روزی ﻟﻘﻣﺎن به ﭘﺳرش ﮔﻔت اﻣروز به تو 3 ﭘﻧد ﺧواھم داد
ﮐه ﮐﺎﻣروا ﺷوی
اول اﯾﻧﮑه ﺳﻌﯽ ﮐن در زﻧدﮔﯽ بهترین ﻏذای ﺟﮭﺎن را بخوری!
دوم اﯾﻧﮑه در بهترین ﺑﺳﺗرو رﺧت ﺧواب ﺟﮭﺎن ﺑﺧواﺑﯽ!!
ﺳوم اﯾﻧﮑه در بهترین ﮐﺎخ ھﺎ و ﺧﺎﻧه ھﺎی ﺟﮭﺎن زﻧدﮔﯽ ﮐﻧﯽ!!!
ﭘﺳر ﻟﻘﻣﺎن ﮔﻔت ای ﭘدر ﻣﺎ ﯾﮏ ﺧﺎﻧواده ﺑﺳﯾﺎر ﻓﻘﯾر ھﺳﺗﯾم
ﭼطور منﻣﯽ ﺗواﻧم این ﮐﺎرھﺎ را اﻧﺟﺎم دھم؟
ﻟﻘﻣﺎن ﺟواب داد:
اﮔر ﮐﻣﯽ دﯾرﺗر و ﮐﻣﺗر ﻏذا ﺑﺧوری ھر ﻏذاﯾﯽ
ﮐه ﻣﯾﺧوری طﻌم ﺑﮭﺗرﯾن ﻏذای ﺟﮭﺎن را ﻣﯽدھد.
اﮔر ﺑﯾﺷﺗر ﮐﺎر ﮐﻧﯽ و ﮐﻣﯽ دﯾرﺗر ﺑﺧواﺑﯽ در ھر ﺟﺎ ﮐه
ﺧواﺑﯾده ای اﺣﺳﺎس ﻣﯽ ﮐﻧﯽ
بهترین ﺧواﺑﮕﺎه ﺟﮭﺎن اﺳت.
و اﮔر ﺑﺎ ﻣردم دوﺳﺗﯽ ﮐﻧﯽ و در ﻗﻠب آﻧﮭﺎ ﺟﺎی ﺑﮕﯾری
و آﻧوﻗت ﺑﮭﺗرﯾن ﺧﺎﻧه ھﺎی
ﺟﮭﺎن ﻣﺎل ﺗوﺳت . . .
..خداحافظ ای ماه خوب خداااااااا...........عید شما مبارک ...
اگرخواستی صدقه بدهی، همینطوری صدقه نده، زرنگ باش، حواست جمع باشد. صدقه
را از طرف امام رضا علیهالسلام برای سلامتی آقا امام زمان عج الله
تعالی فرجه الشریف بده. برای دو معصوم است، دو معصومی که خدا آنها را
دوست دارد. ممکن نیست که خداوند این صدقه را رد کند. تو هم اینجا واسطه
گری ات را میکنی. تو واسطهای و همین حق واسطه گری است که اجازه میدهد
تو به مراحل خاص برسی.
حاج آقا مجتبی تهرانی
صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران از او خواستند
که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید.
پس از نماز مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. سپس خطاب به جماعت گفت:
مردم! هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد
مرد، برخیزد! کسى برنخاست.
گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز
کسى برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما
براى رفتن نیز آماده نیستید...
سالگرد ولادت پرنور شیر مرد ایرانی مداح سینه سوز اهل بیت
شهید محمد رضا تورجی زاده
مبارک باد
میلاد تو شیرین
ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این
روزهای شتابزده, عاشقانه تر زیست. میلاد تو معراج دستهای من است
تو به این دنیا
آمدی تا آسمانی شوی تا آسمانی شوی و
از نور وجود تو زندگی ما نیز روشن گردد نام ،نام خانوادگی:
محمد رضا تورجی زاده
ولادت: 1343/4/23
شهادت: 1366/2/5
مکان شهادت:
بانه،منطقه عملیاتی کربلای 10
مزار شهید:
گلستان شهدای اصفهان
روبروی فروشگاه فرهنگی شاهد
من؛ متهم. دارم میرم سمت دادگاه.
دادگاه، همین جاست تو دلم..
قاضی، عقلم. فکرم.
دادستان، وجدانمه.
بالاخره رسیدیم. وکیلم با یه پرونده از بهونه های همیشگی کنارم نشسته. یه کم عصبی و مضطربه.
