معبودم!
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
آمین یارب العالمین
خدایا چه ساده میتوان زیست و چه سان ما تجمل گرایانه زندگی میکنیم ...
خدایا چه ساده میتوان تو را باور داشت و چه سان دور مانده ایم از تو ..
خدایا چه اسان ما را میبخشی و چه بی خبرانه از تو روی گرفته ایم..
خدایا ایا باور کنم از گناهانم نخواهی گذشت ؟؟
ایا قبول کنم که بر من خشم خواهی گرفت ؟؟
نه..هرگز ..
من هرگز به این باور نمیرسم..
خودت ناامیدان را شیطان خوانده ای بدون اینکه سخنی از درجه گناهانش بگویی...
پس تو هر کسی را با هر درجه ای از بدی پذیرایی...
پس مرا بپذیر که جز تو دامانی ندارم...
از ایشان درباره کلام خدای عز و جل سوال شد که می فرمایند «و هر کس به خدا توکل کند او براى وى بس است» توکل کردن بر خدا درجاتى دارد: یکى از آنها این است که در تمام کارهایت به خدا توکل کنى و هر چه با تو کرد از او خشنود باشى و بدانى که او نسبت به تو از هیچ خیر و تفضّلى کوتاهى نمى کند و بدانى که در این باره حکم، حکم اوست، پس با واگذارى کارهایت به خدا بر او توکل کن و در آن کارها و دیگر کارها به او اعتماد داشته باش.
کافى(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 65 ، ح 5
سلام خدایم
ببخش هر وقت دلتنگ می شوم
هر وقت از زمین و زمان گلایه مند می شوم
هر وقت به بن بست می روم به سراغت می آیم
خجالت می کشم با همه بی معرفیتی هایم دوباره تقاضا داشته باشم
اما چه کنم تنها کسی هستی که در همه حال پشتم را خالی نمی کنی
و تقاضایم را رد نمی کنی
خدای دوست داشتنیم؛
خسته شدم از اینهمه هیاهوی بیخود و بی حاصل
شادی هایم را به من ببخش!
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید،
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
و به قدر دل امیدواران گرم میشود…
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را.
امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را.
نور میشود در تاریکی ماندگان را.
یکی باید در زندگیات باشد،
که همیشه باشد . . .
نه اینکه گاهی باشد و گاهی نباشد ،
یکی که " یک" باشد، " اَحَد" باشد . . .
که بهترین باشد ، . .
که به خاطر نیازش با تو نباشد، "صمد" باشد . . .
که " الله" باشد . . .
▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ ♦ از خـــ♥ـــدا بخواه وبس ♦ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂
از خدا خواستن شجاعت است...
بدهد نعمت است ندهد حکمـت
از بنده خواستن حقارت است...
بدهد منــّت است ندهد ذلـّــت.
گفتم از زشتی گفتارِ
بدم ، گفت : بیا
از سیه کاری رفتار بدم
، گفت : بیا
گفتم از غفلت دل ، از
هوسم ، از نفسم
صاحب آن
همه کردارِ بدم ، گفت : بیا
گفتم از سرکشیم ، سینه
سپر ، داد زدم
نیستم خسته دل از کار
بدم ، گفت :
بیا
گفتم از
دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم
، گفت : بیا
گفتم از
گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطه ور مانده در افکار
بدم ، گفت : بیا
گفتم ای چشمه ی خوبی ،
سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم
، گفت : بیا
گفتم ای صاحب این سفره
که خوبان جمعند
گفته بودی که خریدار
بِدم ، گفت : بیا
گفتم آینه شیطان شده
بودم عمری
خسته از دست همین یار
بدم ، گفت : بیا
گفتم خدا ز دست دل من
رنجیده
من همان عبد گنهکار بدم
، گفت :
بیا
نسیـــم ، دانــه از دوش مـورچــه انداخت ...
مورچـه دانـه را دوبـاره بر دوشـش گرفــت و رو بــه خــدا گفــت:
…… گــاهــی یــادم مـــی رود کــه ، هســتی. . . !
کـاش بیـشتـــر نسیــم بــوزد . . . . .
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن
یه سار شروع به خواندن کرد ! اما مرد نشنید
مرد فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن.......
آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد اعتنایی نکرد
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : تو کجایی ؟؟؟؟
بگذار تو را ببینم ......
