بغض

بــا من لج نــکن بغــض نفهــم...
این کــه خودتــ را گــوشه گلـــو قایــم کنی
چیــزی را عوض نمیــکند
بــالاخـره یـا اشکـ میشوی در چشــمانــم...
یــا عقــده در دلـــم!
پس انتظــار نــداشــته باش خنــده ام واقــعی باشــد
ایـن روزهــا فقطــ زنــده ام همیــن

بغض

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودکی به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...

غروب جمعه


بازم غروب جمعه و هوای دلتنگی ست.

بازم بغضمو میخورم و زیر لب با خودم زمزمه میکنم:

انا مفتون بهواک / متی ترانا و نراک / مالی لیس الّا سواک / یا مولا یا صاحب الزمان ...

من سه نقطه میذارم تو با هر چی که دلت خواست پرش کن ...

" ... "


بهونه ی دل من


دلم را کجا ؟ پی ِ کدام نخود سیاه بفرستم

وقتی خدا فقط ، بهانه ی شش گوشه ی ح س ی ن را گرفته است