شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

حضرت عشق


همیشه  تو تب دوری از آقا و حسرت زیارت ایشون میسوزم 

کنارشون که هستم همه چیز خوبه ...

مگه میشه کنار خورشید هشتمین بود

و عشق و مهربانی و نور رو لمس کرد و خوب نبود ؟

مگه میشه نفس بکشی تو هوای ضامن آهو و لذت نبری ؟

مگه دغدغه ای هم میمونه برات وقتی آقات کنارته؟

وقتی زائرشی؟!

وقتی میدونی داره نگات می کنه ؟ 

مگه میشه کلاغ رو سیاهی مثل من رو تو صحن و سرای شما راه بدن و بذارن کنار کبوترا پر بزنه و احساس کبوتر بودن بکنه .. احساس پاکی کنه و باز حالش بد باشه ؟!

 

نه نمیشه ...

اما دریغ ... افسوس که تا بر میگردیم ... باز اسیر آلودگی های شهری و شیطانی میشیم

میشیم همون کلاغ سیاه ... !!

یادمون میره حال و هوامون .. قول و قرارامون 

 

اما شما امام رئوف هیچ وقت ما رو تنها نمیذاری ...

موندم ما که می دونیم شما همیشه دارین ما رو نگاه می کنی ... ؟!

ما که اینقدر دوستون داریم

چطور دوباره ........ 

و دوباره ..... 

 

اما شما باز .... 

نه گاهی ... همیشه همیشه هوای کلاغ سیاهت رو داری ...

دوست نداری گم بشه تو سیاهیا 

ناراحت میشین وقتی دور میشیم ... 

وقتی اسیر هوا و هوس میشیم

نه یک بار 

نه دو بار ...

هزارن بار می بخشیمون ...

باز با دستای مهربونتون 

با نگاه شفا بخشتون ... میگین بیا ....

نرو ...

دور نشو از این حال و هوا

آخه اگه اینجا نیای کجا میخوای بری ؟!

اگه منم دستت رو نگیرم کی میخواد دستت رو بگیره ؟

کی مهربونتر از منه با تو  ... 

هیچ کس ... باز ما را می طلبی .... دیر یا زود ... 

 

چند روز پیش از غم گناه و دوری آقامون با آه و ناله و گریه درد دل می کردم با عزیزی که :

اینبار دیگه آقا نمی طلبم ...  

دیگه تو خوابم هم نمی بینم که رفتم زیارت شون ... 

 

- امام ما رئوف تر از این حرفاست !

می دونستم راست میگه .. می دونستم بازم ... 

اما .... 

 گویند کریم است و گنه میبخشد ، گیرم که ببخشد ز خجالت چه کنم !!!

 

بیمرم برای این آقا که هر چی تا الان خواستم بهم دادن ... 

دو روز بعد .... خواب حرم و زیارت شون رو تو ایام ولادت دیدم 

حس فوق العاده ای بود ..... درد و دل های عاشقانه با آقا 

زل زدن به گنبد طلاشون .... دعا کردن و زاری کردن به درگاهشون 

هیچ حس نکردم که خوابم ...

و نبودم

باز راهم داد ... مهربونی کردن مثل همیشه ...

باز من رو طلبیدن .. باز زائرشون شدم!!

 

از خواب که پا شدم سبک شده بودم .. پاک شده بودم ...

حس قشنگ کبوتر بودن ....

نظرات 1 + ارسال نظر
کوچیک ابجی شنبه 30 آذر 1392 ساعت 15:27

اخ که دلم لک زده واسه حرمش

ان شاءالله به زودی نصیبت بشه عزیزم ما را هم دعا میکنی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.