دادستان نگاهشو رو من دقیق تر می کنه.
قاضی: جلسه رو شروع می کنیم. (...)متهم به انجام گناه می باشدو شاکی خصوصی خود ایشون هستند. پرونده گذشته از این ها رسیدگی می شه. جناب دادستان! توضیحات بیش تر لطفا.
دادستان: اوهوم، بله. از اونجایی که هنگام وقوع جرم من هم اونجا بودم و از نزدیک شاهد ماجرا بودم فکر می کنم دیگه جای صحبت اضافی نباشه. در ضمن ایشون شریک جرم هم نداشتن.
وکیل: جناب قاضی اعتراض دارم! ممکنه فرد دیگه ای در اون زمان اونجا بوده باشه که دادستان قادر به دیدنش نبودند.
قاضی: اعتراض وارده.
داداستان: چی میخواید بگید؟!
وکیل: شیطان جناب قاضی! شیطان!
دادستان: یعنی متهم اقفال شدند؟
وکیل: اقفال نه وسوسه شدند.
دادستان: اقفال یا وسوسه، چه فرقی میکنه؟ در هر صورت چطور یک انسان بالغ به همین راحتی مورد اقفال یا همون وسوسه قرار می گیرد وقتی که وجدان هم داره؟ شما دارید حضور منو زیر سوال می برید.
وکیل: خوب شد یادآوری کردید. شما به جای تماشای جرم باید مانع ارتکاب جرم می شدید. وظیغه ی شما اینه. این طور نیست؟
دادستان: بله اما متهم در اون لحظه به من توجهی نداشت!!!
وکیل: شاید شما به اندازه ی کافی سعی نکردید.
دادستان: اعتراض دارم جناب قاضی؟ ایشون من رو متهم می کنند. در صورتیکه کسی که گناه رو مرتکب شده این جا نشسته.
قاضی: اعتراض وارده. از متهم می خوایم که دفاعیاتش رو بیان کنه.
متهم یعنی من آروم بلند می شم. نمی ترسم. چون می دونم هیچ کس جز من سزاوار مجازات نیست.من؛متهم: من همین جا اعتراف می کنم که هیچ شریک دیگه ای نداشتم. به گوشزدهای وجدانم توجه نداشتم. واینکه...و...واینکه من گنــاهـ کــارم...
صدای همهمه فضای دلم رو پر کرد. چهره ی وکیل سرخ شد. غضبناک به من نگاه می کنه.
بعد از چند لحظه...دادستان: خوب. عالیه که بدون هیچ بهونه ای تکلیف دادگاه رو معلومم کردید. ولی ما دوست داریم بدونیم که چرا این کارو انجام دادید.
متهم: من...آه نمیدونم چی شد. کاملا مطمئنم که اون موقع هوشیار بودم. نـ ... نمیدونم. هیچ دلیلی ندارم. میدونستم که از این کار نه مزدی می گیرم نه به چیزی می رسم و نه اینکه اگه انجامش ندم چیزی رو از دست می دم. اما حالا...چیزای باارزشی رو از دست دادم.
من گناهکارم. منو مجازات کنید قبل از اینکه برم پیش خدا. اونجا دیگه نمیتونم سرمو بالا بگیرم. من پشیمونم. از مجازات هم نمیترسم از این میترسم که این دادگاه برای هزارمین بار تشکیل بشه. ازاینکه بازم گناه توی دلم خراش بذاره. من نگرانم از خودم. من از خودم می ترسم...
بغض دارم ولی گریَم نمیاد. سکوت عجیبی تو دادگاه دلم پراکنده شده.
___ __ _
قاضی:
طبق اعترافات متهم و ضمن اظهار پشیمانی شون، و با در نظر گرفتن قوانین
خداوند؛ چنانچه متهم توبه کرده به انجام گناه اصرار نکند و در صورت عدم تکرار گناه ایشان بخشیده می شوند.
آیا شرایط رو می پذیرید؟
من(هنوز متهم): بله ولی هنوز شاکی منو نبخشیده.
دادستان: بله اما رسیدگی به این نوع شکایات از حیطه ی کاری ما خارجه. در واقع شکایت شما رسمی نیست.
من: ولی من میخوام پاک بشم. منو مجازات کنید. من گناهکارم!
قاضی: یعنی شما قصد دارید که جرم رو ادامه بدید؟
من: نه.نه. من میخوام از این جراحت که روی قلبمه خلاص شم. میخوام پاک بشم.
