محمد مهدی همت، فرزند شهید همت با انتشار تصویری از خود و داوود کریمی
فرزند شهید حاج عباس کریمی در اینستاگرامش نوشت: همیشه ازم میپرسند: اگه
شهدا امروز زنده بودند چگونه بودند و چه منشی داشتند؟ در جایگاه خودم با
اطمینان جواب میدم شبیه این بزرگ_مرد بودند و منش و مردانگی و غیرت او را
داشتند.
خداوندا به حرمت شام_شهادت پدرم هر کجا هست به سلامت دارش و لحظه ای به خودش وا مگذارش و بعد از صد سال با شهادت فرابخوانش.
ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ :
در لشگر 27 محمد رسول الله (ص)
برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد
وقتی شهید شهد بچه ها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت، پیشانی او را غرق بوسه کنند.
پارچه را که کنار زدند، جنازه بی سر او دل همه شان را آتش زد.
«شادی روح شهید حاج محمد ابراهیم همت صلوات»
اینجا صدای آهنگهای پاپ لس آنجلسی و غرب زده آن قدر بلند است که فریادهای «حاج مهدی باکری» به گوش نمی رسد...
اینجا همه «حاج ابراهیم همت» را با اتوبان همت می شناسند...
اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید می گذارند...
اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیقت به مسلخ ..........می رود..
معلم وارد کلاس شد وشروع به حضوروغیاب کرد:
بزرگراه همت...............حاضر
غیرت همت.................غایب
ورزشگاه همت..............حاضر
مردونگی همت.............غایب
...
دل دوبــاره عشــــق قسمت کرده است
یــــاد کاوه، یــــــاد همّـــت کـرده است
یـــاد ســـــــرداران بی سر کرده است
یــــاد بـــــدر و یـــاد خیــبر کرده است
یــــــاد مجـــنون و شلـمــچه کرده است
یـــــــاد غــــوغای حـــلبــچه کرده است
یــــاد فـــکّــه، یــاد مــهران کرده است
یــــاد نجــــوا های چــمران کرده است
یـــاد سـربنــدهای یا زهـــرا (س) بخیر
یـــــاد آن دل های چون دریـــــا بــــــخیر
یــــــــاد آن نـــام آوران بـــی ریـــــــــا
یـــاد آن جان بر کـــفان جبـــهـــــــه ها
یـــــاد ســـنگـــــــرهـــای تــوأم با صفا
نیــمـــه شبـــهــا ذکـــر حـــقّ، یاد خـدا
یــــاد ســــــرباز شــــــهید بی پـــلاک
یــــــاد آن تــن های افتـــاده به خـــاک
شادی روح شهدای عزیزمون صلوات
من یک بسیجی ام
و قسم میخورم حاج همت علامت ظهور بود
من یک بسیجی ام
و قسم میخورم حاج احمد نشانه بود
تا جاده را عوضی نرویم
تا ماشین های بنز زیرمان نکنند
حاج همت افتخارش میراندا خوردن با به به تو نبود
افتخارش آب کیوی خوردن در گیلاس طلایی نبود
دهان حاجی محراب کلمات بود
لبهایش بال فرشته ها را بوسیده بودند
دهان حاجی رودخانه صلوات بود
و او روزی برای همه گفت:
من در پوتین بسیجی آب میخورم و گریه کرد
و گفتم حاجی چقدر بزرگ بود
چه خوب است بعضیها بشنوند و باخودشان خلوت کنند
من شاعر نیستم
من یک بسیجی ام
اما حاج احمد متوسلیان یک بسیجی شاعر بود
او زندگی اش شعر بلندی بود که در قافیه فلسطین تمام شد
و آنقدر بزرگ بود که همه اش سهم ما نمی شد
خدا قدری از بزرگی اش را به همسایگان مدیترانه هدیه داد
تا سرزمینشان را تطهیر کنند
تا سربلندی را بیاموزند و از شهادت طفره نروند
و با عاشقی کنار بیایند
من یک بسیجی ام
یک کارگر زاده
این را دستهای پدرم گواهی میدهند
روستایی روستای مهاجران
نه چپم نه راست
نه رادیکالم نه میانه رو
من یک بسیجی ام
شماره پلاکم 22/11/1357 است
نوشته از طرف جمیل جامانده از قافله شهدا
هواپیمای عراقی ما را هدف گرفته بود.
میخواستم ماشین را نگه دارمکه برویم یک گوشه پناه بگیریم.
حاجی بدون این که چهرهاش تغییریکند گفت «راهت رو برو.»
ـ حاجی، مگه نمیبینی؟ ما رو هدف گرفته.
زیر لب خواند «لا حول ولا قوة الاّ بالله.»
و دوباره گفت «راهت رو برو.»
تو این دنیا که دشمن داره شیعه و تفکر شیعه رو می کوبه فقط یک چیز میتونه
سپر دفاعی شیعیان باشه یاد خدا و ایمان خالص به خدا.یکم فکر کنیم می فهمیم
همین یاد خدا باعث پیروزی قوای اسلام مقابل کفر با آنهمه تجهیزات پیشرفته شد.
هنوز هم آن سنگرها باقیست...
مادر شهید همّت: در نخستین ساعات بامداد پسرم؛ ولیالله با جمعی از اهالی محل و دوستان و آشنایان به خانه ی ما آمدند. ولیالله را در آغوش گرفتم. و گفتم: «عزیزم، راست بگو، بر سر ابراهیم چه آمده؟….»
ولیالله مرا به گوشهای برد و گفت: «مادر! دیشب در عالم رؤیا حضرت فاطمه ی زهرا - سلام الله علیها- را دیدم. آمد به خانه ی ما، دست تو را گرفت و آورد همین جا که هم اکنون من تو را آوردم. خطاب به تو، فرمود: «تو یک فرزند صالح و پاک سرشتی داشتی که در راه خدا قربانی کردی. بشارت باد که تو قربانیات به درگاه حضرت سبحان پذیرفته شد.»