مــــا منتظـــــریم
دوریت مثل لمس باران از پشت شیشه است...
آقاجونم خسته شدم از اینهمه تکرار که به حق خوبات بیا
مولای من منو ببخش که هیچ کاری برای اومدنت نمیکنم
حتی اومدنت را به تأخیر میندازم خسته شدم خسته
از اینهمه گناه و روسیاهی
از اینهمه الهی العفو گفتن و باز برگشتن به سمت گناه
بیا جان مادرت زهرا بیا شاید منتظر نباشم اما دوس دارم بیای
فقط بیا
تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی
عجیب تر ، که چه آسان نبودنت شده عادت
چه بیخیال نشستیم ، نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم ؛ خدا کند که بیایی
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند . . .
الهم عجل لویک الفرج