قاضی: به هر حال ضمن قبول شرایط متهم آزاد است. ختم جلسه.
باورم نمیشه. همه بلند شدن و دارن می رن. اما من...من نمیخوام این کارو ادامه بدم. باید یه کسی رو حداقل واسه مراقبت از من میذاشتن.(هان؟!)
پشت سرم دادستان وایستاده. با مهربونی نگام میکنه: ببین. من کنارت هستم. اما اگه می خوای دلتو پاک کنی باید بری پیش کسی که آزادت کرد.
دادستان رفت. همه رفتن. من تو دادگاه خالی وایستادم. چی کار کنم؟ شرم دارم ازاینکه به خدا نگاه کنم. خجالت می کشم.
اما انگار یه چیزی داره منو می بره سمت خدا. خدا جون! من دارم میام تا پاک بشم. دستمو بگیر
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن
دست خدا هنوز توی آب و گلِ است، پس تو هم به خدا بگو خدایا درستم کن و عیب و نقص هایم را برطرف کن و مرا به کمال برسان.
سؤال نکن، شاید خدا به تو بفهماند . گدایی نکن، شاید خدا غنی ات کند. به قلبت فشار نیاور، شاید خدا مشکلت را رفع کند. چه در امور دنیوی و چه در امور اخروی، یک شاید کنار زندگی ات بگذار.
هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد و ممکن نشد آن را انجام دهی، نیتت را رسیدگی کن. شاید صدمه ای خورده است و صرفاً بر ای خدا نیست و الاّ اگر با صاحبخانه کار داشته باشی، بر عهده ی اوست که موانع را از جلوی راهت برطرف کند.
در هر شبانه روز لااقل یک سجده ی طولانی داشته باشید. هیچ عبادتی مثل سجده نیست.
اگر دنبال رفیق بی عیب بگردی، بی رفیق باقی می مانی. البته بد هم نیست، چون آن وقت خدا رفیقت می شود. یا رفیق من لا رفیق له. ای رفیق کسی که رفیقی ندارد.
مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا به گریه بیافتد. وقتی گریه افتاد، خودت هم به گریه می افتی. آن وقت کارت روی غلتک می افتد و همه ی درهایی را که به روی خود بسته ای، خدا باز می کند. اینکه فرمود بهشت زیر پای مادر است یعنی تواضع کن.
زور کسی به نفسش نمی رسد و از آن شکست می خورد. اما اگر از نفست شکست خوردی، جای نگرانی نیست؛ پشت در بنشین و زانوهایت را به بغل بگیر، خدا تو را بر نفست غالب می کند. هر وقت دیدی راه نداری، چند دقیقه پشت در بنشین، خدا در را باز می کند...
مواظب باش هر جا که می روی، طالب خیر باشی، چون در آن صورت خداوند آنچه را طالبش هستی، از در و دیوار بر تو می بارد.
خدا جون منم دل دارم … ببین گرفته …
خودت نظری کن خدای مهربونم
تو گفتی هیچی به اندازه اشک چشم بنده گناهکار و پشیمونم برام ارزش نداره
خداجونم به همین اشک هام قسمت می دم کمکم کنی و پر رویی منو ببخشی
منو ببخش که اینجوری باهات حرف می زنم به خودت قسم قصد جسارت ندارم
تو خودت با مهربونیات منو پُر رو کردی
خدایا تنهام نذار و دستم رو بگیر
خدایا منو حتی برای یه لحظه رها نکن
خدایا...
خیلی دلم گرفته برای همه چی و همه جا برای چیزایی که از دست دادم و چیزایی که دوس دارم داشته باشم وندارم ولی هیچوقت بدستشون نمیارم تلاشی برای بدست آوردنش نمیکنم فقط میگم کاش کاش کاش......
میگم خدایا ببخشید اشتباه کردم دیگه انجامش نمیدم دیگه سمتش نمیرم ازم بگذر اگه دیگه رفتم ولی فقط همون لحظه است فقط همون وقت که دارم از شهدا میخونم فقط زمانی که دارم تو خوندن دعای کمیل میگم الهی و ربی من لی غیرک فقط موقعی که گره کور به کارم میفته و دست به دامن خدا و ائمه میشم ولی وقتی همه چی تموم میشه منم یادم میره چه قولی دادم و چه عهدی بستم هی توبه میکنم هی توبه را می شکنم دیگه مثل آب خوردن شده برام حالا کی این آب تو گلوم گیر کنه و خدا بزارتم تو خماری نمیدونم؟؟!!!
