دیگر چه فرقی دارد
پشت در، درس بخوانی
شیطنت کنی
مودب بایستی یا...
خداکند ازچشم خدا نیفتیم آن وقت...
در بخشی از آیه 46 سوره توبه آمده است:
کَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ
خدا کار آنهارا دوست نداردو ازآنها
درامور خیرسلب توفیق میکند

ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به پسرم یاد بدهید
که همه حرف ها را بشنود
و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند
به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود
و اگر خود را بر حق می داند
به عقایدش اعتقاد داشته باشد
و با تمام قوا پای سخنش بایستد
حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند
به او بگویید
همه مردم صادق و خواهان برابری نیستند
ولی به ازای هر شیاد، صدیقی هم وجود دارد
و به ازای هر سیاستمدار خودخواه
انسان نیکی هم یافت می شود
در ازای هر دشمن، دوستی هست
به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد
که در مدرسه بهتر این است که مردود شود
اما با تقلب به قبولی نرسد
اگر با کار و زحمت خویش، یک ریال کسب کند
بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج ریال بیابد
به او بگویید تعمق کند
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود
به گلهای درون باغچه و به زنبورها
که در هوا پرواز می کنند،, دقیق شود
به پسرم یاد بدهید
با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد
در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید
اما از او یک نازپرورده نسازید
بگذارید که او شجاع باشد
می دانم که وقت می گیرد، و توقع زیادی است
اما ببینید که چه می توانید بکنید
پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است
...
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
نظر دبیران در مورد عشق:
دبیر دینی:عشق یک موهبت الهی است.
دبیر ورزش:عشق تنها
توپی است که اوت نمی شود.
دبیر شیمی:عشق تنها اسیدی است که به قلب صدمه
نمی زند.
دبیر اقتصاد:عشق تنها کالایی است که از خارج وارد نمی شود.
دبیر
ادبیات:عشق باید مانند عشق لیلی ومجنون محور نظامی داشته باشد.
دبیر
جغرافی:عشق ازفرازکوه های آسیاتیری است که برقلب می نشیند.
دبیرزیست:عشق یک نوع بیماری است که میکروب آن ازچشم واردمیشود
چادر به جای کت
لباس فرم معلمها کتهای بلند با شلوار بود . زنگهای تفریح کتهاشون را در میآوردند و با بلوز آستین کوتاه وسط حیاط والیبال می کردند . مهدی کلاس چهارم بود . با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد . گفت :" چرا باید این قدر راحت مسائل اسلام را زیر پا بگذارند . میخوام ادبشان کنم .
" جواد دوید جلو و گفت :" میخوای چی کار کنی نکنه دردسر بشه ! " خندید و گفت :" نه ، فقط میخوام مجبورشون کنم با چادر برند خونه " .
مهدی چادرهای نماز خانه را برداشت . رفت بالای پشت بام . آهسته پرید توی حیات . کتهای معلم هارا بدون این که متوجه شوند برداشت و جای آن چادر گذشت .
بعضی معلمها که نمیتوانستند با این وضع جلوی روستائیان از مدرسه بیرون روند مجبور شدند چادر هارا سر کنند و به خانه روند
مادر شهید رجب علی آهنی می گوید:
هرگز
او را تندخو ندیدم، اما یک روز دیدم با عصبانیت وارد خانه شد. تعجب کردم.
دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغول خواندن قرآن شده.
پرسیدم: «طوری شده مادر؟ خدا نکند که تو را کج خلق ببینم.» بدون اینکه
نگاهش را از روی قرآن بردارد، گفت: «چیزی نیست، اجازه بدهید کمی قرآن
بخوانم. می ترسم الان حرفی بزنم که به گناه ختم شود.» من هم از کنجکاوی دست
برداشتم. بعد از مدتی کوتاه، خودش به سراغم آمد. علت ناراحتی اش را که
پرسیدم، گفت: «امروز چند تا معلم زن با یک وضعی آمدند مدرسه روستا برای
شرکت در جلسه امتحان.. به محض ورود، با مردان دست دادند. من هم از اینکه
حریم خدا شکسته شد، خیلی ناراحت شدم»