تشنه لب


یک پسر بچه دیدم مجروح افتاده بود گوشه ی سنگر...

نشستم کنارش بهش گفتم : وایسا الان می رم برات آب میارم ...

دستم را گرفت . گفت : نه حاجی آب می خوام چی کار ! فقط برو از اینجا !!!

اصرار کردم که نه حتما باید برات آب بیارم..

باز گفت : آب نمی خوام برو ..

نیگا کن الان که آقام داره میاد

اگه تشنه نباشم ، چه جوری توی صورتشون نگاه کنم



دفاع مقدس ، جنگ هشت ساله ، نوجوانان  در دفاع مقدس ، آرشیو موضوعی دفاع مقدس - 11




بنده پوتینم شل شده!

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



سیزده چهارده سال سن داشت ....

وسط عملیات یدفعه نشست ...

گفتم : حالا چه وقت استراحته ؟!!

گفت : بند پوتینم شل شده.  میبندم و راه میفتم ...

نشست ولی بلند نشد ....

هردوپایش تیر خورده بود 

ولی برای روحیه ما چیزی نگفت !!!

التماس

هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر برای شهادت التماس کرده