نماز میخونم نمیگم نماز نمیخونم ولی نمازی که برای رفع تکلیف نمازی که میخونی که فقط بگی خوندمش خودمم نمی فهمم چی خوندم تا میام ببینم کجام می بینم دارم سلام میدم زودم جانمازو جمع میکنم خدایا خیلی باهات کار دارم ولی وقت ندارم برات مگه میذارن مگه وقت میشه بیام سمتت مگه نفسم میتونه نه بگه نه خدا من فقط یاد گرفتم به تو بگم نه خدایا هنوز یاد نگرفتم کجا بگم باشه کجا بگم نه به شیطان میگم باشه هر چی تو بگی ولی به تو میگم نه خدایا عمرم رفت کی میخوام یاد بگیرم جای این دو کلمه کجاست خدایا خسته شدم از بس گفتم شهدا شرمنده ام ولی دلشون خون کردم خدایا خسته شدم از بس گفتم خدا چاکرتم دوسد دارم ولی به حرفت نبودم همه اش میگم لعنت خدا بر شیطون ولی همه اش دارم میرم سمتش فقط حرف میزنم همین دلم هنوز با زبونم یکی نشده گاهی اوقات میگم بمیرم بهتره اینه که هر روزم بدتر از دیروزم باشه میگم امام زمانم بیا منتظرتم ولی هیچ کاری برای اون فرج نکردم قدمی برنداشتم خدایا نجاتم بده خدایا اونقدر دستمو محکم بگیر ک نتونم ول کنم دستتو خدایا اینقدر روی من تسلط داشته باش که فکر هیچی تو سرم نباشه خدایا من ضعیفم خدایا کمکم کن دیگه باعث رنج دیگران نباشم نمیخوام باعث به گناه افتادن کسی باشم خدایا محبتتو تو دلم اونقدر بنداز که جای هیچی نباشه فقط همینو میخوام و بس خدایا تشنه محبتت هستم هیچی نمیخوام خدایا نگذار رهات کنم نگذار ازت دور بشم کمکم کن
خداجونم فقط ازت ی سوال دارم مگه تشخیص مزه تلخ و شیرین سخته ؟؟؟!!!
که من نمیتونم تشخیص بدم گناه تلخ و محبت تو شیرین !!!؟؟؟
الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
پدر و مادرم، وظیفة شما بسیار سنگین است، و همة شما باید فدای اسلام شوید. سعی کنید جهاد اکبر کنید و به دنبال آن، در همهحال، جهادهای دیگر و مبادا زن و بچه یامال این دنیا شما را فریب دهد. این دنیا زرق و برق شیطان است. و هر لحظه انسان را به طرف جهنم سوق میدهد. بترسید از جهنمی که روز قیامتش فقط هزار سال است. از جهاد در راه خدا غافل نشوید که عاقبت شومی دارد. و از شما میخواهم که از مسیر ولایتفقیه زمان خارج نشوید و گوش به فرمان او باشید و کتابهای شهیدان بزرگ اسلام، یعنی مطهری و دستغیب، را بخوانید.
زبان تنها عضویست که
هم رنج بی پایان به همراه دارد
وهم گنج بی پایان
بیایید حواسمان باشد که: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ و
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ و با ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸوداز جدایی ها جلوگیری کرد و
با همین زبان میشود جدایی انداخت .
با همین زبان میشود آتش زد
و با همین زبان میشود آتش را خاموش کرد
حواسمان به دلهایمان باشد: "آلوده اش نکنیم"
بیاید ارزش این را بدانیم که: نبودنها،دوربودنها و ندیدنها
هرگزبهانه ای نمیشودبرای از یاد بردن دوستان
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین بار بود که می رفتم جبهه
شب قدر که رسید ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء
جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم
از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر اومده بودن
شب دوم هم همین طور بود
برام سؤال شده بود که چرا بچه ها برا احیا نیومدن
با خودم گفتم نکنه خبر نداشته باشن...؟!
از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون...
پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت
به سمت صحرا حرکت کردم
نزدیک شیارها که رسیدم ، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته
قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه می کنه
مراسم احیاء از بلندگو پخش میشد
بچه ها صدا رو می شنیدن و توی تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدا راز و نیاز می کردن
تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...
راوی: شهید رضا صادقی یونسی
منبع: وبلاگ عطر کربلا