شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

نظرخواهی ...

سوال امروز ....

چقدر با خدای خودت راحتی؟؟

وقتی ازش خواسته ایی داری براش چه کار میکنی؟؟؟

نظرات 7 + ارسال نظر
روهان یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 19:00 http://rrohan.blogfa.com

انقدر با خدا راحتم که وقتی میخوام باهاش صحبت کنم انگار دارم با دوستم حرف میزنم
وقتی ازش چیزی میخوام میگم خدایا میدونم خواسته ی من دنیایی هست اما تو خیلی مهربونی با این حال با فضلت با مهربونیت باهام ط کن و بهم بده با رضایتم بده هم اونو میخوام هم تورو

بهنام شنبه 21 دی 1392 ساعت 23:36 http://penwar.mihanblog.com/

خیلی سخته.
سلاااااااااااااااااام
خب ادم هرچی ایمانش کاملتر باشه و معرفت نفسش بیشتر حتما ب راحتی میتونه با خدای خودش ارتباط برقرار کنه. ما که هنوز بچه بازیهای معرفت النفسیم.
ولی خب خداروشکر ب اندازه خودم راحتم.
نمیدونم چی باید بگم. ببخشید. خدانگهدار

علی شنبه 21 دی 1392 ساعت 23:04 http:///owais1.blogfa.com

سلام .ممنون بابت وب زیباتون.اجرکم عندالله

جمعه موعود شنبه 21 دی 1392 ساعت 21:14

راستش خدارو همیشه پیش خودم حس میکنم /با هاش راحتم هر چیز ازش خواستم داده تا حالا/اما وقتی گناهی میکنم ناراحتش میکنم یجوری بهم میفهمونه.....
منو خیلی دوست داره /اما من قدرشو نمیدونم
خدایا بنده خوبی واست نیستم..منو به بزرگی خودت ببخش
خدا جونم دوست دارم.....

مجتبی شنبه 21 دی 1392 ساعت 19:49 http://mojtaba2010m.blogsky.com/

سلام وعرض ادب فقط میتونم بگم خیلی دوستش دارم وعاشقانه دوستش دارم ومیدونم که هر چی شاکرم باشیم هیچگاه از عهده شکرش بر نمی اییم چون هرچی داده خودش داده وهمیشه منو شرمنده میکنه همین که هیچ وقت مشتم روبازنکرده عصیانم روگناهم رو فاش نکرده شاکرشم خداوندا مرا ببخش که مولای یا مولای انت القوی وانا الضعیف هل یرحم الضعیف الا القوی

مجتبی شنبه 21 دی 1392 ساعت 10:53

من با خدای خودم اینقدر راحت هستم که فراموشش میکنم.خدام رو فراموش میکنم.اما نمیدونم چرا خدا فراموشم نمیکنه.

راحتی برام زیاد شده تا جایی که راحت-راحتی رو معنی میکنم.اما چرا نمیخوام بفهمم که راحتی یعنی سختی.خب یعنی اول سختی بعدش راحتی.یه روزهایی هست که همه چیز و همه برام نا آشنا میشن.فقط یه چیز درونم میبینم که اسمشو میگذارم خدا و جسمم رو میبینم که اسمشو میگذارم خود .بعدش یاد اعمالم می افتم.اسمشونو میگذارم رفتار.بعدش با کلی درگیری ذهنی با این کلمات باورم میشه که خدا هست.من خدا رو به واسطه اینکه خودم هستم باور میکنم.سوال رو این طور میپرسم.مجتبی-چقدر با مجتبی راحتی؟میگم من با خودم راحت نیستم.چون هنوز خودم رو درک نکردم.توانایی هام رو.قدرتهای وجودم رو.هیچکدوم رو هنوز درک نکردم.دلیلش هم واضحه-آخه میبینم که چطور دارم این تواناییهای خودم رو با ناسپاسی تلف میکنم.ناسپاسی زبانی و عملی.نه از زمان استفاده میکنم-نه از مکان-آروم و راحتم که به واسطه ی خانواده ی با محبت و محله ی با خدا دارم.خب الان از یه فردی که خودش رو نتونسته درک کنه-انتظار داری از پس درک خدای خودش بر بیاد؟
کسی که روانش پریشان وافکارش سرگردان و مورد حمله ی شبهات هست.روی لبه ی خیر و شر.بگذریم...اما نه.چرا بگذرم تا دوباره برسم به خانه ی اولم.دیگه نمیگذرم.اینقدر میمونم تا بفهمم.حتی اگه توانایی درکش رو نداشته باشم میمونم.چ.ن خودش گفت که خودت رو اغشته به شبهه نکن و چنان برو که انگار داری داخل یک بیایان پر از خار قدم بر میداری.
خدای من به من راحت میگیره و من از این راحتی سو استفاده میکنم و هرمت رو نگه نمیدارم وانسانیتی رو که به من داده ناچیز میشمرم و تن به خواسته ی دل-خواسته ی اون دل مریض و اسیر درد-اون دلی که نتونستم رسم امانت داری رو براش به جا بیارم و از آغاز پاک نگهش دارم-اون دلی که به اشاره ی شیطان تن به اعمال ناپسندی میده-تن به خواسته های زودگذر و بی فایده ومضر اون میدم.چون هنوز که هنوزه باخدای خودم-با مهربانم-با بهتر از مادرم-بهتر از پدرم-رازنگهدارترین-با گذشت ترین-بهترین پروش دهنده-بهترین حفاظت کننده-باقدرت ترین-.....
هنوز به این صفاتش هم ایمان ندارم چراکه اگر ایمان داشتم بهتر میبودم.باادبتر میبودم.صفات نیکش در من اثر میکرد.

من عهد بستم و شکستم.بیش از یکبار این کار رو کردم.دیگه یه چیز رو از خودم میدونم.وقتی یه چیزی ازش میخوام-میگم:
ببین خدا:این منم و این اعمال من.خودت میدونی که مثل همیشه هستم.اما الان یه کاری میکنیم.من اول میام جلو اون موقع میفهمم که طالب هستم-تو هم میای جلو.میدونم که میای.احساست میکنم.دوباره میام جلوتر و دوباره تو میای.این طوری بهتره.آره این بهتر از موقعیه که بگم خدا اول تو این کارو بکن -تا این کارو کردی منم این کارو میکنم.انگار دارم معامله میکنم.آخر سرم تو اون کارو برام میکنی و من هیچ کاری نمیکنم.دیگه خودت بهتر میدونی بین ما چی گذشته.
وقتی دیدم پدرم چطور به خاطر چک برگشتی سر طرف داد میکشه که چرا حرفت یکی نیستو فلان رو گفتی روز بعد و روز بعدشم گفتی روز بعدی و الانم که موجودی-موجود نیستو منم بهت کالایی نمیدم؛بغض گلوم روگرفت به خاطر تمام وعده وعیدهای پوچ ودروغی که به خدا و امام زمانم داده بودم.تمام وعده هایی که به نفع خودم بودو برای طرف مقابلم سودی نداشت و من فقط به فکر سود خودم بودم.خرم که از پل گذشت دیگه فراموش کردم .
-----------------------------------------
من با خدای خودم راحتم-کاری ندارم که چقدر چون در این شرایط برام مهم نیست که چقدر-مهم اینه که خدای من به من اجازه نداده و نمیده و نخواهد داد که با اون راحت نباشم.
***********
من ازخدام خواسته دیگه نمیخوام-مگر اینکه درتوانم باشه.منظورم اینه که ازش چیز نامعقولی نمیخوام و وقتی ازش بطلبم-میگم خدا کمکم کن تا مثل تشنه ای که از ترس جانش دنبال آب میگرده:دنبال تو بیام-قدم به قدم نزدیکم کن به خودت.
اگربخوام-اگربخوام-تاکید میکنم-اگرخواسته ای بخوام:غلام حلقه به گوشش میشم.
**************************************

عاشق کربلا شنبه 21 دی 1392 ساعت 09:32

چه سوال سختی ، شاید انقدر راحت که به راحتی گناه میکنم شایدم اصلا راحت نیستم که ازش غافلم خدایا خودت ما را ببخش هر وقت در اوج شادی هستیم ازت غافلیم ولی در گرفتاری بیادت و دست به دعا بر می داریم . مولای مهربانم مرا به خاطر خوبان ببخش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.