ستاره ای درخشید، اما مرد ندید
مرد فریاد کشید " خدایا یک معجزه به من نشان بده " .....
کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد
مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم .....
از تو خواهش می کنم ......
پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد .....
ما خدا را گم می کنیم ......
در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد ......
خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست ......
تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟؟
تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟؟؟؟؟؟
که چقدر همه چیز خوب است ؟؟؟؟
که چه خوب که او هست ؟؟؟
خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست
زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم
خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما ............
گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست
خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد ...
تا خدا هست، جایی برای نا امیدی نیست
(خدایا حتی یک آن ما را به حال خود وامگذار)
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای انها نگاه می کند .
هنگام
ورود دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتند تند نامه
هایی را که توسط پیکها از زمین می رسند باز می کنند و انها را داخل جعبه
هایی می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما دارید چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم را از خداوند تحویل می گیریم .
مرد
کمی جلوتر رفت . باز دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که کاغذ هایی را داخل
پاکت می کنند و انها را توسط پیکهایی به زمین می فرستند .
مرد پرسید :شماها چکار می کنید ؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت ویک فرشته را دید که بیکار نشسته .
مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چه می کنید وچرا بیکارید؟
فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی عده ی بسیار کمی جواب می دهند .
مرد از فرشته پرسید :مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد : بسیار ساده فقط کافیست بگویند:خدایا شکر
واقعا
تو اطراف ما خیلی ها این جوری اند .از کسانی که این مطلب رو می خوانند
خواهش می کنم که فقط چند دقیقه فکر کنید فقط به نعمتهایی که به شما داده و
برای چند لحظه تصور کنید که اگه چند تا از این نعمتها (اگه یه چشم نداشتین
یا پا یا خانواده ی سالم ....)چکار می کردید .پس خدا رو به خاطر نعمتهایی
که دارین شکر کنید تا مورد غضب خداوند قرار نگیرید
در شهر بودم دیدم هرکس به دنبال چیزی می دود :
یکی به دنبال پول
یکی به دنبال چهره دلکش
یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد
یکی به دنبال نان
یکی هم به به دنبال اتوبوسی !
اما دریغ ؛ هیچکس دنبال خدا نبود و خدا به دنبال همه
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم):
اللهم ارزقنى حبک وحب من یحبک وحب ما یقربنى الى حبک واجعل حبک اءحب الى من الماء البارد؛
خدایا
روزى کن مرا محبت خودت و محبت دوستدارانت را و محبت آنچه مرا به تو نزدیک
مى کند و محبت خودت را نزد من از آب خنک محبوب تر گردان .
مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله واز هوی و هوس و ارزوهای دور و دراز می شویی.
سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی.
سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن .
خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می شویی ، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده.
پس از آفرینش آدم، خدا گفت به او: نازنینم آدم….
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشترآی ..
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش !!.
… زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم آدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش … که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ….
من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه …
به اندازه عرش ..نه ….نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
آدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !…
راهی ظلمت پر شور زمین ..
زیر لبهای خدا باز شنید ،…
نازنینم آدم !… نه به اندازه ی تنهایی من …
نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت !…
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!! نازنینم آدم….نبری از یادم….
مواقع شادی ، ستایش “خدا”
مواقع سخت ، یافتن “خدا”
مواقع آرام ، پرستش “خدا”
مواقع دردناک ، اعتماد به “خدا”
و در تمامی مواقع تشکر از ” خدا ” را فراموش نکن . .
برادران یوسف وقتی میخواستند یوسف را به چاه بیفکنند
یوسف لبخندی زد
یهودا پرسید: چرا خندیدی ؟
این جا که جای خنده نیست
یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی میتواند به من اظهار دشمنی کند
با این که برادران نیرومندی دارم ؟
اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد
تا بدانم که غیر از خدا تکیه گاهی نیست
خدایا کمکم کن محتاج غیر تو نباشم
خدایا بهم توان بده همه قدم هام برای تو باشه
خدایا ازت میخوام تنهام نزاری حتی اگه تنهات گذاشتم
خدایا کمک کن دستتو رها نکنم
خدایا مرا دریاب
که بی تو هیچ هیچم