خدایا هرچه داشتم خرجِِ گناه شد حالا حالِ "آه" هم ندارم تکه کلام "فقط من درست می گویم" را بگیر و "فقط تو درست می گویی" را حالی ام کن خدا!
خــدای مـن ...!
نه آن قدر پــاکم کـه کمکم کنی ... و نه آن قدر بدم که رهــــایـــم کنی!
میان این دو گمم ...
هر چــه قــدر تلاش کردم ... نشـد ...!
نتوانستم آنـی باشم که تــــو خواستی
هرگز دوستــــــ ندارم آنی باشم که تــــو رهـــــایـــم کنی
من خودم آنقدر درد دارم ...
آنقدر بی تــــو تنـهــــــا هستم ...
که بی تــــو یعنی "هیــچ" یعنی "پــوچ"
رهــــایــم نکن ...
گر رهــــایــم کنی ...
مرا در آغوشـتـــــــ رهـــــــا کن!
خدای زیبای من،
به گمانم دارم عاشقت می شوم!
آخر امروز بی هیچ بهانه ای دلم برایت تنگ شد...
پیش خودمان بماند؛
فقط دلم که نه،
فکر کنم دل چشمایم بیشتر برایت تنگ شده بود!
خودم دیدم که پنهانی برایت
گریه می کرد...
خدایم؛ روبرویت نشستم اما خجل و شرمگین
مثل کودکی که مرتکب اشتباه شده و ترس دارداز خشم مادرش
ترسیدم
اما ته دلم خوشحال بودم که مرا می بخشی، مثل مادرم
بخشیدی و دلم گواه داد به بخششت
ثانیه ها، دقیقه ها، ساعتها، روزها ، ماهها و سالها گذشتند
و من دوباره گناه کردم!!!
خدایا
خسته ام
از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاک
بارانی بفرست ،
چتر گناه را دور انداخنه ام..
الهـی
باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی
الهـی
گرفتار آن دردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی
الهـی
هر دلشده ای با یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم
الهـی
چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی
الهـی
جرم من زیر حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران
الهـی
این چیست که با دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت
الهـی
عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهـی
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهـی
چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر
الهـی
هر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت
الهـی العـفو!
گفته بودی الجَبّـار
گفته بودی اَلمُصَـوِّر
گفته بودی الشّافـی
یعنی کسی که شفا می دهد
تمـام ِ
زخم هایِ عمیق و نا
علاج را
هوای ِ دلـم سبک می شود
با زمزمـۀ نام هایِ زیبایت
نَفـَس میـکِشَم در
هوایِ مهـربانی هـایِ نابت ...
بعضی وقتا دلم برای خودم تنگ میشه،برای روزای گذشته نه چندان دور،برای باورهام برای آرزوهام،خدایا هیچ دلی رودرهیچ کجای دنیا دلتنگ نکن چون یه روز خسته میشه میشکنه .....دلم ارامش میخواد، آرامش ابدی چیزی که خیلی وقتا دنبالشم .چیزی که بند بند وجودمو آروم کنه. بوی تنهایی میاد،شبا مینویسم توتنهاییام ولی نوشته هام همه تلخن تلخ.....همش دنبال یه جمله میگردم احساسمو بیان کنه،خیلیا میان میخونن وچشمشون دنبال چیزایی میگرده که حرف دلشون باشه،دنبال چیزی هستنن که دردشون رو بگه،میگردن تونوشته هام دنبال چیزایی که شاید براشون گفتنش به دیگری سخته ، میخونن و یه آه میکشن .منم یاد گرفتم بنویسم.قبلنا حرفامونمینوشتم ولی ازوقتی یه دوست گفت بنویس شروع کردم نوشتن ،باورم نمیشد روزی بشه نوشت ازاحساسات ازحرفای دل،ولی نوشتم وازاون دوست ممنونم ....الان تواین لحظه برای من بوی تنهایی میاد ،بوی غم،بوی حسرت،بوی گریه های پنهونی،بوی درد.....
بازم دلم گرفته اومدم مث همیشه بنویسم دلم میخواد حرفای دلموبریزم بیرون،خیلی وقته تودلم موندن.دلم میخواد آزادشون کنم برشون گردونم به این دنیا...سخته به دردی دچاربشی که راه حلش جلوته، ولی اونی که باید بخواد نمیخواد ، خدانمیخواد......
شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است …
و این قدر به فکر راه های دررو نباشید …
خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست !!!
خدا ، خدای آدم های خلافکار هم هست …
فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد …
او اندِ لطافت
اندِ بخشش
اندِ بیخیال شدن
اندِ چشم پوشی و رفاقت است …