ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مـــن الغریب الی الحبیب.......التمـــاس دعــــا
مــولای مـــن
اگـر گـره فـــرج شمــابه دعـای مثـل مـن بـاز می شــود
ســرا پـا آه می شوم ...دعـا می شوم
بـــه آسمان می روم ...تـــا کــه خــدا اجابتم کنـــد
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
ساعات عمرم همه با درد و غم گذشت
دستم بگیر که آب از سرم گذشت
میخواستم وقف دین تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه میخواستم گذشت
تا کی غروب جمعه ها بنشینم یک گوشه به انتظار؟
که این جمعه هم گذشت....
دوریت مثل لمس باران از پشت شیشه است...
آقاجونم خسته شدم از اینهمه تکرار که به حق خوبات بیا
مولای من منو ببخش که هیچ کاری برای اومدنت نمیکنم
حتی اومدنت را به تأخیر میندازم خسته شدم خسته
از اینهمه گناه و روسیاهی
از اینهمه الهی العفو گفتن و باز برگشتن به سمت گناه
بیا جان مادرت زهرا بیا شاید منتظر نباشم اما دوس دارم بیای
فقط بیا