مهربانی خدا

مهربانی هم، حدی دارد...!
لطف را هم، پایانی ست...! محبت را اندازه ای است...!
اصلاً چرا انقدر مهربانی تو.!؟
چرا به ما محبت می‌کنی، وقتی ما گاه و بی گاه، یاد توئیم!
من، باید محبتت را چه طور جبران کنم.!؟
آن جا که تو می‌گویی:
«... خدایا! برای من و شیعیانم گشایش در تنگناها و راه نجاتی، از ناراحتی ها قرار بده و از جانب خود، آنچه فرج ما را برساند، ارزانی دار!... »


خدایا منو ببخش

خدایم؛ روبرویت نشستم اما خجل و شرمگین

مثل کودکی که مرتکب اشتباه شده و ترس دارداز خشم مادرش

ترسیدم

اما ته دلم خوشحال بودم که مرا می بخشی، مثل مادرم

بخشیدی و دلم گواه داد به بخششت

ثانیه ها، دقیقه ها، ساعتها، روزها ، ماهها و سالها گذشتند

و من دوباره گناه کردم!!!

لحظه ی خوشبختی



از گنه دم به دمم آتش طوفنده شدم

هم شدم از تؤبه خجل، هم ز تو شرمنده شدم

صاحب من! خالق من! داور من! یاور من!

حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم