میلادش تولد بهاراست ؛ تولد آب است و تولد هر چه پاکی و زلالی .
میلادش از هر سو رحمت است. از آن جهت که ادامه ی راه انبیاست.
فاطمه ( س) امتداد راه انبیاست. اگر او نبود، طریق انبیا ابتر می ماند و این سلسله ی پیوسته به بن بست می رسید.
فاطمه ، فاطمه نامیده شد؛ چون از هر زشتی و پلیدی بری بود و ناپاکی در او راه نداشت؛ هر چه بود، عصمت بود و عفاف و پاکی .
فاطمه آن گونه بود که هر گاه پیامبر (ص) او را می دید ، تسکین می یافت و او همیشه با یک سبد شکوفه ی لبخند به استقبال پدر می رفت.
فاطمه در خانه ی همسر نیز چنین بود؛ آن سان که علی و فاطمه شایسته ترین زوج جهان بودند.
خانه گلی فاطمه پناهگاه مسکینان و فقیران بود. هر حاجتمندی که از همه جا ناامید می شد، رو به خانه فاطمه می آورد و با دست پر باز می گشت.
صفات فاطمه (س) آن چنان آسمانی است که خداوند در قرآن او را که همراه با همسر و فرزندانش سه شب متوالی غذای افطار خود را به فقرا می بخشند، این گونه می ستاید: و یُطعِمونَ الطعامَ عَلی حُِبّهِ مِسکیناً و یَتیماً و اسیراً ( سوره دهر ، آیه 8 )
فاطمه صفات و خصلت هایی را که از پدر به ارث برده است ، همان گونه نیز به ارث می گذارد؛ و چنین است که فرزندان او بهترین انسان های روی زمین هستند.
و از این روست که خداوند بر پیامبر (ص) به سبب اعطای فاطمه ( س) منت می نهد و او را به شکر گزاری فرا می خواند و می فرماید : " انا اَعطیناکَ الکَوثر فَصَّل لِربِّک وَانحر اِن شانِئکَ هُوالَابتَر . ( سوره کوثر)
میلاد گل سر سبد آفرینش ، حضرت فاطمه (س) بر همه عاشقان خاندان عصمت و طهارت ، مبارک باد.
عراقی ها با خشونت همه چیز مرا با خود بردند. در راه مدام کتک می خوردم و تهدید می شدم. هنگام ظهر، تصمیم گرفتم نماز بخوانم؛ با این امید که خداوند، نماز همراه با ناله و دردم را بپذیرد. اما وقتی سرباز عراقی متوجه حرکت لبها یم شد، مشت محکمی به پشت سرم کوبید. ناچار شدم بقیه نمازم را در دل بخوانم. پس از آن قضیه تا یک ماه با لباس خونی و آلوده نماز می خواندم، آن هم بدون قطره ای آب و تنها با تیمم.
برگفته از کتاب نماز در اسارت| ص 126
سردار شهید عبّاس کریمی
فرمانده لشکر 27 محمّد رسول الله
نام پدر: احمد
تولّد : 1336 - قهرود کاشان
شهادت:1363/12/24 - عملیّات بدر - شرق دجله
مزار : بهشت زهرا (س) قطعه 24 ردیف 75 شماره 23
داوود
داشت به دنیا می اومد از اندیمشک اومدیم دزفول دنبال بیمارستان میگشتم.
پرس و جوکه کردیم ، گفتند : " تنها یه بیمارستان مناسب توی این منطقه است ،
بیمارستان حضرت زهرا(س) "
تا حاجی اسم بی بی رو شنید طوری گفت یــا
زهـرا که فکر کردم اتفاقی افتاده ، ولی خودش گفت: " اسم همسرم زهراست ، توی
عملیات فتح المبین مجروح شدم با رمز یا زهرا(س) ، حالا هم که تولّد بچم تو
بیمارستان حضرت زهراست . "
حاجی راست میگفت ، همه زندگیش گره خورده بود به حضرت زهرا (س) ، پیکرش هم شد مهمون همیشگی بهشت زهرا (س)
دروغها ساختم ... خدایا مرا ببخش
چشم بر بیگانه دوختم ... خدایا مرا ببخش
خدایا گر غافل مانده ام ، مرا ببخش
بنده ام ، گر هوس راندم ، مرا ببخش
گر پر شده ام از تظاهر ، مرا ببخش
دل شکستم ، دل شکسته ام ، خدایا مرا ببخش
من صغیرم ، خوارم ، ذلیلم ، علیلم ... مرا ببخش
سادگیم را ببخش
بیهودگی خیالم را ببخش
تقلای تقلید و قصور تقدیسم را ببخش
خدایا ادعای پوچ تنهاییم را ببخش
چه کنم ؟
این انحطاط اندیشه و پرخاش روان ناپاکم را ببخش
خدایا
بد کرده ام
مرا ببخش .....
سلام آقا
سلام مولایم
سلام به امام زمانم
سلام به اخرین حجت خدا
سلام به اخرین باقی مانده زمین
سلام به امامی که شب قدر روزیمان را مقرر می کند .
سلام به کسی که زمانی سلامش میکنم جوابم را بدون هیچ تاخیری می دهد .
سلام به امامی که هر دوشنبه و پنج شنبه نامه اعمالم بدستش می رسد .
سلام به امامی که زمانی نامه اعمالم را می بیند خون گریه می کند .
سلام به امام که زمانی که گناه می کنم خودش درست می کند (واسط فیض اللهی ).
سلام به امامی که لحظه ای مرا تنها نمی گذارد.
سلام به امامی که زمانی روضه حضرت عباس برپا میشود می آید.
سلام به امامی که نوکر نمی خواهد یاری مثل حضرت عباس می خواهد .
سلام به امامی که برگه شهادمان را او امضا می کند .
سلام امام خوبم چه زمانی برکه شهادتم را امضاء می کنی (لطفا زیر برگه شهادت تاییدیه گمنانی را هم تایید کن)
این جمله رو باید قاب کرد و یا نه بر قلبون حک کنیم بهتر است تا فراموش نکنیم
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هر گاه به منزلمان رسیدیم بدانیم از خون کدام شهید به آرامش به خانه رسیدیم….!!!
ما را بیابید!
پلاک زخمی تان را بر گردن گمشدگان رمل های داغ گناه بیندازید؛
- بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.
- خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
- خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!
- این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
- وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
- یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
- کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
- آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
- کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.
- خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
آقا دلداه ات این روزها حال خوبی ندارد ...
لطفا نگاهش کن ...
خوب میداند رو سیاه ست
اما ، کجا رود ؟ وقتی ...
جز شما مهربانتر سراغ ندارد ...
سلام . در مورد فرزند جانبازه ها که همش می زنن تو سرمون به خاطر سهمیه ها وبقیه که ایثارگر و خانواده شهیدن مطلب بنویس. بنویس من خودم به شخصه بگم غلط کردم که شدم بچه اونی که جانبازه ملت منو می بخشن. ببخشید بابای من موجیه. ببخشید آسم داره. ببخشید سر نماز بوده خمپاره انداختن موجی شده. ببخشد آی ملا بابای منو ببخشید. بابای دوست عزیزم که شهید شده.... چی بگم از زبون شما بگم: نمی خواست بره، خدای من ببخشید روم سیاه شهدا،بی...کرده که رفته.لابد سرباز بوده. حتما مجبور کردن. به پیر به پیغمبر نبوده. عشقشون به خداشون بوده. آقا یا فرهنگ سازی کنین که ملت حرف ما رو بفهمن یا اینکه سهمیه ها رو بردارید.تو رو خدا که نه چون نمی دونم قبولش دارین یا نه تو رو هر چی که قبولش دارین اینقدر این خانوداه ها رو نچزونین. نمی خوان. محبت واحترام نمی خوان.سهمیه وارج وقرب نمی خوان. اینا با خدا معامله کردن وجواب معامله با خدا این چیز های مادی نیست. لابد الان مکرمات روشن فکر می فرمایند خوب اگه با خدا معامله کردن پس این سهمیه وبنیادها واسه چیه. اینها خون به دل شدن از غم عزیزهایی که واقعا عزیز بودن وکس دیگه ای نمی تونه جاشون رو پر کنه تو زندگی شما دیگه اینقدر با حرف هاتون آتیششون نزنید، هی نزنید تو سرشون.شما میگید که امثال من جای شما وبچه های شما و دوستان و... شما رو تو دانشگاه پر کردیم ولی انصافا یه ذره با مرام باشین اگه شهدا نبودن اگه این همه فرشته نبود که بره پر بکشه واین همه دست گل که پرپر بشه شما ها می تونستید برین دانشگاه جواب بدین دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من دیگه چی بگم چی دارم که بگم اینقدر خلا تو زندگی بچه ها وهمسرها و والدین این عزیزا بوده. نمی تونم اصلا بنویسم براتون.گاهی اوقات فکر می کنم اگه من بودم نمی رفتم بنیاد اسم خودم رو ثبت کنم بعدش فکر می کنم بابای بیچاره من با ریه خراب وگوش پرهیاهو کمرداغون و موج هم به این کلکسیون بیماری اضافه کن حالا یه 7 یا 8 تا بچه ها قد ونیم قد وبی پولی باید با اون پول بخور نمیری که از کاسبی در می امد شکم کدوم رو سیر می کردم
حضرت عیسی (ع) به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت : زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند .
