آبادی دنیای من، نه تنها به ظهورت، بلکه به حضور تو در این عالم است.
یار من یوسف نیا، اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان، از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من، از غربتت اشکی نریخت
نازنین،اینجا خداهم پیششان محبوب نیست
نوبهارم،درفراقت هیچ کس محزون نشد
منجی انسانییت،اینجا شرایط جور نیست
گرچه در هر جمعه ای، زیبا، دعایت میکنند
این دعاها بر زبان است؛
جنسشان مرغوب نیست
اگر نیک بنگری آقا همینجا هستند
جایی نرفته اند
و این ماییم که با گناهان از محضر ایشان غایب می شویم
سلام آقای مهربانم
گر چه با جهل و نادانیم با رها
دستم را از دستان مهربانت جدا کرده
و بسوی دنیای تاریک
دویده ام
اما ای عزیز فاطمه (س)
شما را به جان مادرتان دستم را رها مکنید.
آقا جان!
هر بار که نفس بالا می آید، بویی از حضورت را می گیرد
و وقتی بر می گردد، جانم را معطر می کند
تا هنوز دلیلی برای زنده ماندن داشته باشم
و شوقی برای تداوم حیات
آقا جان!
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی... گرچه این از شئون شماست
من می خواهم تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم،
آبادی دنیای من، نه تنها به ظهورت، بلکه به حضور تو در این عالم است.
مهدیم من که مرا گرمی بازاری نیست
بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست
همه گویند که درحسرت دیدار من اند
لیک در گفته ای این طایفه کرداری نیست
ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من
تا که خالص نشوی با تو مرا کاری نیست
آقــــآے مـَــن ،
اللّهم عجّل لولـ♥ـیّـڪ الـفــــرج
از مهـــــــــدی عج چه خبـــــــــــــر ؟؟؟
دل ها گرفت ...
رایحه ی غم مدام شد ...
آقا...!!!
ببین که مثل همه جمعه های پیش ...
این جمعه هم به منتظرانت حرام شد...؟!!!
یا صاحب الزمان
برای آمدنت ، زود هم دیر است
بهار های شگفتی در راهند
فردا گلی می شکفد
که بادها را پر پر می کند
ساعات عمرم همه با درد و غم گذشت
دستم بگیر که آب از سرم گذشت
میخواستم وقف دین تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه میخواستم گذشت
تا کی غروب جمعه ها بنشینم یک گوشه به انتظار؟
که این جمعه هم گذشت....
صبرم از کاسه دگر لبریز است
اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟
آنقدر من خجل از کار خودم
السلام علیک یا اباصالح
زاهدان و عابدانی که پیوندی با جهاد و شهادت و مبارزه ندارند
خواسته یا ناخواسته دوستدار امام غائب اند نه امام قائم
مطلوب اینان غائب آل محمد (ص) است نه قائم آل محمد
«آیت الله جوادی آملی»
باز هم یک جمعه ی بدون تو ،
باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛
و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...
در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...