فکر گناه هم اگر به گناه مُنجر نشود ، باعث کدورت و تاریکی قلب انسان میگردد و قلب غبارآلود مثل آینه ی زنگار گرفته است که دیگر خدا را نشان نمیدهد
یه پتو سربازی را مچاله کرده بود زیر سرش و یه پتو دیگه را دور خودش پیچید، شاید هوا سرد نبود، اما همیشه وقتی گرم میشد خوابش میبرد. تازه داشت چشماش گرم میشد که صدای به زمین خوردن یه خمپاره ، نثل فنر از جاش پرید. اومد بیرون دید مصطفی جوکار مثل ذغال سیاه شده و داد میزنه: سوختم...سوختم.... آتیش گرفتم.... بوی عجیبی میداد، بویی که خیلی وقت بود به مشامش نخورده بود.
بوی کباب....
بر خلاف همیشه از شنیدن بوی کباب آب از دهانش راه نیفتاد، آخه مطمئنا گوشت بدن مصطفی خوردن نداشت.
همون بدنی که یه عمر برا خدا جنگید. بدنی که به خاطر فقر، به اندازه انگشتان یک دست مزه کباب رو نچشیده بود.
سالهای سال از اون جریان گذشت، دیگه هیچ وقت با شنیدن بوی کباب، یا خود نمی افتاد، یاد بدن سوخته و سیاه شده مصطفی میافتاد.
ئیگه هیچ وقت کباب نخورد.
خدایا کمکم کن محتاج غیر تو نباشم
خدایا بهم توان بده همه قدم هام برای تو باشه
خدایا ازت میخوام تنهام نزاری حتی اگه تنهات گذاشتم
خدایا کمک کن دستتو رها نکنم
خدایا مرا دریاب
که بی تو هیچ هیچم
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم . گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
در روایات فراوانی از طیبه به عنوان محل زندگی حضرت مهدی علیه السلام در طول غیبت، سخن به میان آمده است و همان گون که ذکر خواهد شد مقصود از آن «مدینةالنبی صلی الله علیه وآله» است. «مدینه» را طیبَة و طابه نامند؛ چرا که مدینه پیش از آن «یثرب» خوانده می شد. یثرب از ریشه ثرب به معنای فساد است؛ پس پیامبرصلی الله علیه وآله از بردن نام یثرب نهی فرمود و آن را طابه و طیبه نامید که به معنای طیّب و پاکیزه است. گفته شده: طیبه از طیِّب و طاهر است؛ به جهت خلوص آن و تطهیر آن از شرک.ابوهاشم جعفری می گوید:«به امام حسن عسکری علیه السلام عرض کردم: بزرگواری شما مانع آن است که من از شما پرسش کنم. اجازه بفرمایید، سؤال کنم! حضرت فرمود: بپرس؛ گفتم: آقای من! آیا برای شما فرزندی هست؟ فرمود: بله. گفتم: اگر اتفاق ناگواری برای شما رخ داد در کجا او را جست وجو کنم؟ فرمود: در مدینه».
خدایا از این گناه که همه وجودمون را گرفته
و اینقدر عادی شده که دیگه گناه نمیدونیمش نجاتمون بده
امام صادق علیه السلام :
اُمّ جعفر کِلابى (امّ البنین)، براى حسین علیه السلام مرثیه مى سرایید و مى گریست تا این که چشمانش نابینا شد. مروان ، حاکم مدینه، به صورت ناشناس مى آمد و پشتِ در مى ایستاد و به گریه و مرثیه سرایى او گوش مى داد.
گاهی دلت از سن و سالت می گیردمیخواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی!!!
کوچک باش و عاشق...
که عشق می داند...
آئین بزرگ کردنت را...
گفت : تو یکی از عملیات ها که شب انجام می شد قرار بود از جای عبور کنیم که مین گذاری شده بود ... مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چاره ای جز این نداشتیم .
گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم ؟
چندتا از رزمنده ها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند ...
وقتی میخواستند راه باز کنند میدونستند که زنده نمی مونند . چون با انفجار هر مین دست ، پا ، سر ، بدن یک جا متلاشی میشود!
داوطلب ها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه ... صدای مین می آمد .
همین زمان متوجه شدم یکی داره بر میگرده !
گفتم شاید ترسیده ! بالاخره جان عزیزه و عزیزی جان باعث شده برگرده...
گفتم خودمو نشون ندم شاید ببینه خجالت بکشه !
بعد چند دقیقه متوجه شدم یکی داره میره سمت محل مین گذاری شده.. رفتم سمتش گفتم وایسا کجا میری ؟ گفت دارم میرم محل مین گذاری شده دیگه !!
گفتم تو جزو کسائ بودی که داوطلب شده بودند چرا برگشتی ؟!
گفت : آخه پوتینم نو ( تازه) بود خواستم اونو در بیارم با جوراب برم و بیت المال حیف و میل نشود . اون پوتین بمونه یکی دیگه ازش استفاده کنه...!!!
قابل توجه مسئولان کشور ! یک روز یک جائی جواب گوی این اشخاص خواهید بود ! کار نکنید اون روز خجالت زده باشید .
مرا با عشق خود درگیر کردی / به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد / دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام / غروب جمعه را دلگیر کردی
یا اباصالح ادرکنی . . .
باز به انتظار تو جمعه غروب میشود / اگر بیایی از سفر آه چه خوب میشود . .
اللهم عجل لولیک الفرج
جمله جمله نه! واژه واژه تورا / ای سفر کرده گفتگو کردیم
کوچه کوچه نه! خانه خانه تورا / سالیانی ست جستجو کردیم
سوره سوره نه! آیه آیه تو را / در مناجات آرزو کردیم
جمعه جمعه نه! لحظه لحظه تو را / ندبه کردیم و های و هو کردیم . . .
بوی عطر یاس دارد جمعه ها / وعده دیدار دارد جمعه ها
جمعه ها بر عاشقان ایینه است / وعده گاه عاشقان ادینه است
جمعه ها دل یاد دلبر می کند / نغمه یا بن الحسن سر می کند . .
شهید سید مجتبی علمدار 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.
متن زیر نامه تنها دختر وی است که با پدر شهیدش نجوا کرده است.با هم نامه را بخوانیم و گریه.....
بابا مجتبی سلام
امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی، همیشه خبر آمدنت را خانم مربیام به من میرساند:
«سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت!»
و تو در کنار راهپله مهد کودک مینشستی و لحظهای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را به تو میدادم و با حوصلهای بهیادماندنی آن را بر سرم میگذاشتی و بعد بند کفشهایم را میبستی و در آخر، دست در دستان هم بهسوی خانه میآمدیم.
راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند روبهروی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک میشود.
بابای عزیز! تو همه چیز مرا با خود برده ای،حتی حس ناب گریستن را. بی گمان چیزی درآن سوی افق دیده ای که این گونه خویشتن را به شط جاودانه ی آسمان انداختی، با من بگو چه شنیده ای و چگونه به راز عباس بی دست پی برده ای؟
ای پدر عزیز! ای پاره دل من، یاد خاطره ی تو را جیره بندی کرده ام که مبادا تمام شوی..... باور کن هر کجا که می روم تمام دل تنگی های تورا با خود می برم و در برابر افق خاطرات تو می نشینم و در حضور پنجره ی باز نگاهت برای تنهایی خود دست های اشک آلودم را تکان می دهم. مگر شهیدان با تو چه گفته بودند که چشمانت را از ما دریغ کردی؟ داغ تنهایی کدام اندوه، تاب ماندن را از تو گرفت و پی به چه رازی برده بودی که گام هایت تو را تا خاک ریزها برد؟ تو با بال کدام فرشته به پرواز در آمدی؟ ای منتهای دل تنگی من! ای کاش راز سکوت تو را می فهمیدم ای نوحه خوان حضرت عشق! ای نور چشم من ای پدر عزیز.!
سیده زهرا علمدار ـ فرزند شهید حاج سید مجتبی علمدار
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهندۀ راه امام و شهدا
قرار بده خدایا ما را شرمندۀ این عزیزان نکن
شادی روح مطهرشهید سید مجتبی علمدار
و همه شهدا از صدر اسلام تا به امروز صلوات
الهی بحق عمۀ سادات «عجل لولیک الفرج»
فرض کن حضرت مهدی (عج) به تو مهمان گردد...
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت...داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟ با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران؟
می توان گفت تو را شیعه ی اثنی عشری؟